انتخاب زبان
ما را دنبال کنید...
دسته‌بندی مقالات جدیدترین مقالات مقالات تصادفی مقالات پربازدید
■ اساتید حوزه علمیه حضرت بقیت الله عج - قم (۲)
سید محمد علی علوی لاجوردی (۱۷)
شیخ مهدی یعقوبی
سید عبد الرزاق پیر دهقان
شیخ محسن علوی افضل
شیخ مجتبی ناصری دولت آبادی (۱)
شیخ رضا اسلامی
سید احسان حسینی عاشق آبادی
شیخ محمد بصیرتی
سید روح الله موسوی
شیخ حسینعلی کرمانی
شیخ جعفر نوری نام تنی
شیخ علی جان نثاریون
شیخ جلیل شمس
شیخ عبدالله عباسی
سید هادی قریشی
سید محمد مهدی فروتن
شیخ مجید مهدیان آرا
شیخ ابراهیم لطیفی
شیخ مصطفی سرویه
یاسر ماهری قمی
شیخ یعقوب شمس الدینی (۱)
شیخ مهدی عرب پور
سید عبد المجید فقیهی
شیخ حسن محمودی
شیخ علی قربانی
شیخ رسول چگینی (۱۷)
شیخ محمد محمدی ارانی
سیدحسین موسوی نسب
شیخ محمد کثیری
سید مصطفی مومنی
سید محمد جلالی (۱۴)
شیخ محمد کاظمی نیا (۹۳)
شیخ محمد توکلی جوری
شیخ علیرضا کلاهدوزان (۱)
شیخ محمد طائبی اصفهانی
شیخ عارف محمدی
شیخ جلال باقری
سید محمد علی حسینی هرندی (۲)
شیخ مهدی دهبان (۳۷)
سید کاظم مددی
شیخ محمد زینعلی
سید علیرضا مددی (۲۳)
شیخ حامد خادم الذاکرین (۴)
شیخ محمد ناصری (۱)
شیخ علیرضا ضیایی (۳۰۰)
شیخ حسین صادقی
شیخ عباس مقیسه
شیخ محمد مهدی مقیسه
شیخ عبدالعباس حیاتی
شیخ علی علمداری
شیخ مجتبی خرقانی
شیخ یوسف تیموری
شیخ محمد رضا محمد علیزاده
شیخ مهدی قنبریان
شیخ حسین زهدی علیپور
شیخ حسین اطهری نیا (۱)
■ طلاب حوزه علمیه حضرت بقیت الله عج - قم
ورودی سال ۱۳۹۳
ورودی سال ۱۳۹۴
ورودی سال ۱۳۹۵
ورودی سال ۱۳۹۶ (۱)
ورودی سال ۱۳۹۷
ورودی سال ۱۳۹۸
ورودی سال ۱۳۹۹
ورودی سال ۱۴۰۰ (۱)
ورودی سال ۱۴۰۱
■ سایر نویسندگان (۳۲۵)

جدیدترین مقالات

مقالات تصادفی

مقالات پربازدید

بررسی ما در کتب ادبیات عرب محقق : علی اصغر اداوی

بررسی ما در کتب ادبیات عرب

مدرسه علمیه بقیه الله (عجل الله تعالی فرجه الشریف)

استاد راهنما: استاد علوی لاجوردی

محقق : علی اصغر اداوی

سال تحصیلی 1403-1404


 

بسم الله الرحمن الرحیم

 


 

فصل اول: (ما اسمية)

نوع اول: ناقصه

تعریف «ما ناقصه»

در کتب نحو کلاسیک عرب، «ما» به دو دستهٔ اصلی «ما اسمیه» و «ما حرفیه» تقسیم می‌شود. «ما اسمیه» خود به دو نوع «تامّه» و «ناقصه» تقسیم می‌شود. «ما ناقصه» یا «ما الموصولة» به «ما»یی اطلاق می‌شود که بدون وجود یک جمله یا شبه‌جملهٔ پسین (صلة) معنای آن کامل نمی‌شود و مانند ضمیر موصولی «الذی» عمل می‌کند. این نوع «ما» معمولاً برای اشاره به غیر عاقل‌ها به‌کار می‌رود و پس از آن باید جمله‌ای بیاید که معنای آن را کامل کند.[1]

ما عِندَكُمْ يَنْفَدُ وَمَا عِندَ اللّهِ بَاقٍ[2]

در این جمله، «ما» به‌عنوان اسم موصول غیر عاقل عمل می‌کند و بدون جملهٔ «ينفد» یا «باقٍ» معنای آن کامل نمی‌شود. این ساختار نشان‌دهندهٔ کاربرد «ما» در نقش اسمی است که نیازمند صله برای تکمیل معنا است.[3]

همین نمونه در شرح دمامینی نیز تکرار شده و از آن به عنوان مثال روشن «ما ناقصه» یاد شده است. در اینجا نیز اشاره شده که «ما» بدون وجود فعلِ «ينفد» یا «باقٍ» کارکرد معنایی ندارد.[4]

قاموس المحیط نیز همین آیه را به عنوان نمونه‌ای از کاربرد «ما الموصولة» در زبان عربی آورده است، که نشان‌دهنده اهمیت و شیوع این ساختار در زبان قرآنی و کلاسیک عربی است.

