دستهبندی مقالات
جدیدترین مقالات
مقالات تصادفی
مقالات پربازدید
■ اساتید حوزه علمیه حضرت بقیت الله عج - قم (۲)
سید محمد علی علوی لاجوردی (۱۷)
شیخ مهدی یعقوبی
سید عبد الرزاق پیر دهقان
شیخ محسن علوی افضل
شیخ مجتبی ناصری دولت آبادی (۱)
شیخ رضا اسلامی
سید احسان حسینی عاشق آبادی
شیخ محمد بصیرتی
سید روح الله موسوی
شیخ حسینعلی کرمانی
شیخ جعفر نوری نام تنی
شیخ علی جان نثاریون
شیخ جلیل شمس
شیخ عبدالله عباسی
سید هادی قریشی
سید محمد مهدی فروتن
شیخ مجید مهدیان آرا
شیخ ابراهیم لطیفی
شیخ مصطفی سرویه
یاسر ماهری قمی
شیخ یعقوب شمس الدینی (۱)
شیخ مهدی عرب پور
سید عبد المجید فقیهی
شیخ حسن محمودی
شیخ علی قربانی
شیخ رسول چگینی (۱۷)
شیخ محمد محمدی ارانی
سیدحسین موسوی نسب
شیخ محمد کثیری
سید مصطفی مومنی
سید محمد جلالی (۱۴)
شیخ محمد کاظمی نیا (۹۳)
شیخ محمد توکلی جوری
شیخ علیرضا کلاهدوزان (۱)
شیخ محمد طائبی اصفهانی
شیخ عارف محمدی
شیخ جلال باقری
سید محمد علی حسینی هرندی (۲)
شیخ مهدی دهبان (۳۷)
سید کاظم مددی
شیخ محمد زینعلی
سید علیرضا مددی (۲۳)
شیخ حامد خادم الذاکرین (۴)
شیخ محمد ناصری (۱)
شیخ علیرضا ضیایی (۳۰۰)
شیخ حسین صادقی
شیخ عباس مقیسه
شیخ محمد مهدی مقیسه
شیخ عبدالعباس حیاتی
شیخ علی علمداری
شیخ مجتبی خرقانی
شیخ یوسف تیموری
شیخ محمد رضا محمد علیزاده
شیخ مهدی قنبریان
شیخ حسین زهدی علیپور
شیخ حسین اطهری نیا (۱)
■ طلاب حوزه علمیه حضرت بقیت الله عج - قمشیخ مهدی یعقوبی
سید عبد الرزاق پیر دهقان
شیخ محسن علوی افضل
شیخ مجتبی ناصری دولت آبادی (۱)
شیخ رضا اسلامی
سید احسان حسینی عاشق آبادی
شیخ محمد بصیرتی
سید روح الله موسوی
شیخ حسینعلی کرمانی
شیخ جعفر نوری نام تنی
شیخ علی جان نثاریون
شیخ جلیل شمس
شیخ عبدالله عباسی
سید هادی قریشی
سید محمد مهدی فروتن
شیخ مجید مهدیان آرا
شیخ ابراهیم لطیفی
شیخ مصطفی سرویه
یاسر ماهری قمی
شیخ یعقوب شمس الدینی (۱)
شیخ مهدی عرب پور
سید عبد المجید فقیهی
شیخ حسن محمودی
شیخ علی قربانی
شیخ رسول چگینی (۱۷)
شیخ محمد محمدی ارانی
سیدحسین موسوی نسب
شیخ محمد کثیری
سید مصطفی مومنی
سید محمد جلالی (۱۴)
شیخ محمد کاظمی نیا (۹۳)
شیخ محمد توکلی جوری
شیخ علیرضا کلاهدوزان (۱)
شیخ محمد طائبی اصفهانی
شیخ عارف محمدی
شیخ جلال باقری
سید محمد علی حسینی هرندی (۲)
شیخ مهدی دهبان (۳۷)
سید کاظم مددی
شیخ محمد زینعلی
سید علیرضا مددی (۲۳)
شیخ حامد خادم الذاکرین (۴)
شیخ محمد ناصری (۱)
شیخ علیرضا ضیایی (۳۰۰)
شیخ حسین صادقی
شیخ عباس مقیسه
شیخ محمد مهدی مقیسه
شیخ عبدالعباس حیاتی
شیخ علی علمداری
شیخ مجتبی خرقانی
شیخ یوسف تیموری
شیخ محمد رضا محمد علیزاده
شیخ مهدی قنبریان
شیخ حسین زهدی علیپور
شیخ حسین اطهری نیا (۱)
ورودی سال ۱۳۹۳
■ سایر نویسندگان (۳۲۵)آقای سجاد پور کریم (۱)
آقای محمد خدا بخشی
آقای محمدمهدی خراسانی
آقای امیر حسین خرم فر
آقای سیدی احمدی
آقای محمد حسین شریفی
آقای محمد حسن عبقری
آقای مهدی کرمی
آقای محمد امین محسنی
آقای محمد محمد نژاد
آقای جعفر محمد قلی
آقای محمد حسین محمدی
آقای علی مصطفوی زاده
آقای ابوالفضل مهدوی نکو
آقای محمد یعقوبی
آقای محمدعلی کیانی نژاد
آقای قائم توحیدیان
آقای محمد رضا وحیدی منش
ورودی سال ۱۳۹۴آقای محمد خدا بخشی
آقای محمدمهدی خراسانی
آقای امیر حسین خرم فر
آقای سیدی احمدی
آقای محمد حسین شریفی
آقای محمد حسن عبقری
آقای مهدی کرمی
آقای محمد امین محسنی
آقای محمد محمد نژاد
آقای جعفر محمد قلی
آقای محمد حسین محمدی
آقای علی مصطفوی زاده
آقای ابوالفضل مهدوی نکو
آقای محمد یعقوبی
آقای محمدعلی کیانی نژاد
آقای قائم توحیدیان
آقای محمد رضا وحیدی منش
آقای محمد جواد بیات
آقای امیر پور عباس
آقای سید علی حسینی (۳)
آقای محمد رحیمی
آقای محمد صالح زارع
آقای محمد علی زهرایی
آقای محمد حسین سلطانی
آقای سید محمد شمسی
آقای عرفان غلامی قمی
آقای محمدرضا قاسمی (۱)
آقای حسین قاینی زاده
آقای حسین قاینی زاده
آقای علی لرستانی
آقای حسن مهروانی (۱)
آقای احمد نجفی
آقای علی ولی ابرقوئی
آقای محمد ولایت مهر
آقای محمد حسین صالحی
ورودی سال ۱۳۹۵آقای امیر پور عباس
آقای سید علی حسینی (۳)
آقای محمد رحیمی
آقای محمد صالح زارع
آقای محمد علی زهرایی
آقای محمد حسین سلطانی
آقای سید محمد شمسی
آقای عرفان غلامی قمی
آقای محمدرضا قاسمی (۱)
آقای حسین قاینی زاده
آقای حسین قاینی زاده
آقای علی لرستانی
آقای حسن مهروانی (۱)
آقای احمد نجفی
آقای علی ولی ابرقوئی
آقای محمد ولایت مهر
آقای محمد حسین صالحی
آقای علی ارجینی
آقای محمد جواد افلاکیان (۲۲)
آقای سجاد باقری (۲۷)
آقای محمد علی تقی پور (۲۳)
آقای سید مهدی حسینی منش (۳)
آقای محمد صادق رحمانی (۳۹)
آقای یاسین زاهدی (۱۰)
آقای امیر حسین سالمی (۹)
آقای حسین عابدینی (۱۷)
آقای رضا عابدینی (۱۹)
آقای محمد غلامی (۲۶)
آقای علی صدرا مافی (۲۳)
آقای ابوالفضل میر داداشی (۳۸)
آقای حسین وصالی ادب (۳۹)
آقای رضا ولی ابرقوئی (۲۴)
ورودی سال ۱۳۹۶ (۱)آقای محمد جواد افلاکیان (۲۲)
آقای سجاد باقری (۲۷)
آقای محمد علی تقی پور (۲۳)
آقای سید مهدی حسینی منش (۳)
آقای محمد صادق رحمانی (۳۹)
آقای یاسین زاهدی (۱۰)
آقای امیر حسین سالمی (۹)
آقای حسین عابدینی (۱۷)
آقای رضا عابدینی (۱۹)
آقای محمد غلامی (۲۶)
آقای علی صدرا مافی (۲۳)
آقای ابوالفضل میر داداشی (۳۸)
آقای حسین وصالی ادب (۳۹)
آقای رضا ولی ابرقوئی (۲۴)
آقای علی احمدی (۱۸)
آقای محمد حسین پرتوی (۴)
آقای محمد مهدی توکلی (۹۸)
آقای محمد حاجی پور (۲۵)
آقای سید محمد حسینی (۲)
آقای سجاد کریمی (۹)