تحلیل و نتیجه‌گیری

در «ما ناقصه»، «ما» به‌عنوان اسم موصول غیر عاقل عمل می‌کند و معنای آن بدون وجود صله‌ای که پس از آن می‌آید، کامل نمی‌شود. این ساختار در زبان عربی رایج است و در متون دینی، ادبی و علمی به‌وفور یافت می‌شود. شناخت و درک صحیح این ساختار، برای فهم دقیق‌تر متون عربی ضروری است.

 

 

نوع دوم: «ما تامّه»

«ما تامّه» نیز همانند «ما ناقصه» از اقسام «ما اسمیه» محسوب می‌شود، ولی برخلاف «ما ناقصه»، در این نوع از «ما» نیاز به جمله‌ای برای تکمیل معنا وجود ندارد و «ما» خود به‌تنهایی معنا دارد. «ما تامّه» به دو بخش تقسیم می‌شود: «عامه» و «خاصه».

۱. ما تامّه عامه

«ما عامه» به‌عنوان اسم نکره‌ای تام به‌کار می‌رود که در معنا می‌توان آن را به «چیز» ترجمه کرد. این نوع از «ما»، معمولاً بدون اینکه اسمی پیش از آن بیاید، همراه با فعل یا صفتی آمده و نقش نکره‌ای با وصف مشخص ایفا می‌کند.

نمونه‌ای از کاربرد آن در آیه:

إِنْ تُبْدُوا الصَّدَقاتِ فَنِعِمَّا هِيَ
یعنی: پس نیکو چیزی است (آنچه می‌کنید). اصل جمله چنین است: «فنعم الشيء إبداؤها»، زیرا موضوع سخن در این آیه، اظهار صدقات است، نه خود صدقات. [5]

همین مثال در شرح دمامینی نیز آمده است: فنعم الشیء هی یعنی: نیکو چیزی است آن (اظهار صدقات)، زیرا «ما» و فعل آن (نِعِمَّا) صفتی برای آن فعل مقدر هستند [6]

و نیز در قاموس المحیط آمده: نِعِمَّا هِيَ: یعنی نیکو چیزی است، و «ما» اینجا نقش اسمی تام دارد.[7]

۲. ما تامّه خاصه

در این نوع، «ما» همراه با یک اسم پیشین آمده که معمولاً همان اسم در جمله تکرار می‌شود یا صفتی از آن در جمله ذکر می‌شود.[8]"[9]

مثال‌هایی از متون نحوی:

غسلته غسلاً نِعِمَّا یعنی: نیکو شستنی بود آن شستشو.
دققته دقّاً نِعِمَّا یعنی: نیکو کوبیدنی بود آن کوبش.

نکته مهم

بیشتر نحویون معتقدند که «ما» نمی‌تواند به‌صورت تام و معرفه به‌کار رود، ولی برخی مانند ابن خروف و همچنین سیبویه (با نقل قول از ابن خروف) استفاده از آن را به‌صورت معرفهٔ تام نیز جایز دانسته‌اند.

نتیجه‌گیری

«ما تامّه» به‌عنوان یکی از اقسام «ما اسمیه» در زبان عربی، دارای دو شکل کاربردی «عامه» و «خاصه» است. این دو گونه کاربرد، به‌ویژه در ساختارهای وصفی و تمییزی، جایگاه مهمی در تحلیل نحوی متن‌های قرآنی و کلاسیک عربی دارند.


 

فصل دوم: «ما»ی نکره‌ی خالی از معنای حرف

این نوع از «ما» دو قسم دارد: ناقصه و تامّه.

 

اول: «ما» ناقصه

این نوع «ما» نکره‌ای است که موصوف واقع می‌شود و معمولاً به صورت «چیزی» (شیء) تقدیر می‌گردد. جمله‌ای که بعد از آن می‌آید، در حکم صفت برای آن «چیز» است.

مثال‌ها:

«مررتُ بما معجبٍ لك» یعنی: با چیزی که تو را شگفت‌زده می‌کند، برخورد کردم.
همچنین گفته‌اند:
«لَما نافعٌ يسعى اللبيب...» یعنی: خردمند برای چیزی سودمند تلاش می‌کند. [10]
و نیز گفته شده:
«ربما تكره النفوس من الأمر له فرجة كحلّ العقال»
یعنی: چه بسا نفوس از چیزی بدشان بیاید، حال آن‌که در آن گشایشی مانند باز شدن گره طناب است.

در این موارد، معمولاً ضمیر (عائد) از صفت به موصوف حذف می‌شود.
در برخی تحلیل‌ها آمده که «ما» در اینجا کافّه است و مفعول حذف‌شده نیز اسم ظاهر در تقدیر است. یعنی: نفوس از چیزی در آن امر بدشان می‌آید. [11]
در این نوع کاربرد، گاهی اسم مفرد به‌جای جمع و صفت غیرمفرد به‌جای موصوف به کار رفته، چراکه جمله‌ی بعد از «ما» در جایگاه صفت آمده است.[12]

در قاموس المحیط نیز آمده:

«نکره‌ای که از معنای حرف خالی است، و ناقصه است، یعنی موصوفه است، و به صورت «چیز» تقدیر می‌شود؛ مانند: مررتُ بما معجبٍ لك.»[13]

 

دوم: «ما»ی تامه

این نوع «ما» نکره‌ای است که معنای کامل و مستقل دارد. معمولاً بعد از آن جمله‌ای می‌آید که یا در جایگاه صفت است یا تمییز آن را بیان می‌کند.

نمونه‌ی قرآنی مشهور:

﴿إِنَّ اللَّهَ نِعِمَّا يَعِظُكُم بِهِ﴾[14] یکی از اقوال: معنای آیه چنین است: «نعم هو شيئًا يعظكم به»، یعنی: «نیکوست آن چیزی که خداوند شما را با آن پند می‌دهد». در این صورت، «ما» نکره تامه و تمییز است و جمله‌ی «يعظكم به» صفت برای آن است.[15]

قول دیگر: برخی گفته‌اند که «ما» در اینجا اسم موصول معرفه است که فاعل واقع شده، و جمله‌ی «يعظكم به» نیز صله‌ی موصول است.

 

نظر سیبویه در مورد آیه‌ی «هذا ما لديّ عتيد»:

سیبویه در تفسیر این آیه می‌گوید:

مراد از آن، «شيء لديّ عتيد» است؛ یعنی: چیزی نزد من آماده است. این چیز یا برای دوزخ مهیا شده یا در لحظه‌ی حساب حاضر است.[16] الزمخشری در تفسیرش آورده که در این‌جا «ما» برای شخص عاقل آمده است، و اگر «ما» را موصوله بدانیم، «عتيد» می‌تواند بدل از آن، خبر دوم یا خبر برای محذوف باشد[17].

 

 

اقسام تامه

 

1. باب تعجب

در این باب، «ما» برای تعجب استفاده می‌شود. به عنوان مثال:

«ما أحسن زيدا» معنی این جمله این است: «چیزی که زید را زیبا کرده است»، یا به عبارت دیگر: «چیزی که زید را زیبا ساخته است».

تمامی بصری‌ها این معنا را پذیرفته‌اند، جز اخفش که آن را مجاز دانسته است. اخفش همچنین گفته است که «ما» می‌تواند به عنوان معرفه موصولة بیاید و جمله‌ی بعد از آن به عنوان صله باشد و هیچ محلی از اعراب نداشته باشد. همچنین می‌تواند نکره موصوفه باشد و جمله بعد از آن در محل رفع به عنوان نعت برای آن قرار گیرد. در این حالت، خبر مبتدأ محذوف است و تقدیر آن چنین است: «چیزی عظیم» یا چیزی مشابه.[18]

 

2. باب «نعم» و «بئس»

در این باب، وقتی از «ما» بعد از افعال «نعم» و «بئس» استفاده می‌شود، «ما» معمولاً تمییز قرار می‌گیرد. به عنوان مثال:

«غسلته غسلا نعمّا» یعنی: «غسلش را چیزی خوب شست»، یا به عبارت دیگر: «نعم شیئا» (یعنی چیزی خوب شسته شده است

در اینجا، «ما» به عنوان تمییز منصوب می‌آید. در نظر گروهی از متأخرین، مانند الزمخشری، «ما» به عنوان نکره تامه در نظر گرفته شده است. همچنین ظاهر سخن سیبویه این است که «ما» در اینجا مانند امر، معرفه تامه است.[19]

این مثال‌ها به وضوح نشان می‌دهند که «ما» در اینجا به معنای چیز به کار رفته و وظیفه‌ی تمییز را دارد.