آقای سید علی موسوی
آقای علی میانداری (۲۲)
آقای حسین نوروزی (۳۲)
آقای محمد بهرامی
ورودی سال ۱۳۹۷آقای محمد حسین پرتوی (۴)
آقای محمد مهدی توکلی (۹۸)
آقای محمد حاجی پور (۲۵)
آقای سید محمد حسینی (۲)
آقای سجاد کریمی (۹)
آقای سید علی موسوی
آقای علی میانداری (۲۲)
آقای حسین نوروزی (۳۲)
آقای محمد بهرامی
آقای امیر حسین وحیدی منش (۱۶)
آقای محسن حسین زاده (۲۳)
آقای حسین حسنی (۴۱)
آقای امیر حسین جعفری (۲۶)
آقای سید حامد حسینی (۲۳)
آقای محمد حسین ابراهیمی
آقای محمد مهدی سالخورده (۱۲)
آقای علی بهرامی (۵)
آقای مهدی قره قاش (۲۸)
آقای علی کاشانی (۱)
آقای حسین کافتری (۲۰)
آقای سید محمد جواد محمدی (۳۶)
آقای سید محمد باقر موسوی (۱۶)
آقای محسن محرابیون (۱۷)
آقای محمد مهدی حیدری (۱۳)
آقای حسين نظرپور (۵۰)
آقای محمد هادی زینلی
ورودی سال ۱۳۹۸آقای محسن حسین زاده (۲۳)
آقای حسین حسنی (۴۱)
آقای امیر حسین جعفری (۲۶)
آقای سید حامد حسینی (۲۳)
آقای محمد حسین ابراهیمی
آقای محمد مهدی سالخورده (۱۲)
آقای علی بهرامی (۵)
آقای مهدی قره قاش (۲۸)
آقای علی کاشانی (۱)
آقای حسین کافتری (۲۰)
آقای سید محمد جواد محمدی (۳۶)
آقای سید محمد باقر موسوی (۱۶)
آقای محسن محرابیون (۱۷)
آقای محمد مهدی حیدری (۱۳)
آقای حسين نظرپور (۵۰)
آقای محمد هادی زینلی
آقای محمد مهدی ارجینی
آقای محمد هادی نصاری پور (۱۲)
آقای محمد رضا نصیری (۴۹)
آقای محمد حسین کاظمی (۲)
آقای سید ابوالفضل موسوی (۲۳)
آقای محمد جواد علی محمدی (۳۸)
آقای سید محمد حسین ذاکریان (۸)
آقای طاها دوست محمدی (۳۶)
آقای حسین جعفری
آقای سید مهدی موسوی (۱۵۶)
آقای علی پریزاد (۲۴)
آقای علیرضا کدخدایی (۲۹)
آقای محمد علی سلطانی نژاد (۳۳)
آقای سید محمد جواد رحمانی (۶)
آقای سید محمد مهدی حسینی (۵۲)
آقای سید محمد صالح سهیلی (۲)
آقای امیرعلی سبزبان
محقق مهدی شریفی اصیل (۱)
ورودی سال ۱۳۹۹آقای محمد هادی نصاری پور (۱۲)
آقای محمد رضا نصیری (۴۹)
آقای محمد حسین کاظمی (۲)
آقای سید ابوالفضل موسوی (۲۳)
آقای محمد جواد علی محمدی (۳۸)
آقای سید محمد حسین ذاکریان (۸)
آقای طاها دوست محمدی (۳۶)
آقای حسین جعفری
آقای سید مهدی موسوی (۱۵۶)
آقای علی پریزاد (۲۴)
آقای علیرضا کدخدایی (۲۹)
آقای محمد علی سلطانی نژاد (۳۳)
آقای سید محمد جواد رحمانی (۶)
آقای سید محمد مهدی حسینی (۵۲)
آقای سید محمد صالح سهیلی (۲)
آقای امیرعلی سبزبان
محقق مهدی شریفی اصیل (۱)
آقای سید علی حسینی آملی (۱۹)
آقای محمد مهدی بلیغی (۲۰)
آقای محمد رستمی
آقای علی عباسی (۱۰)
آقای امیرمهدی نصرتی (۱۷)
آقای محمد جواد برات نژاد (۱۳)
آقای سید مهدی محمودی فر (۱۰)
آقای احمد رضا محسنی فر
آقای محمد حسن رجبی زاده
آقای امیر محمد کماسی (۱)
آقای عباس عباسی (۶)
آقای علی ایزدی (۲۲)
آقای علیرضا منصوریه (۲۳)
آقای محمد حسن مقدم
آقای سید محمد فاضل سیفی (۱)
آقای الیاس برخوردار (۲)
آقای محمد سنچولی (۲)
محمد مهدی کوهکن نو (۲)
ورودی سال ۱۴۰۰ (۱)آقای محمد مهدی بلیغی (۲۰)
آقای محمد رستمی
آقای علی عباسی (۱۰)
آقای امیرمهدی نصرتی (۱۷)
آقای محمد جواد برات نژاد (۱۳)
آقای سید مهدی محمودی فر (۱۰)
آقای احمد رضا محسنی فر
آقای محمد حسن رجبی زاده
آقای امیر محمد کماسی (۱)
آقای عباس عباسی (۶)
آقای علی ایزدی (۲۲)
آقای علیرضا منصوریه (۲۳)
آقای محمد حسن مقدم
آقای سید محمد فاضل سیفی (۱)
آقای الیاس برخوردار (۲)
آقای محمد سنچولی (۲)
محمد مهدی کوهکن نو (۲)
سید عرفان سجادی (۴۴)
آقای سید حسن نبوی (۶)
آقای امیر علی رحمانی (۷)
آقای محمد حسین تقی پور (۱۷)
آقای محمد جواد علیمردانی (۷)
آقای محمد عرفان منصوری (۲۹)
آقای محمد حسین مظفری (۱۱)
آقای محمد مهدی خندان (۱۰)
آقای محسن مسلمی (۶)
آقای سید محمد حسین سیدی احمدی (۶)
آقای محمد جواد انصاری (۷۰)
علی اکبر فرمانی (۶)
محمد مهدی صوفی فتیده (۶)
آقای محمد نقوی (۲)
ورودی سال ۱۴۰۱آقای سید حسن نبوی (۶)
آقای امیر علی رحمانی (۷)
آقای محمد حسین تقی پور (۱۷)
آقای محمد جواد علیمردانی (۷)
آقای محمد عرفان منصوری (۲۹)
آقای محمد حسین مظفری (۱۱)
آقای محمد مهدی خندان (۱۰)
آقای محسن مسلمی (۶)
آقای سید محمد حسین سیدی احمدی (۶)
آقای محمد جواد انصاری (۷۰)
علی اکبر فرمانی (۶)
محمد مهدی صوفی فتیده (۶)
آقای محمد نقوی (۲)
آقای حمید رضا قاسمی (۸)
آقای محمد پور علی
آقای حسین عزیزی (۶)
آقای علی کافتری (۷)
آقای ابوالفضل کافتری (۶)
آقای محمد حسین نقی ئی (۵)
آقای مجتبی کمال وند (۷)
آقای محمد طاها خادمی تنورچه (۷)
آقای دانیال مهاجری
آقای محمد هادی صادقی (۷)
آقای سید محمد مهدی ذاکریان (۶)
آقای مهدی عاشوری (۷)
آقای سید محمد مهدی واهبی زاده (۶)
آقای مهدی صالحی (۸)
آقای علی کریمی (۸)
آقای محمد مهدی باقری (۱)
آقای امین اسماعیلی (۳)
آقای محمد پور علی
آقای حسین عزیزی (۶)
آقای علی کافتری (۷)
آقای ابوالفضل کافتری (۶)
آقای محمد حسین نقی ئی (۵)
آقای مجتبی کمال وند (۷)
آقای محمد طاها خادمی تنورچه (۷)
آقای دانیال مهاجری
آقای محمد هادی صادقی (۷)
آقای سید محمد مهدی ذاکریان (۶)
آقای مهدی عاشوری (۷)
آقای سید محمد مهدی واهبی زاده (۶)
آقای مهدی صالحی (۸)
آقای علی کریمی (۸)
آقای محمد مهدی باقری (۱)
آقای امین اسماعیلی (۳)
جدیدترین مقالات
- مقاله کوتاه » آثار اجتماعی تقوا در قرآن نام پژوهشگر:مهدی قره قاش
- سایر نویسندگان » همگانی بودن ایمان مستقر و ایمان مستودع پژوهشگر : محمد حسین شیخ غلامی
- مقاله کوتاه » پرونده علمی: بررسی ادله ولایت فقیه پژوهش گران: سید ابوالفضل موسوی سید محمد جواد رحمانی