3. باب مبالغه در فعل (اکثریت در انجام عمل

در این باب، اگر بخواهند به صورت اغراق‌آمیز از کسی یا چیزی صحبت کنند که در کاری به شدت مشغول است (مانند نوشتن یا کاری مشابه)، از جمله‌ای مانند این استفاده می‌کنند:

«إنّ زيدا ممّا أن يكتب» یعنی: «یعنی زید از جنس نوشتن است»، یا به عبارت دیگر: «او به گونه‌ای خلق شده که برای نوشتن است». در اینجا، «ما» به معنای چیز (شیء) آمده است، و أن وصلتی است که در جایگاه خفض قرار دارد و به جای آن آمده است.

این مثال در منابع مختلفی از جمله مغنی اللبیب و شرح دمامینی بر مغنی اللبیب بیان شده است و نشان می‌دهد که «ما» در اینجا به معنای چیز یا امر است و أن به عنوان وصل شده در جایگاه مبتدأ و ظرف زمان خبر آن قرار می‌گیرد. این کاربرد شبیه به آیه‌ی قرآن «خُلِقَ الْإِنْسانُ مِنْ عَجَ» [20]( است.[21]

نتیجه‌گیری:

در تمامی این موارد، «ما» به عنوان نکره تامه به کار رفته است که در هر یک از باب‌های مختلف (تعجب، افعال «نعم» و «بئس»، و مبالغه در فعل) وظیفه‌ی خاص خود را دارد. در باب تعجب، «ما» به معنی چیزی است که باعث تعجب می‌شود، در باب «نعم» و «بئس» به عنوان تمییز می‌آید، و در باب مبالغه در فعل، به معنای چیز یا امر است. تمامی این موارد در منابع معتبر مانند مغنی اللبیب، شرح دمامینی، حدائق الندیه، و قاموس المحیط به طور دقیق و مستند توضیح داده شده است.[22]

نوع سوم از تامّه: نکره متضمن معنای حرفی –

 حالت اول: استفهامیه

در این کاربرد، «ما» نکره‌ای است که در معنای حرفیِ استفهام به‌کار می‌رود، و معناى آن غالباً «أيّ شيء» یا «چه چیزی» است. به تعبیر ابن هشام، این نوع از «ما» در سؤالاتی که درباره ماهیت، جنس یا صفت چیزی طرح می‌شوند، استعمال دارد؛ مانند:

«ما هِيَ[23]»
«ما لَوْنُها»[24]
«ما تِلْكَ بِيَمِينِكَ»[25]
«ما جِئْتُمْ بِهِ السِّحْرُ»[26]
در تحلیل نحوی این موارد، آمده است که «ما» در جایگاه مبتدأ قرار گرفته و جمله پس از آن، نقش خبر دارد. در آیه‌ی «ما جئتم به السحر»، بر اساس قرائت ابو عمرو که السِّحرُ را با مدّ الف می‌خواند، ساختار نحوی چنین تحلیل شده: «ما» مبتدأ است، و «جئتم به السحر» خبر آن؛ و در این حالت، «السحر» یا بدل از «ما» است (از این‌رو با هم در استفهام مشترک‌اند) یا اینکه جمله به‌صورت محذوف مقدر است: «أهو السحر؟» یا «آلسحر هو؟»[27]

در مقابل، در قرائتی که «السحر» را بدون مدّ الف خوانده‌اند، «ما» موصوله و «السحر» خبر آن است. این تحلیل با قرائت عبدالله که گفته است: «ما جئتم به سحر» تقویت می‌شود [28]

همچنین ذکر شده که «ما» استفهامیّه تنها برای سوال در مورد ما لا يعقل و صفات و انواع آن به‌کار می‌رود، برخلاف «من» که برای عاقلین است. اگرچه برخی، جواز استعمال آن برای عاقلین را نیز مطرح کرده‌اند، اما رأی غالب آن را منکر دانسته است. [29]

در پاسخ به اشکالاتی نظیر سؤال فرعون که گفت : وَ ما رَبُّ الْعالَمِينَ[30]، آمده است که این پرسش از روی جهل بوده و لذا موسی (ع) در پاسخ، به صفات پروردگار اشاره کرد، نه ذات او.[31]

ابن هشام در قاموس المحیطنیز به لزوم حذف الف «ما» در صورت جرّ شدن آن و باقی‌ماندن فتحه برای دلالت بر اصل آن، اشاره می‌کند؛ مانند: فيمَ، إلامَ، علامَ. اما اگر با «ذا» ترکیب شود، الف آن حذف نمی‌شود؛ مانند: ما ذا[32].

 


 

فصل سوم:‌ وجوب حذف الف "ما" الاستفهامیّه در حالت جرّ

یکی از احکام نحوی مهم در زبان عربی، وجوب حذف الف از واژه‌ی "ما" الاستفهامیّه است، هنگامی که این واژه با حرف جرّ وارد ترکیب می‌شود. این قاعده در منابع معتبر نحوی به تفصیل بیان شده و مورد اتفاق نظر علمای نحو است، هرچند در اشعار عربی، شواهدی برای تخلف از این قاعده نیز مشاهده می‌شود.

اصل قاعده:

طبق آنچه در مغنی البیب آمده است:

به این معنا که اگر "ما" الاستفهامیّه تحت تأثیر حرف جرّ قرار گیرد، باید الف آن حذف شود، و فتحه‌ی باقی‌مانده نشانه‌ای از وجود آن الف باشد.[33]

نمونه‌های کاربردی:

1.     فيم = فی + ما

2.     إلام = إلی + ما

3.     علام = علی + ما

4.     بم = ب + ما

این ترکیب‌ها نشان می‌دهد که الف حذف شده و تنها فتحه‌ی آن برای دلالت باقی مانده است.

استشهاد شعری و کاربرد در ادبیات:

در شعر عربی، گاهی اوقات این قاعده به دلایل وزنی نقض می‌شود و فتحِه به همراه الف حذف می‌شود:

"يا أبا الأسود لم خلفتني... لهموم طارقات و ذکر"[34]

همچنین در شعر دیگری آمده است:

"فتلك ولاة السوء قد طال مكثهم... فحتّام حتّام العناء المطوّل[35]

که نمونه‌ای از کاربرد واژه‌ی «حتّام» به‌صورت ترکیب «حتّى + ما» است، که حذف الف در آن رعایت شده.

ترکیب با «ذا»: استثنای قاعده

در صورت ترکیب «ما» الاستفهامیّه با واژه‌ی «ذا» (مثلاً در «ماذا»)، حذف الف انجام نمی‌شود[36]

دلیل حذف الف "ما" الاستفهامیّه:

1.     تفاوت میان استفهام و خبر:

o        در حالت استفهام، هدف این است که از شخص یا چیزی سوال شود یا توضیح خواسته شود، و به همین دلیل نیاز به نشان دادن نوع خاصی از جمله است که در آن پرسش انجام می‌شود. برای مثال، در جملاتی مانند:
"فِيمَ أَنتَ مِنْ ذِكْراها؟"[37] (
یا "فَناظِرَةٌ بِمَ يَرْجِعُ الْمُرْسَلُونَ؟" [38](
در این جملات، الف "ما" حذف می‌شود تا پرسشی بودن جمله مشخص شود.

o    اما در جملاتی که خبر است، مانند:
"لَمَسَّكُمْ فِيما أَفَضْتُمْ فِيهِ عَذابٌ عَظِيمٌ"[39] (
یا "يُؤْمِنُونَ بِما أُنْزِلَ إِلَيْكَ"[40] (
الف "ما" حذف نمی‌شود، زیرا این جملات خبر هستند و نیازی به نشان دادن پرسشی بودن نیست.

بنابراین، الف در ما الاستفهامیّه حذف می‌شود تا بین استفهام و خبر تمایز ایجاد شود.[41]

2.     تأثیر در نحوه‌ی تفسیر: حذف الف ما الاستفهامیّه در ترکیب‌های جملات پرسشی، باعث می‌شود که جمله به صورت صحیح استفهامی تفسیر شود. این موضوع در تفسیر آیات قرآن و جملات شعری قابل مشاهده است. به عنوان مثال، در آیه‌ی قرآن کریم:
"لِمَ تَقُولُونَ ما لا تَفْعَلُونَ؟"[42] (
الف در "ما" حذف شده است تا جمله به درستی به صورت پرسشی بیان شود.

3.     استثناءات: در برخی مواقع، این قاعده نقض می‌شود، مانند در اشعار خاص که بر اساس وزن و قافیه، الف حفظ می‌شود. نمونه‌ای از این موضوع را می‌توان در شعر حسان بن ثابت مشاهده کرد که در آن از "ما" به صورت استفهامی با الف استفاده شده است.[43]

"على ما قام يشتمني لئيم..."


در این موارد، استفاده از الف به دلیل ضرورت وزنی در شعر است.

4.     خوانش‌های مختلف: در برخی موارد، مانند "عما يتساءلون" در سوره‌ی النبأ، قرائت‌های مختلفی از این واژه‌ها وجود دارد. قرائت عكرمه و عيسى از این جمله به صورت "عما يتساءلون" (با حفظ الف) نادر است، و در اصل برای تمایز بیشتر میان استفهام و خبر است.[44]

 

دلایل تفسیری در مورد جملات خاص:

کلام کسایی و ردّ بر مفسران: یکی از نمونه‌های جالب در مورد "ما" است که به اشتباه به عنوان استفهامی تفسیر شده است. کسایی در ردّ تفسیر مفسران می‌گوید که در آیه‌ی:
"بِما غَفَرَ لِي رَبِّي"[45] (
"ما" باید مصدری تفسیر شود، نه استفهامی، زیرا استفاده از الف در این نوع جملات خبری نادر و شاذ است.[46]
 