- مقاله کوتاه » گزارش اجمالی از کتاب خون دلی که لعل شد «خاطرات حضرت آیت الله العظمی ید علی خامنهای مدظله العالی از زندانها و تبعید دوران مبارزات انقلاب اسلامی» بقلم آقای محمد جواد علی محمدی
- مقاله کوتاه » پرونده علمی: رویکردهای مختلف فقها در حل مسئله تزاحم - پژوهشگر: آقای محسن حسین زاده
- مقاله کوتاه » رویکردهای مختلف فقها در حل مسئله تزاحم - پژوهشگر: آقای محسن حسین زاده
- مقاله کوتاه » نام اثر : مفهوم امر به معروف و نهی از منکر - محقق : سید محمد مهدی حسینی هنسیجی
- مقاله کوتاه » پرونده علمی: تأثیرات فردی و اجتماعی شیطان در رابطه او و انسان (آثار شیطان در اجتماع و پیشگیری از آن در بیان آیات و روایات) - پژوهشگر: علی احمدی
- مقاله کوتاه » توبه «شرایط قبولی توبه از دیدگاه قرآن و روایات» - پژوهشگر: حسین کافتری
- مقاله کوتاه » تأثیرات فردی و اجتماعی شیطان در رابطه او و انسان (آثار شیطان در اجتماع و پیشگیری از آن در بیان آیات و روایات) - پژوهشگر: علی احمدی
- مقاله کوتاه » بررسی عوامل رشد عقل در روایات - نگارنده : حسین نوروزی
- آقای الیاس برخوردار » جایگاه اجازه درعقد فضولی - محقق:الیاس برخوردار
- آقای محمد سنچولی » اقوال فقها در تعریف بیع و آثار هریک از آنها - محقق:محمد سنچولی
- مقاله کوتاه » آموزههای سیاسی صلح امام حسن (ع) از دیدگاه آیت الله مکارم شیرازی - نام پژوهشگر: امیرعلی سبزبان
- آقای محمد مهدی باقری » پژوهش حرف نون در کتب ادبیات عرب - محقق: محمدمهدی باقری
مقالات تصادفی
- آقای سجاد باقری » مهر در انگشتر
- آقای سید محمد مهدی ذاکریان » موضوع: ظلم - ذاکریان
- مقاله کوتاه » پرونده علمی: بررسی ادله ولایت فقیه پژوهش گران: سید ابوالفضل موسوی سید محمد جواد رحمانی
- آقای محمد علی سلطانی نژاد » مهمترین عوامل عدم ورود ایران به جنگ بین اسرائیل و فلسطین
- سید محمد جلالی » «تعریف الحکم» الاستاذ: الشیخ السیفي المازندراني مدّ ظله المحقق: السید محمد الجلالي
- شیخ محمد کاظمی نیا » شرح خطبه 212 نهج البلاغه موضوع: جنگ صفین+بسیج+شکایت امیر المومنین از سپاهیان+نصرت علی نصرت خداست+عزت دین در گرو جهاد است
- آقای حسین حسنی » هنگامی که عمر روی کار آمد، مقام ابراهیم را در جای کنونی (که عرب جاهلی قرار داده بود) نهاد ?
- شیخ علیرضا ضیایی » وَ لَقَدْ هَمَّتْ بِهِ وَ هَمَّ بِها لَوْ لا أَنْ رَأی بُرْهانَ رَبِّهِ کَذلِکَ لِنَصْرِفَ عَنْهُ السُّوءَ وَ الْفَحْشاءَ إِنَّهُ مِنْ عِبادِنَا الْمُخْلَصِینَ
- شیخ مهدی دهبان » اشتراک لفظ در منطق و اصول فقه گاهی باعث مغالطه می شود
- شیخ علیرضا ضیایی » وقتی مردم راه را باز می کنن می بیند وسط جاده یک الاغ افتاده و مرده??
- ذاکر حسین ثاقب - پاکستان » روش های تربیت اخلاقی در سوره مبارکه "مومنون " نویسنده : ذاکرحسین ثاقب
- شیخ مهدی دهبان » ?️مهمانی برای همتاهای حسین علیه السلام!
- آقای ابوالفضل میر داداشی » بررسی نظریه ی واقع گرایان و غیر واقع گرا
- آقای محمد صادق رحمانی » ☁️ یک روایت از مناقب ال ابی طالب ⛅️ از فضیلت حضرت امیر سلام الله علیه ☀️ مرج البحرین یلتقیان
- ذاکر حسین ثاقب - پاکستان » #عايشه_به_جنگ_چه_كسى_رفت ؟
مقالات پربازدید
- آقای سجاد باقری » منظور الهام نامها و اسامی مخلوقات عالم
- سایر نویسندگان » ?سخنی زیبا? ⚫️قال زین العابدین (علیه السلام): ⭕️لوْ یَعْلَمُ النّاسُ
- مقاله کوتاه » بررسی تغییرات مضاعف در فعل از لحاظ لفظ با مثال قرآنی نام و نام خانوادگی پژوهشگر: علی عباسی
- آقای ابوالفضل میر داداشی » ? معیارهای جدید اخلاقی?
- سایر نویسندگان » ?حادثه افک ?
- آقای امیر حسین جعفری » ✅ یک مسئله از احکام وقف ✅ از دیدگاه حضرت آیتالله العظمی خامنهای «حفظهالله»
- آقای علی صدرا مافی » چه چیز مضحک تر و بی ثمر تر از ریا⁉️
- آقای سید محمد جواد محمدی » ?شرطیت مالکیت واقف?
- آقای محمد جواد انصاری » ?تبانى حفصه و عايشه بر ضدّ پيغمبر صلّى اللّه عليه وآله ?
- مقاله کوتاه » بررسی کاربرد فعل مضارع درآیات با محوریت سوره کهف گردآورنده : امیرمحمد کماسی
- سید علیرضا مددی » ? نکته ای مهم در مورد صدقه
- آقای حسین حسنی » ? ➖ خلیفه دوم از پیغمبر سوال کرد: «با اینکه امنیت داریم چرا نماز را قصر کنیم؟» ***
- آقای محمد جواد افلاکیان » موضوع :اشکال واقعی به غیر واقع گرا ها
- آقای محمد جواد انصاری » بررسی تغییرات لفظی در فعل مضاعف با مثال قرآنی محقق : محمد جواد انصاری
- آقای محمد حسین پرتوی » ⭕️ خالد بن ولید و دستور پیامبر اکرم
پژوهش حرف نون در کتب ادبیات عرب
مدرسه علمیه حضرت بقیه الله(عج)
محقق: محمدمهدی باقری
استاد مشاور:علوی لاجوردی
استاد راهنما:استاد اعظمی
سال تحصیلی 1403 -1404
بسم الله الرحمن الرحیم
مقدمه
حرف نون مفرده اهمیت زیادی دارد و حدود27271 بار در قرآن کریم ذکر شده است و ما می خواهیم درباره حرف نون بحث کنیم که این نون خودش به نون تاکید تقسیم می شود که در ادامه به آن اشاره می کنیم.
کلید واژه
تقسیمات نون مفرده از جمله نون تاکید / خفیفه ثقیله /تنوین / تنکیر/ مقابله عوض/نیابت از جمله / نیابت از کلمه / نیابت از حرف ترنم تنوین ضرورت / نون اناث / نون وقایه/ فعل /اسم فعل / حرف
نون تاکید
نون التوکید ، وهی خفیفه وثقیله ، وقد اجتمعتا فی قوله تعالی : (لَیُسْجَنَنَّ وَلَیَکُوناً) وهما أصلان عند البصریین ، وقال الکوفیون : الثقیله أصل ، ومعناهما التوکید ، قال الخلیل : والتوکید بالثقیله أبلغ ، ویختصان بالفعل ، وأما قوله :
(أریت إن جاءت به أماودا مرجّلا ویلبس البرودا)
أقائلنّ أحضروا الشّهودا
فضروره سوّغها شبه الوصف بالفعل.