دیدگاه امام فخرالدین: امام فخرالدین در تفسیر آیه‌ی:
"فَبِما رَحْمَةٍ مِنَ اللَّه)
معتقد است که "ما" در اینجا استفهام تعجبی است، اما با توجه به ثابت بودن الف و اینکه در این مورد "رحمة" به عنوان مفعول قرار گرفته، تفسیر استفهامی در این آیه پذیرفته نیست.[47]
 

جمع‌بندی:

در مجموع، حذف الف "ما" الاستفهامیّه هنگامی که با حرف جرّ ترکیب می‌شود، به دلیل تفاوت معنایی و نحوی میان استفهام و خبر است. این قاعده موجب می‌شود که جملات پرسشی به درستی مشخص شده و از جملات خبری متمایز شوند. استثناءاتی نیز وجود دارد که بیشتر در اشعار و برخی قرائات خاص قابل مشاهده است.

 

ترکیب "ما" استفهامیّه و "ذا"

"ما" زمانی که با "ذا" ترکیب می‌شود، الف آن حذف نمی‌شود. به عبارت دیگر، در جملاتی که "ما" به صورت استفهامی با "ذا" ترکیب می‌شود، الف آن باقی می‌ماند.[48]

مثال:

"لماذا جئت؟"
در اینجا "ما" با "ذا" ترکیب شده است و الف آن حذف نمی‌شود، زیرا در این ترکیب الف به صورت حشو در می‌آید و جزئی از ساختار زبانی لازم است.
این تفاوت به دلیل نقش "ذا" است که به معنی "این" یا "آن" است و در این ترکیب، به جای اینکه "ما" به طور کامل از ترکیب حذف شود، الف به عنوان بخشی از ساختار سوالی باقی می‌ماند.[49]

 

 

 


[1] مغنی اللبیب، ج۱، ص۲۹۶

[2] نحل 96

[3] ناقصة، و هى الموصولة، نحو (ما عِنْدَكُمْ يَنْفَدُ وَ ما عِنْدَ اللَّهِ باقٍ)  شرح دمامینی بر مغنی اللبیب، ج۲، ص۲۱۰

[4] قاموس المحیط، ج۴، ص۴۱۱

[5] عامة أى مقدرة بقولك الشى‏ء، و هى التى لم يتقدّمها اسم تكون هى و عاملها صفة له فى المعنى نحو (إِنْ تُبْدُوا الصَّدَقاتِ فَنِعِمَّا هِيَ) أى فنعم الشى‏ء هى، و الأصل فنعم الشى‏ء إبداؤها؛ لأن الكلام فى الإبداء لا فى الصدقات، ثم حذف المضاف و أنيب عنه المضاف إليه، فانفصل و ارتفع .مغنی البیب ج1 ص296

[6] عامّة أي: مقدّرة بقولك الشي‏ء، و هي التي يتقدّمها اسم تكون هي و عاملها صفة له في المعنى، نحو: إِنْ تُبْدُوا الصَّدَقاتِ فَنِعِمَّا هِيَ‏ [البقرة] أي: فنعم الشي‏ء هي؛ و الأصل: فنعم الشي‏ء إبداؤها، لأن الكلام في الإبداء لا في الصدقات، ثم حذف المضاف و أنيب عنه المضاف إليه، فانفصل و ارتفع. شرح دمامینی بر مغنی اللبیب، ج۲، ص۲۱۰

[7] قاموس المحیط، ج۴، ص۴۱۱

[8] وخاصة: وهي التي يتقدمها ذلك ويقدر من لفظ ذلك الاسم نحو: غسلته غسلا نعما أي: نعم الغسل مغنی البیب ج1ص296

[9] خاصّة و هي التي تقدمها ذلك، و تقدّر من لفظ ذلك الاسم، نحو: «غسلته غسلا نعمّا» و «دققته دقّا نعمّا»، أي: نعم الغسل و نعم الدقّ. و أكثرهم لا يثبت مجي‏ء «ما» معرفة تامة، و أثبته جماعة منهم ابن خروف و نقله عن سيبويه شرح الدمامینی ج2ص210

[10] لما نافع يسعى اللبيب، فلا تكن‏...لشي‏ء بعيد نفعه الدّهر ساعيا  این شعر در مغنی البیب ج 1 ص296 و شرح الدمامینی ج2ص211 امده.