ویؤکد بهما صیغ الأمر مطلقا ، ولو کان دعائیا کقوله :
(فأنزلن سکینه علینا) (وثبّت الأقدام إن لاقینا)
إلا أفعل فی التعجب ؛ لأن معناه کمعنی الفعل الماضی ، وشذ قوله :
(ومستبدل من بعد غضبی صریمه )فأحربه بطول فقر وأحریا
ولا یؤکد بهما الماضی مطلقا ، وشذّ قوله : (دامنّ سعدک لو رحمت متیّما لولاک لم یک للصّبابه جانحا)
والذی سهّله أنه بمعنی أفعل ، وأما المضارع فإن کان حالا لم یؤکد بهما ، وإن کان مستقبلا أکد بهما وجوبا فی نحو قوله تعالی (وَتَاللهِ لَأَکِیدَنَّ أَصْنامَکُمْ) وقریبا من الوجوب بعد إمّا فی نحو (وَإِمَّا تَخافَنَّ مِنْ قَوْمٍ) (وَإِمَّا یَنْزَغَنَّکَ) وذکر ابن جنی أنه قریء (فَإِمَّا تَرَیِنَّ) بیاء ساکنه بعدها نون الرفع علی حد قوله :
(یوم الصّلیفاء لم یوفون بالجار)
ففیها شذوذان : ترک نون التوکید ، وإثبات نون الرفع مع الجازم. وجوازا کثیرا بعد الطلب نحو (وَلا تَحْسَبَنَّ اللهَ غافِلاً) وقلیلا فی مواضع کقولهم :
(إذا مات منهم سیّد سرق ابنه) ومن عضه ما ینبتنّ شکیرها[1]
في أحكام الفعل مع نوني التوكيد: الخفيفة - والثقيلة
اشارة
يؤكد الفعل المستقبل بنون خفيفة ساكنة، وتسمى الخفيفة أو بنون مشددة مفتوحةٍ، وتسمى الثقيلة، نحو : اجتهدنَّ ولا تكسلن يجوز إدخال نون التوكيد على الأمر بدون شرط، وعلى المضارع بشرط أن يكون واقعاً في سياق قسم نحو (وحياتك لأحفظن عهدك) أو طلب كالاستفهام نحو (هل تكتبن) والنهي نحو (لا تكذبن) والترجي نحو (لعلك ترضين) والعرض أي الطلب بلين نحو (ألا تنزلنّ عندنا) والتحضيض أي الطلب بشدة نحو (هلا ترجعن عن عزمك) والتمني نحو (ليتك تفعلنّ) أما توكيد المضارع الواقع في جواب القسم فهو واجبٌ إذا كان مثبتاً متصلاً باللام، غير منفصل عنها نحو (والله لأفعلن) فإذا كان منفصلاً عنها فلا يؤكد ولذلك لا يقال (والله لفي غد أذهبنّ) وهو قليل في جواب المنفي مطلقاً أي في جواب القسم نحو (والله لا أرحلنّ) وفي غيره نحو (مثلك لا يبخلنّ) وأما في بقية المواضع المذكورة آنفاً فيجوزاستعماله وتركه، ونونا التوكيد: تفيدان توكيد الحدث المطلوب فعله أو تركه. (أسباب ونتائج) 1- تحذف علامة الرفع حركة كانت أو حرفاً عند إسناد الفعل لنوني التوكيد. 2- تحذف واو الجماعة وياء المخاطبة إلا إذا كان الفعل معتلاً بالألف فإنهما تبقيان وتحرك واو الجماعة بالضم وياء المخاطبة بالكسر. 3- تحذف لام الناقص عند إسناده إلى واو الجماعة، أو ياء المخاطبة فقط. 4- عند تأكيد الفعل المسند إلى نون النسوة يؤتى بألفٍ فارقةٍ بين نون النسوة ونون التوكيد. 5- الفعل المسند إلى ألف الاثنين لا يحذف منه شيء عند توكيده سواء أكان صحيحاً أم معتلاً سوى نون الرفع. 6- ما قبل النون يفتح سواء أكان الفعل صحيحاً أم معتلاً مضارعاً أم أمراً أسند إلى المتكلم أو غيره، ويستثنى من ذلك المسند إلى ياء المخاطبة فإن ما قبل النون يكسر، والمسند إلى واو الجماعة فإن ما قبلها يضم. 7- كل موضع وقعت فيه نون التوكيد الثقيلة جاز فيه وقوع الخفيفة إلا بعد الألف فلاتقع إلا الثقيلة، لئلا تتصادم الخفيفة الساكنة مع الألف الساكنة قبلها. 8- تحذف نون الرفع في غير المجزوم لأجل توالي الأمثال. (أسئلة) أجب عما يأتي: 1 - ما هو الفعل الذي يمتنع توكيده؟ 2 - متى يجب توكيد المضارع ومتى يجوز ومتى يمتنع؟ 3 - ما هي الحالة التي يمتنع فيها الإتيان بنون التوكيد الخفيفة؟ 4 - متى تثبت واو الجماعة وياء المخاطبة مع الفعل المؤكد ومتى تحذفان؟ 5 - ما هي التغيرات التي تحدث في الفعل المؤكد وما الذي يحذف منه؟ 6 - متى تكسر نون التوكيد؟
(أ) متى لحقت الفعل نون التوكيد يُبنى آخرهُ معها على الفتح وإذا كانت قد حُذفت عينه أو لامهُ بسبب السكون رُدت إليه لزوال سبب الحذف، نحو : قُولنَّ الحق ولا تخشينّ.
(ب) إذا كان آخر الفعل متصلاً بواو الجماعة أو ياء المخاطبة تُحذف نون الإعراب (إذا وجدت) كراهة لتوالي الأمثال (النونات الزائدات) ثم تُحذف الواو والياء بسبب التقاء الساكنين، وتبقى لامُ الفعل على حركتها، نحو : (لا تضربنَّ) (أصلها لا تضربوننَّ) ولا تذهبنَّ (أصلها لا تذهبيننَّ) أما إذا كان الفعل من الناقص، وكانت عينه مفتوحةً وحذفت لامهُ بسبب الإعلال فتثبتُ معه واو الجمع مضمومة وياء المخاطبة مكسورة، نحو : اخشونّ - ولا ترضينّ – لأنهما
إذا حُذفتا لا تدل الحركة عليهما، وبحذفها يحصل التباسٌ.
(ج) إذا كان الفعل متصلاً بألف الاثنين ولحقتهُ نون التوكيد تُحذف نون الإعراب (إذا وجدت) وتُكسر نون التوكيد تشبيهاً لها بنون المثنى، ولا تُحذف الألف خوفاً من الالتباس، نحو : لا تضربانِّ (أصلها لا تضرباننَّ).
(د) إذا كان الفعل متصلاً بنون الإناث يُفصل بين النونين بألف، وتُكسر نون التوكيد، فيقال: لا تذهبنانِّ.[2]
خفیفه
و هی خفیفه ، کقول أبی طالب (علیه السلام)[3] : - نون تأكيد خفيفه، مانند قول أبي طالب خطاب به فرزند بزرگوارش أمير المؤمنين عليه السّلام دربارۀ صبر و استقامت در دفاع از پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم
اصبرن يا بنيّ فالصبر أحجى
كلّ حيّ مصيره لشعوب»[4]
قـد بـذلـنـاك و الـبـلـاء شـديد
لـفـداء الـحـبـيـب و ابـن الحبيب
لـفـداء الـاغرّ ذي الحسب الثا
قـب و الـبـاع و الـكـريـم النجيب
معناى شعر: «مؤكدا صبر داشته باش اى فرزندم كه صبر شايستهتر است و هر انسان زندهاى عاقبت امر او مرگ است».
نكته: «شعوب» در زبان عرب به معناى مختلفى آمده لكن در اينجا به معناى مرگ است. شايان ذكر است چون اين اسم، مؤنث بوده و علم براى هلاكت و مرگ است، غير منصرف مىباشد.
(صفایی)[5]
تنفرد المخففة بأمور أربعة :
الأول : عدم وقوعها - فى الرأى الأرجح - بعد ألف اثنين ، أو غيرها من أنواع الألف ؛ نحو : (أيها الشابّان ، عاملانّ زملاءكما بكريم المعاملة ، واجتنبانّ كثرة العتاب ؛ فإنه يفضى إلى القطيعة.) فتتعين المشددة هنا مع بنائها على الكسر ، ولا يصح مجىء الخفيفة ؛ لأن المنع هو الأعم الأغلب فى الكلام المأثور.