[11] رب شي‏ء تكرهه النّفوس، فحذف العائد من الصفة إلى الموصوف. و يجوز أن تكون «ما» كافة، و المفعول المحذوف اسما ظاهرا، أي قد تكره النفوس من الأمر شيئا مغنی البیب ج1ص296

[12] وصفا فيه، أو الأصل: أمرا من الأمور، و في هذا إنابة المفرد عن الجمع، و فيه و في الأول إنابة الصّفة غير المفردة عن الموصوف؛ إذ الجملة بعده صفة له مغنی البیب ج1ص296

[13] قاموس المحیط، ج4، ص411

[14] آیه ۵۸ سوره نساء

[15] إِنَّ اللَّهَ نِعِمَّا يَعِظُكُمْ بِهِ‏ [النساء: 58]: إن المعنى نعم هو شيئا يعظكم به. ف «ما» نكرة تامّة تمييز، و الجملة صفة، و الفاعل مستتر مغنی البیب ج1ص296و شرح دمامینی ج2ص211

[16] و قال سيبويه في: هذا ما لَدَيَّ عَتِيدٌ المراد:شي‏ء لدّي عتيد، أي: معدّ أي لجهنّم بإغوائي إياه، أو حاضر مغنی البیب ج1ص296

[17] و التفسير الأول رأي الزمخشري، و فيه أن «ما» حينئذ للشخص العاقل، و إن قدرت «ما» موصولة ف «عتيد» بدل منها، أو خبر ثان، أو خبر لمحذوف. شرح دمامینی ج2ص211

 

[18] التعجب، نحو «ما أحسن زيدا» المعنى شى‏ء حسّن زيدا، جزم بذلك جميع البصريين، إلا الأخفش فجوزه، و جوز أن تكون معرفة موصولة و الجملة بعدها صلة لا محل لها، و أن تكون نكرة موصوفة و الجملة بعدها فى موضع رفع نعتا لها، و عليهما فخبر المبتدأ محذوف وجوبا، و تقديره شى‏ء عظيم و نحوه.[18]مغنی البیب ج1ص297 .شرح الدمامینی ج2ص211 .حداعق الندیه فی شرح صمدیه ج1ص919 .قاموس المحیط ج4ص411

[19] باب نعم و بئس، نحو «غسلته غسلا نعمّا، و دققته دقّا نعمّا» أى نعم شيئا، فما: نصب على التمييز عند جماعة من المتأخرين منهم الزمخشرى، و ظاهر كلام سيبويه أنها معرفة تامة كامر مغنی اللبیب، ج1، ص298شرح دمامینی بر مغنی اللبیب، ج2، ص211حدائق الندیه فی شرح الفوائد الصمدیه، ج1، ص919

[20] انبیا37

[21] قولهم إذا أرادوا المبالغة فى الإخبار عن أحد بالإكثار من فعل كالكتابة «إنّ زيدا ممّا أن يكتب» أى أنه من أمر كتابة، أى أنه مخلوق من أمر و ذلك الأمر هو الكتابة، فما بمعنى شى‏ء، و أن وصلتها فى موضع خفض بدل منها، و المعنى بمنزلته فى‏ (خُلِقَ الْإِنْسانُ مِنْ عَجَلٍ) جعل لكثرة عجلته كأنه خلق منها، و زعم السيرافى و ابن خروف و تبعهما ابن مالك و نقله عن سيبويه أنها معرفة تامة بمعنى الشى‏ء أو الأمر، و أن وصلتها مبتدأ، و الظرف خبره، و الجملة خبر لإنّ، و لا يتحصل للكلام معنى طائل على هذا التقدير.[21] مغنی اللبیب، ج1، ص298شرح دمامینی بر مغنی اللبیب، ج2، ص211 قاموس المحیط، ج4، ص411

[22] قاموس المحیط ج4ص411

[23] البقرة: 70

[24]» البقرة: 69

[25] طه: 17

[26] يونس: 81]

[27]  و معناها أي شي‏ء، نحو: ما هِيَ‏ [البقرة 2: 70]، ما لَوْنُها [البقرة: 69]، وَ ما تِلْكَ بِيَمِينِكَ‏ [طه: 17]، قالَ مُوسى‏ ما جِئْتُمْ بِهِ السِّحْرُ [يونس: 81]، و ذلك على قراءة أبي عمرو السِّحْرُ بمد الألف. ف «ما»: مبتدأ، و الجملة بعدها خبرمغنی اللبیب، ج1، ص300؛ شرح دمامینی، ج2، ص212

[28] إما بدل من «ما»، و لهذا قرن بالاستفهام، و كأنه قيل: آلسحر جئتم به، و إما بتقدير: أهو السحر، أو آلسحر هو؛ و أمّا من قرأ السِّحْرُ على الخبر ف «ما» موصولة و «السحر» خبرها، و يقوّيه قراءة عبد اللّه‏ ما جِئْتُمْ بِهِ السِّحْرُ. مغنی اللبیب، ج1، ص300؛ شرح دمامینی، ج2، ص212)[28]