ويجيز بعض النحاة مجىء الخفيفة ساكنة ، أو متحركة بالكسر ؛ متابعة لبعض العرب ، والأنسب الاقتصار على الأغلب ؛ منعا للتشعيب ، وابتعادا عما فيه من إلباس وخفاء
الثانى : عدم وقوعها - فى الرأى الأحسن - بعد نون النسوة مباشرة. فإذا كان الفعل المضارع أو الأمر مسندا لنون النسوة وأريد توكيده بالنون ، وجب - فى هذا الرأى الأعلى - أن تكون نون التوكيد مشددة ، مبنية على الكسر ، ووجب أن يفصل بينها وبين نون النسوة ألف زائدة ، لا مهمة لها إلا الفصل بينهما ؛ نحو : (أيتها السيدات : لا تقصّرنانّ فى واجبكن القومىّ ، وفى مقدمته حسن تربية الأولاد ، والإشراف على شئون البيت ، واعلمنان ما فى تقصيركن من ضرر شامل ، وإساءة عامة). فلا يصحّ مجىء الخفيفة هنا - فى الرأى الأحسن الذى يحتّم الاقتصار على المشددة المكسورة ، بعد الألف الفاصلة ؛ كهذا المثال ، وبعد ألف الاثنين ؛ كالمثال السابق فى القسم الأول ، وبعد غيرهما من كل أنواع الألف
295- اصوفى الاكتفاء بهذا الرأى ، ابتعاد عن اللبس والخفاء
الثالث ؛ وجوب حذفها - فى الرأى الشائع - لفظا لا خطّا إذا وليها ، مباشرة ، ساكن ، ولم يوقف عليها. وسبب حذفها الفرار من أن يتلاقى ساكنان فى غير الموضع الذى يصح فيه تلاقيهما - ؛ نحو : لا تتعودن الحلف ، ولا تصدّقن الحلّاف ، فتحذف النون الخفيفة عند النطق ، وتبقى الفتحة التى قبلها دليلا عليها ؛ فلا يلتبس الأمر على السامع ؛ إذ لا مسوّغ لوجود الفتحة فى هذا الباب إلا وجود نون التوكيد بعدها ، مذكورة أو محذوفة. ومنه قول الشاعر :
ولا تهين الفقير ؛ علّك أن تركع يوما ، والدهر قد رفعه
فالمضارع مجزوم بلا الناهية ؛ فلا مسوّغ لوجود الفتحة على النون ، وبقاء الياء قبلها إلا ملاحظة نون التوكيد الخفيفة المحذوفة.
ولا داعى فى هذه الصورة لحذفها كتابة - فى غير الضرورة - كما يرى بعض .
برَنْ یا بنی فالصبر أحجیر کل حیّ مصیره لشعوب
النحاة ، وحجته الاكتفاء بوجود الفتحة الدالة عليها - لأن هذا الحذف الخطّى قد يوقع فى لبس أو احتمال ، يحسن الفرار منهما.
وأفضل من كل ما سبق تحريكها بالكسر إذا وليها ساكن. وهذا رأى فريق آخر من النحاة ، وحجته : أن الأصل فى التخلص من التقاء الساكنين هو الكسر ، وأن الكسر هنا أخفّ وأبعد من اللبس ؛ فوق أنه مسموع فى بعض أمثلة قليلة ؛ لكنها على قلتها مسايرة للأصل العام السالف.
وهذا الرأى - على قلة أنصاره - أفضل كما قلنا ، لبعده عن شائبة اللبس
والغموض ، وخلوه من التفريق بين حالتى النطق والكتابة. فإن وجد من يعارض فى أنّه الأفضل فلا أقل أن يكون فى منزلة الرأى الشائع الذى يوجب الحذف.
أما عند الوقف عليها فلها حكم خاص يذكر فى الأمر الرابع التالى :
الرابع : وجوب قلبها ألفا عند الوقف عليها ، بشرط أن تكون النون الخفيفة بعد فتحة ؛ ففى مثل : احذرن قول السوء ، وتعودن حبس اللسان عن منكر القول - نقول عند الوقف على الفعلين المؤكّدين : احذرا - تعودا والقرائن كفيلة بأن تدل على نوع هذه الألف ، وأن أصلها نون التوكيد الخفيفة
فإن لم تكن النون الخفيفة بعد فتحة ، بأن كانت بعد ضمة ، أو كسرة - وجب أمران : حذف النون ، نطقا لا كتابة ، وإرجاع ما حذف من آخر الفعل بسبب وجودها عند وصل الكلام وعدم الوقف ، ففى مثل : (أيها الفتيان ، لا تهابن مقابلة الشدائد ، ولا تخافن ملاقاة الصّعاب فى سبيل إدراك الغايات النبيلة. وفى مثل : يا فتاتى : لا تحجمن عن احتمال العناء فى شريف المقاصد ، وسنىّ الأغراض) نقول عند الوقوف على الأفعال المؤكدة مع أمن اللبس : لا تهابوا - لا تخافوا لا تحجمى بحذف نون التوكيد الخفيفة ، وإرجاع واو الجماعة وياء المخاطبة اللتين حذفتا نطقا فقط عند وجود النون الخفيفة للتخلص من التقاء الساكنين. أما عند حذفها فلا التقاء لساكنين فلا يحذف الضمير ، ويعود إن كان محذوفا نطقا بسبب وجودها.
ومن الأمرين الثالث والرابع يتبين أنها تحذف وجوبا فى حالتين :
الأولى : حذفها فى النطق دون الكتابة إن وقع بعدها ساكن ، ولم يوقف عليها ، - وهذا الرأى هو الشائع ، وإن كان غير الأنسب اليوم -.
والأخرى حذفها فى النطق دون الكتابة. إن وقف عليها بعد ضم أو كسر. مع إرجاع ما حذف لأجل وجودها عند عدم الوقف.
وكل ما سبق جار على أشهر الآراء المستنبطة من أكثر اللغات شيوعا ، وقد أهملنا الآراء الضعيفة المتعددة التى لا خير فى نقلها ، وليس من ورائها اليوم إلا البلبلة والاضطراب[6]
ثقیله
وثقیله کقول أمیرالمؤمنین (علیه السلام) : «والذی بَعَثَه بالحق لَتُبَلْبَلُنّ بَلْبَلَه ولتُغَرْبَلُنّ غَرْبَلَه وَلَتُساطُنّ سَوْطَ القِدر» وقد اجتمعتا فی قوله تعالی : (لَیُسجَنَنَّ ولَیَکُونا)[7]ومعناهما التوکید ، قال الخلیل : والتوکید بالثقیله أبلغ.
ویختصان بالفعل ، ویؤکد بهما صیغ الأمر مطلقاً ، ولو کان دعائیاً کقوله :
وأنزلنْ سکینهً عَلینا
إلا «أفعل» فی التعجب؛ لأن معناه کمعنی الفعل الماضی.
ولا یؤکد بهما الماضی مطلقا.
وأما المضارع فإن کان حالاً لم یؤکد بهما ، وإن کان مستقبلاً اُکّد بهما وجوباً فی نحو قوله تعالی : (وتالله لأکِیدَنَّ أصنامَکُمْ)[8] وقریباً من الوجوب بعد «إما» (وإمّا تَخافَنَّ مِنْ قَوْم)[9]وجوازاً کثیراً بعد الطلب ، نحو قوله تعالی : (وَلا تَحْسَبَنَّ الله غافِلاً) (ابراهیم /42) وقول أمیرالمؤمنین (علیه السلام) : «لاتظنّنّ بکلمه خَرَجَتْ مِنْ أحد سوءً وَأنت تجد لها فی الخیر مُحْتَملا وقلیلاً فی مواضع کقولهم :
وَمِن عِضَه ما یَنْبُتَنَّ شکیرُها
وثقیله أی مشدّده. وهی مفتوحه إن لم یکن قبلها ألف نحو : اضْربَنَّ واضْربُنَّ واضْربِنَّ ، وإلّا فمکسوره نحو : اضْربانِّ واضْربْنانِّ.
وتدخل علی الأمر والنهی والاستفهام والتمنّی والعرض جوازاً لأنّ فی کلّ منها طلباً نحو : اضْرِبَنَّ ، ولا تَضْرِبَنَّ ، وهَلْ تَضْرِبَنَّ ، ولَیْتَ تَضْرِبَنَّ وألا تضْرِبنَّ.
وقد یدخل النون علی القسم وجوباً لوقوع القسم علی ما یکون مطلوباً للمتکلّم غالباً فأراد أن لا یکون آخر القسم خالیاً عن معنی التأکید کما لا یخلو أوّله منه نحو : وَاللهِ لَأفْعَلَنَّ کَذا.
واعلم أنّه یجب ضمّ ما قبلها فی الجمع المذکّر نحو : اضْربُنَّ ، لتدلّ علی واو الجمع المحذوف وکسر ما قبلها فی الواحد المؤنّث المخاطبه نحو : اضْرِبنَّ ، لتدلّ علی الیاء المحذوفه ، والفتح فیما عداها.
أمّا فی المفرد فلأنّه لو انضمّ لالتبس بالجمع المذکّر ولو کسر لالتبس بالمخاطبه ، وأمّا فی المثنّی وجمع المؤنّث فلأنّ ما قبلها ألف نحو : اضْربانِّ واضْربْنانِّ ، وزیدت الألف فی الجمع المؤنّث قبل نون التأکید لکراهه اجتماع ثلاث نونات ، نون المضمر ، ونون التأکید.
ونون الخفیفه لا تدخل علی التثنیه أصلاً ولا فی الجمع المؤنّث لأنّه لو حرّک النون لم یبق علی الأصل فلم یکن خفیفه ، وإن ابقوها ساکنه فیلزم التقاء الساکنین علی غیر حدّه وهو غیر حسن.
والحمد لله ربّ العالمین وصلّی الله علی خاتم النبیّین وسیّد الوصیّین.[10]
تنوین
و[11] هو نون زائده ساکنه تلحق الآخر لغیر توکید ؛ فخرج نون (حسن) ؛ لأنها أصل ، ونون (ضیْفن) للطفیلیّ؛ لأنها متحرکه ، ونون (منکسر) و (انکسر) ؛ لأنها غیر آخر ، و نون (لَنَسفَعاً)[12]لأنها للتوکید.
التنوین ، وهو نون زائده ساکنه تلحق الآخر لغیر توکید ؛ فخرج نون حسن لأنها أصل ، ونون ضیفن للطفیلیّ لأنها متحرکه ، ونون منکسر وانکسر لأنها غیر آخر ، ونون (لَنَسْفَعاً) لأنها للتوکید.[13]تنوین تمکین
تنوین التمکین : وهو اللاحق للاسم المعرب المنصرف إعلاماً ببقائه علی أصله ، وأنه لم یشبه الحرفَ فیبنی ، ولا الفعلَ فیمنع الصرف ، ویسمی تنوین الأمکنیه أیضاً وتنوین الصرف ، وذلک کَ (زید ورجُل ورجال[14]).
تنوین التمکین ، وهو : اللاحق للاسم المعرب المنصرف إعلاما ببقائه علی أصله وأنه لم یشبه الحرف فیبنی ، ولا الفعل فیمنع الصرف ، ویسمی تنوین الأمکنیه أیضا ، وتنوین الصرف ، وذلک کزید ورجل ورجال.[15] تنوين تمكين: و آن تنوينى است كه لاحق به اسماى معرب منصرف مىگردد. تا اولا بيان كند كه اين اسم به اصل خود باقى است و مىدانيم كه اصل در اسماء گرفتن انواع اعراب و تنوين است و ثانيا بيان كند كه اين اسم، ملحق به حروف نشده است تا مبنى گردد و همچنين ملحق به فعل نيز نگشته تا اينكه غير منصرف گردد. نام ديگر اين تنوين، تنوين امكنيه و تنوين صرف مىباشد. مانند تنوين «زيد و رجل و رجال» و ابن مالك درباره تنوين تمكين گفته است:
الصرف تنوين أتى مبيّنا
معنى به يكون الاسم أمكنا
تنوین تنکیر
وتنوین التنکیر : وهو اللاحق لبعض الأسماء المبنیه فرقاً بین معرفتها ونکرتها ، ویقع فی باب اسم الفعل بالسماع کَ (صه ومَه وإیه) ، وفی العَلم المختوم بِ (ویه) بقیاس ، نحو : (جاءنی سیبویه وسیبویه آخر).
وأما تنوین (رجل) ونحوه من المعربات فتنوین تمکین ، لاتنوین تنکیر ، کما قد یتوهم بعض الطلبه ، ولهذا لو سمیت به رجلاً بقی ذلک التنوین بعینه مع زوال التنکیر.
وتنوین التنکیر ، وهو : اللاحق لبعض الأسماء المبنیّه فرقا بین معرفتها ونکرتها ، ویقع فی باب اسم الفعل بالسماع کصه ومه وإبه ، وفی العلَم لمختوم بویه بقیاس نحو (جاءنی سیبویه وسیبویه آخر).
وأما تنوین رجل ونحوه من المعربات فتنوین تمکین ، لا تنوین تنکیر ، کما قد یتوهم بعض الطلبه ، ولهذا لو سمیت به رجلا بقی ذلک التنوین بعینه مع زوال التنکیر[16].تنوين تنكير: عبارت است از تنوينى كه لاحق به بعض از اسماى مبنيه مثل اسم فعل مىشود تا بيانگر فرق بين حالت معرفه با حالت نكره آنها باشد و چون اين تنوين در صورت نكره بودن آن اسماء مىآيد به آن تنوين تنكير گويند.
بايد دانست كه اين تنوين در دو موضع استعمال مىشود:
الف - اسم فعل: كه استعمال آن سماعى است مانند «صه و مه و إيه» كه اگر بدون تنوين باشد اين اسم فعلهاى امر دلالت بر فرمان و امر مشخص مىكند و اگر با تنوين باشد دلالت بر فرمان و امر نامشخص مىكند به عنوان مثال «صه» به معناى «اسكت» است، اگر با تنوين باشد يعنى طلب ساكت شدن على الاطلاق، لكن اگر بدون تنوين باشد يعنى طلب سكوت مشخص و معين در مورد چيزى و يا در زمان خاصى، و «مه» به معناى «اكفف» يعنى بازدار است كه اگر با تنوين باشد بازداشتن على الاطلاق معناى آن است و اگر بدون تنوين باشد به معناى بازداشتن از امر خاصى است و «إيه» به معناى «امض في حديثك» است كه اگر با تنوين باشد به معناى بيفزاى مرا از هرسختى و اگر بدون تنوين باشد به معناى بيفزاى مرا درباره سختى خاص است. دراينباره ابن مالك گفته است:
و احكم بتنكير الّذى ينّون
منها و تعريف سواه بيّن
ب - اسماى علم مختوم به پسوند «ويه» مانند: «سيبويه، قولويه، درستويه...» كه در اين مورد قياسى است و اگر اين اسماء با تنوين باشند به معناى يك فرد نامشخص كه داراى مثلا اسم سيبويه است و اگر بدون تنوين باشد به معناى يك فرد مشخص كه داراى اين اسم مىباشد. مانند: «جاءني سيبويه و سيبويه آخر».
نكته: شايان ذكر است كه علت نوشتن تنوين تنكير در مورد اخير به صورت تنوين جر مثل «سيبويه» با توجه با اينكه عطف بر فاعل فعل قبل است، كسره داشتن حرف آخر اين نوع كلمات است.
و أمّا تنوين «رجل»: بايد دانست كه تنوين در كلمه «رجل» و ديگر كلماتى كه همچون آن معرب و منصرف است تنوين تمكين مىباشد و تنوين تنكير نمىباشد زيرا تنوين تنكير تنها به كلمات خاصى كه مبنى مىباشند مثل اسماى افعال اضافه مىشود لكن بعضى از محصلين اينگونه پنداشتهاند كه تنوين «رجل» به علت نكره بودن آن تنوين تنكير است، در حالى كه اين رأى، توهمى بيش نيست زيرا اگر مثلا «رجل» و امثال آن، اسم براى شخصى خاص شوند، يعنى اين اسماء، علم و معرفه گردند، اگر اين تنوين، تنوين (صفایی)[17]
تنوین مقابله
[18]وتنوین المقابله : وهو اللاحق لنحو : «مسلمات» ، جُعِلَ فی مقابله النون فی (مسلمین). وتنوین المقابله ، وهو : اللاحق لنحو (مسلمات) جعل فی مقابله النون فی (مسلمین) وقیل : هو عوض عن الفتحه نصبا ، ولو کان کذلک لم یوجد فی الرفع والجر ، ثم الفتحه قد عوّض عنها الکسره ، فما هذا العوض الثانی؟ وقیل : هو تنوین التمکین ، ویرده ثبوته مع التسمیه به کعرفات کما تبقی نون مسلمین مسمی به ، وتنوین التمکین لا یجامع العلّتین ، ولهذا لو سمّی بمسلمه أو عرفه زال تنوینهما ، وزعم الزمخشری أن عرفات مصروف ، لأن تاءه لیست للتأنیث ، وإنما هی والألف للجمع ، قال : ولا یصح أن یقدّر فیه تاء غیرها ، لأن هذه التاء لاختصاصها بجمع المؤنث تأبی ذلک ، کما لا تقدر التاء فی بنت مع أن التاء المذکوره مبدله من الواو ، ولکن اختصاصها بالمؤنث یأبی ذلک ، وقال ابن مالک : اعتبار تاء نحو عرفات فی منع الصرف أولی من اعتبار تاء نحو عرفه ومسلمه ، لأنها لتأنیث معه جمعیه ، ولأنها علامه لا تتغیر فی وصل ولا وقف.[19] تنوين مقابله: تنوينى است كه به آخر جمع مؤنث سالم ملحق مىشود. و به آن تنوين مقابله گويند؛ زيرا در مقابل الحاق حرف نون به جمع مذكر است يعنى همانطور كه جمع مذكر سالم با نون تمام و كامل مىشود و مثلا گفته مىشود:
«مسلمون»، جمع مؤنث سالم نيز با اين تنوين تكميل و تمام مىشود.
(صفایی)[20]
تنوین عوض
وتنوین العوض : وهو اللاحق عوضاً من حرف أصلی ، أو زائد ، أو مضاف إلیه مفرداً ، أو جمله. تنوين عوض: تنوينى است كه در عوض و به جاى لفظ محذوفى قرار مىگيرد و به بعض از كلمات ملحق مىشود و آن الفاظ محذوف چهار لفظ است:
الف - حرف اصلى كلمه، ب - حرف زائد كلمه، ج - مفرد مضاف اليه، د - جمله مضاف اليه.