[29] : أن تكون‌ «استفهاميّة» بمعنى أيّ شي‌ء، و يسأل بها عن أعيان ما لا يعقل و أجناسه و صفاته و أجناس العقلاء و أنواعهم و صفاتهم نحو: ما هِيَ‌ [البقرة/ 68]، ما لَوْنُها [البقرة/ 69]، ما وَلَّاهُمْ‌ [البقرة/ 142]، ما تِلْكَ بِيَمِينِكَ‌ [طه/ 17]، مَا الرَّحْمنُ‌ [الفرقان/ 60]، و لا يسأل بها عن أعيان أولى العلم خلافا لمن أجازه حدائق الندیه، ج1، ص919[29]

[30] الشعراء: 23

[31] أمّا قول فرعون: وَ ما رَبُّ الْعالَمِينَ‌ [الشعراء/ 23]، فإنّه قال جهلا، و لهذا أجابه موسى بالصفات، قاله في الإتقان‌ حدائق الندیه، ج1، ص919

[32] أحدهما الاستفهامية ومعناها أي شئ نحو: (ماهي) (ما لونها) (وما تلك بيمينك) ويجب حذف ألفها إذا جرت وإبقاء الفتحة دليلا عليها كفيم وإلام وعلام وربما تبعت الفتحة الألف في الشعر نحو: يا أبا الأسود لم خلفتني. وإذا ركبت ما الاستفهامية مع ذا لم تحذف ألفها قاموس المحیط (ج4، ص411

[33] و يجب حذف ألف ما الاستفهامية إذا جرّت و إبقاء الفتحة دليلا عليها مغنی اللبیب، ج1، ص300

 

[34] و هو مخصوص بالشعر، كقوله: يا أبا الأسود لم خلفتنى.... لهموم طارقات و ذکر قاموس المحیط، ج4، ص411؛ همچنین شرح دمامینی، ج2، ص212

[35] و يجب حذف ألف ما الاستفهامية إذا جرّت و إبقاء الفتحة دليلا عليها، نحو فيم و إلام و علام او بم و قال: فتلك ولاة السّوء قد طال مكثهم‏.... فحتّام حتّام العفاء المطوّل مغنی اللبیب، ج1، ص300

[36] وإذا ركبت ما الاستفهامية مع ذا لم تحذف ألفها قاموس المحیط، ج4، ص411

[37] نازعات: 43

 

[39] نور 14

[40] بقره4

[41] و علة حذف الألف الفرق بين الاستفهام و الخبر؛ فلهذا حذفت فى نحو (فِيمَ أَنْتَ مِنْ ذِكْراها) (فَناظِرَةٌ بِمَ يَرْجِعُ الْمُرْسَلُونَ) (لِمَ تَقُولُونَ ما لا تَفْعَلُونَ) و ثبتت فى‏ (لَمَسَّكُمْ فِيما أَفَضْتُمْ فِيهِ عَذابٌ عَظِيمٌ) (يُؤْمِنُونَ بِما أُنْزِلَ إِلَيْكَ)* (ما مَنَعَكَ أَنْ تَسْجُدَ لِما خَلَقْتُ بِيَدَيَّ) و كما لا تحذف الألف فى الخبر لا تثبت فى الاستفهام مغنی البیب ج1ص300،[41]

 

[42] صف 2

[43] و أما قول حسان: على ما قام يشتمنى لئيم‏.... كخنزير تمرّغ فى دمان‏ فضرورة، مغنی اللبیب، ج1، ص300

[44] و أما قراءة عكرمة و عيسى (عما يتساءلون) فنادر مغنی اللبیب، ج1، ص300

[45] یس 27

[46] ردّ الكسائي قول المفسّرين في‏ بِما غَفَرَ لِي رَبِّي‏  إنها استفهامية، و إنما هي مصدريّة مغنی اللبیب، ج1، ص300

[47] و قال جماعة منهم الإمام فخر الدين في: فَبِما رَحْمَةٍ مِنَ اللَّهِ‏ [آل عمران: 159] إنها للاستفهام التعجّبي، أي: فبأيّ رحمة، و يردّه ثبوت الألف، و أن خفض «رحمة» حينئذ لا يتّجه، لأنها لا تكون بدلا من «ما» إذ المبدل من اسم الاستفهام يجب اقترانه بهمزة الاستفهام، نحو: «ما صنعت أخيرا أم شرّا»، و لأن «ما» النكرة الواقعة في غير الاستفهام و الشرط لا تستغني عن الوصف

[48] و إذا ركّبت «ما» الاستفهاميّة مع «ذا» لم تحذف ألفها مغنی اللبیب، ج1، ص300)
(شرح دمامینی بر مغنی اللبیب، ج2، ص212)

[49] نحو: «لماذا جئت»، لأن ألفها قد صارت حشوا مغنی اللبیب، ج1، ص300)
(شرح دمامینی بر مغنی اللبیب، ج2، ص212)

 

ارسال سوال