فالأوّل: تنوين عوض از حرف اصلى كلمه مثل تنوين «جوار و غواش» مىباشد كه در اصل «جوارى و غواشى» بوده كه چون ضمه بر ياء ثقيل است بعد از حذف آن، ياء با نون تنوين، التقاى ساكنين پيدا مىكند و ياء حذف مىشود سپس تنوين نيز حذف مىگردد؛ زيرا اين دو كلمه غير منصرف هستند چون در اصل بر وزن «مفاعل» بودهاند و هماكنون هرچند لفظ «جوار و غواش» بر آن وزن نيستند لكن چون حرف آخر آنها به علت التقاى ساكنين حذف شده، همانند حرف باقى و ثابت در كلمه است و مىدانيم كه در علم صرف «المحذوف لعلة كالثابت» است بنابراين چون ياء در اين كلمه همانند لفظ ثابت است لذا وزن اين دو «مفاعل» مىشود كه از اوزان غير منصرف است و به همين جهت تنوين نمىگيرد سپس تنوين عوض از ياء محذوف، به اين دو كلمه ملحق مىشود و تبديل به «غواش و جوار» مىگردد.
بايد دانست كه همانطور كه ملاحظه شد ابتداءا به اين دو كلمه تنوين داده شده و اعلال صورت گرفته و بعدا ممنوعيت صرف و غير منصرف بودن آن دولحاظ شده است، كه اين مبناى سيبويه و جمهور است، و إلاّ اگر ابتداءا غير منصرف بودن لحاظ گردد، چون تنوين نمىگيرد ديگر اعلال و حذف ياء سپس آوردن تنوين عوض پيش نمىآيد.
و لا عوض من ضمة الياء: غير از قول جمهور و سيبويه، دو قول ديگر دربارۀ تنوين «غواش و جوار» و امثال آن است:
۱ - اين تنوين، عوض از ضمۀ ياء «جوارى و غواشى» در حالت رفعى و عوض فتح نائب از كسره اين دو در حالت جرى مىباشد. و اين قول مبرّد است كه قائل است چون اين دو كلمه و امثال آنها غير منصرف هستند و غير منصرف بودن مقدم بر اعلال و گرفتن تنوين است لذا اصلا تنوين نمىگيرد بلكه در حالت رفعى، ضمه و در حالت جرى و نصبى فتحه مىگيرند، سپس چون ضمه و فتحه نايب از كسره بر ياء ثقيل است حذف شده و عوض آنها تنوين آورده مىشود سپس نون تنوين با ياء ساكن التقاى ساكنين مىكند و ياء حذف مىگردد و تبديل به «جوار و غواش» مىشوند و در حالت نصبى چون فتحه أخف حركات است تغييرى و حذفى صورت نمىگيرد و به صورت «جوارى و غواشى» باقى مىماند.
لكن مؤلف كتاب قول مبرد (صفایی)[21]
نیابت از جمله
فالأول : کَ (جوار وغواش) ؛ فإنه عوض من الیاء وفاقاً لسیبویه والجمهور ، لاعوض من ضمه الیاء وفتحتها النائبه عن الکسره خلافاً للمبرد؛ إذ لو صح لعُوِّض عن حرکات نحو : (حُبلی) ولا هو تنوین التمکین والاسمُ منصرف خلافاً للأخفش ، وقوله : لما حذفت الیاء التحق الجمع بأوزان الآحاد کَ (سلام وکلام) فصرف ، مردود؛ لأن حذفها عارض للتخفیف وهی منویه؛ بدلیل أن الحرف الذی بقی أخیراً لم یحرک بحسب العوامل.
فالأول کجوار وغواش ، فإنه عوض من الیاء وفاقا لسیبویه والجمهور ، لا عوض لمن ضمه الیاء وفتحتها النائبه عن الکسره خلافا للمبرد ، إذ لو صح لعوض عن حرکات نحو حبلی ، ولا هو تنوین التمکین والاسم منصرف خلافا للأخفش ، وقوله لما حذفت الیاء التحق الجمع بأوزان الآحاد کسلام وکلام فصرف مردود ، لأن حذفها عارض للتخفیف ، وهی منویّه ، بدلیل أن الحرف الذی بقی أخیرا لم یحرک بحسب العوامل ، وقد وافق علی أنه لو سمی یکتف امرأه ثم سکن تخفیفا لم یجز صرفه کما جاز صرف هند ، وأنه إذا قیل فی جیأل علما لرجل جیل بالنقل لم ینصرف انصراف قدم علما لرجل ، لأن حرکه تاء کتف وهمزه جیل منویّا الثبوت ، ولهذا لم تقلب یاء جیل ألفا لتحرکها وانفتاح ما قبلها.[22]
نیابت ازکلمه
الثانی : کَ (جَنَدِل) ؛ فإن تنوینه عوض من ألف (جَنادِل) قاله ابن مالک. و الذی یظهر ، خلافه ، وأنه تنوین الصرف ، ولهذا یجر بالکسره ، ولیس ذهاب الألف التی هی علم الجمعیه کذهاب الیاء من نحو : (جوار وغواش)
نیابت ازحرف
الثالث : تنوین (کُلّ و بعض) إذا قُطِعتا عن الإضافه ، نحو قوله تعالی : (وَکُلاًّ ضَرَبنا لَهُ الأمثالَ)[23] وقول أمیرالمؤمنین (علیه السلام) : (ودَکَّ بعضُها بعضاً مِن هَیْبَهِ جَلالته ومَخوف سَطْوَته ) وقیل : هوتنوین التمکین ، رجع؛ لزوال الإضافه التی کانت تعارضه.
الرابع : اللاحق لِ (إذ) فی نحو : (وانشَقّتِ السّماء فَهِیَ یَؤمَئذ واهِیَهٌ)[24] والأصل : فهی یومَ إذ انشقت واهیه ، ثم حذفت الجمله المضاف إلیها
للعلم بها ، وجی بالتنوین عوضاً عنها ، وکسرت الذال للساکنین. وقال الأخفش : التنوین تنوین التمکین ، والکسره إعراب المضاف إلیه.
تنوین ترنم
وتنوین الترنم[25] : وهو اللاحق للقوافی المطلقه بدلاً من حرف الإطلاق ، وهو الألف والواو والیاء ، وذلک فی إنشاد بنی تمیم ، و ظاهر قولهم : إنه تنوینٌ مُحصّل للترنم. وقد صرح بذلک ابن یعیش ، والذی صرح به سیبویه وغیره من المحققین أنه جیء به لقطع الترنم ، وأن الترنم وهو التَّغنّی یحصل بأحرف الإطلاق ؛ لقبولها لمد الصوت فیها ، فإذا أنشدوا ولم یترنموا جاؤوا بالنون فی مکانها. ولایختص هذا التنوین بالاسم بدلیل قول جریر:( أقلّی اللوم عاذل والعتابا وقولی إن أصبت لقد )أصابا وزاد الأخفش والعرضیون تنویناً سادساً ، وسموه الغالی ، وهو اللاحق لآخر القوافی المقیده ، کقول رؤبه :
وقاتِمِ الأعماقِ خاوِی الُمختَرَقنْ مشتَبَهِ الأعلامِ لَمّاعِ الخفق
وسمی غالیاً ؛ لتجاوزه حدّ الوزن ، ویسمّی الأخفش الحرکه التی قبله غلواً وفائدته الفرق بین الوقف والوصل وجعله ابن یعیش من نوع تنوین الترنم زاعماً أن الترنم یحصل بالنون نفسها؛ لأنها حرف أغن. قال : وإنما سمی المغنّی مغنیاً ؛ لأنه یغنّن صوته ، أی : یجعل فیه غنّه ، والأصل عنده مغنّن بثلاث نونات فاُبدلت الأخیره یاء تخفیفاً ، وأنکر الزجاج والسیرافی ثبوت هذا التنوین البته؛ لأنه یکسر الوزن ، وقالا : لعل الشاعر کان یزید «ان» فی آخر کل بیت ، فضعف صوته بالهمزه ، فتوهم السامع أن النون تنوین واختار هذا القول ابن مالک. وزعم أبوالحجاج بن معزوز أن ظاهر کلام سیبویه فی المسمی تنوین
الترنم أنه نون عوض من المدّه ولیس بتنوین. وزعم ابن مالک فی التحفه أن تسمیه اللاحق للقوافی المطلقه والقوافی المقیده تنویناً مجاز ، وإنما هو نون اُخری زائده ، ولهذا لایختص بالاسم ، ویجامع الألف واللام ، ویثبت فی الوقف.
وزاد بعضهم تنویناً سابعاً ، وهو تنوین الضروره ، وهو اللاحق لما لاینصرف کقول امرئ القیس :
(تَبَصَّرْخَلِیلی هل تری من ظعائن سوالک نَقْباً بین حَزْمی شَعَبْعَب)
وللمنادی المضموم کقول الأحوض :
(سلامُ الله یا مطرٌ عَلیَها ولیس علیک یا مطرُ السلامُ)
وکلامه صحیح فی الثانی دون الأول؛ لأن الأول تنوین التمکین ؛ لأن الضروره أباحت الصرف ، وأما الثانی فلیس تنوین تمکین؛ لأن الاسم مبنی علی الضم. تنوين الترنم: پنجمين تنوين از اقسام پنجگانه آن، تنوين ترنم است و آن تنوينى است كه به آخر قافيههاى اشعار كه حرف آخر آنها حرف اطلاق يعنى حرف مد (الف، واو، ياء) بوده بعد از حذف آن حرف اطلاق، ملحق مىشود.
بايد دانست كه تنوين ترنم فقط در قبيله بنى تميم استعمال مىشود، شايان ذكر است كه گاهى حرف اطلاق به جهت اشباعكردن حركات فتحه و كسره و ضمه در كلمه آورده مىشود و الف به جهت اشباع فتحه و ياء به جهت اشباع كسره و واو به جهت اشباع ضمه مىباشد و بعد از حذف حروف اطلاق به جاى آن تنوين آورده مىشود و نوعا به صورت نون حرفى «ن» نوشته مىشود.
و ظاهر قولهم: ظاهر قول نحويون اين است كه اين تنوين محصّل و موجود ترنم است بنابراين در عنوان اين تنوين يك مضاف اليه در تقدير است و در اصل «تنوين محصّل الترنم» بوده است زيرا ترنم يعنى تغنّى و با آهنگ بودن و اين تنوين، تغنى و موسيقى در شعر ايجاد مىكند و ابن يعيش به همين مطلب تصريح كرده است، لكن سيبويه و بعضى از محققين قائل هستند كه اين تنوين باعث قطع موسيقى و تغنى در شعر است؛ زيرا ترنم و تغنى با حرف اطلاق حاصل مىشود زيرا اين حروف هستند كه قابليت كشش صوت را دارند، و هرگاه كسى اراده كند كه اين اشعار را بخواند و ترنم و تغنى نداشته باشد آنگاه با تنوين ترنم استعمال مىكند، بنابراين تنوين ترنم، در حقيقت تنوين قطع ترنم است و مضاف اليه مقدر «قطع» است و «محصل» نمىباشد. و لا يختص: اين تنوين - تنوين ترنم - برخلاف چهار تنوين ديگر مختص اسم نيست بلكه در فعل و حرف نيز مىآيد، مانند قول جرير:
«أقلّي اللوم عاذل و العتابن
و قولي إن أصبت لقد أصابن»[26]
شاهد: در الحاق تنوين ترنم به فعل «أصاب» و اسم «العتاب» و عدم اختصاص الحاق آن به اسم است.
تركيب شعر: «أقلي» فعل امر مخاطب مؤنث و «اللوم» مفعول آن و «عاذل» منادى مرخم «عاذلة» به معناى ملامتگر است و «العتاب» عطف بر «اللوم» است كه به جهت مفتوح بودن حرف آخر آن، به حرف اطلاق الف تبديل شده و سپس حذف گرديده و به جاى آن تنوين ترنم آمده است و همچنين در فعل «أصابن» كه در اصل «أصاب» است و «قولي» عطف بر «أقلّي» فعل امر مخاطب مؤنث و «إن أصبحت» جمله شرطيه مىباشد كه جواب آن به قرينه «أقلي» محذوف است و كل جمله شرط و جواب، جمله معترضه است زيرا جمله «لقد أصابن (صفایی)[27]
تنوین ضرورت
وثامناً ، وهو التنوین الشّاذّ[28] ، کقول بعضهم : (هؤلاء قومُکَ) حکاه أبوزید ، وفائدته مجرد تکثیر اللفظ ، کما قیل فی ألف (قَبعثَری).
وذکر ابن الخباز فی شرح الجزولیه أن أقسام التنوین عشره ، وجعل کلاً من تنوین المنادی وتنوین صرف مالا ینصرف قسماً برأسه ، قال : والعاشر تنوین الحکایه ، مثل أن تسمی رجلاً بِ (عاقله لبیبه) فإنک تحکی اللفظ المسمی به ، وهذا اعتراف منه بأنه تنوینُ الصرف؛ لأن الذی کان قبل التسمیه حُکی بعدها.
نون اناث
و[29] هی اسم فی نحو : (النسوهُ یذهبنَ) وحرف فی نحو : (یذهبنَ النسوهُ) فی لغه من قال : (أکلونی البراغیثُ).
نون وقایه
و تسمی نون العِماد أیضاً ، وتلحق قبل یاء المتکلم المنتصبه بواحد من ثلاثه :
نون الوقاية: حرف مبنيّ على الكسرة، تأتي بعد بعض الكلمات إذا لحقت بها ياء المتكلّم لإزالة اللبس و استعمالها على وجهين:
1. واجب: و ذلك فيما إذا لحقت ياء المتكلّم فعلاً أو اسم فعل أو (ليت) أو (من) أو (عن) أو (لدن) أو (قد) أو (قط)، كقوله تعالى: (وَ إِذْ قٰالَ مُوسىٰ لِقَوْمِهِ يٰا قَوْمِ لِمَ تُؤْذُونَنِي) [30]و)يَوْمَ يَنْظُرُ الْمَرْءُ مٰا قَدَّمَتْ يَدٰاهُ وَ يَقُولُ الْكٰافِرُ يٰا لَيْتَنِي كُنْتُ تُرٰاباً [31](
2. جائز: و ذلك إذا سبقتها (إنّ) أو (أنّ) أو (لكنّ) أو (كأنّ) أو (لعلّ) كقوله تعالى:
(إِنَّنِي أَنَا اللّٰهُ)[32]و (إِنِّي ظَنَنْتُ أَنِّي مُلاٰقٍ حِسٰابِيَهْ )[33]
تنبيه:
و اعلم أنّ نون الوقاية إذا اجتمعت مع نون النسوة أو التأكيد، يجب ثبوتهما بغير إدغام،
كقوله تعالى: (قٰالَ رَبِّ السِّجْنُ أَحَبُّ إِلَيَّ مِمّٰا يَدْعُونَنِي إِلَيْهِ)[34] و (حَتّٰى تُؤْتُونِ مَوْثِقاً مِنَ اللّٰهِ لَتَأْتُنَّنِي بِهِ)[35]
و إذا اجتمعت مع نون الرفع في الأفعال الخمسة، جاز الإدغام و الانفكاك أو حذف إحداهما، كقوله تعالى: (إِنَّ الْقَوْمَ اسْتَضْعَفُونِي وَ كٰادُوا يَقْتُلُونَنِي)[36] و (قُلْ أَ فَغَيْرَ اللّٰهِ تَأْمُرُونِّي أَعْبُدُ أَيُّهَا الْجٰاهِلُونَ) [37]بتشديد النون و تخفيفها[38]
زيادة نون الوقاية
من الضمائر المتصلة : (ياء المتكلم) ، وتسمى - أحيانا - : (ياء النفس) وهى مشتركة بين محلى النصب والجر ؛ مثل : زرتنى فى حديقتى. فإن كانت فى محل نصب فناصبها إما فعل أو اسم فعل ، أو حرف ناسخ ؛ - مثل : (إن) أو إحدى أخواتها - وإن كانت فى محل جر فقد تكون مجرورة بحرف جر ، أو تكون مجرورة بالإضافة ، لأنها مضاف إليه.
(ا) فإن كانت منصوبة بفعل ، أو باسم فعل ، أو بما الحق بهما - عند كثير من النحاة - وهو الحرف : (ليت) (وهذا حرف ناسخ من أخوات إنّ) وجب أن يسبقها مباشرة نون مكسورة تسمى : (نون الوقاية.) فمثال الفعل : ساعدنى أخى ، وهو يساعدنى عند الحاجة ، فساعدنى فما أقدرك على المساعدة الكريمة. فقد توسطت نون الوقاية بين الفعل وياء المتكلم ، ولا فرق بين أن يكون الفعل ماضيا ، أو مضارعا ، أو أمرا. ولا بين أن يكون متصرفا ، أو جامدا. ومثال اسم الفعل : (دراك) ، و (تراك) ، و (عليك) بمعنى : أدرك ، واترك ، والزم. فيجب عند مجىء ياء المتكلم أن نقول : دراكنى ، وتراكنى ، وعليكنى. بمعنى أدركنى ؛ واتركنى ، والزمنى. ومثال ليت : ليتنى أزور أنحاء الدنيا - ليتنى أستطيع معاونة البائسين جميعا.
هذا حكم نون الوقاية فى الأحوال السابقة. وقد حذفت سماعا من آخر بعض الأفعال ، ومن آخر (وليت) حذفا نادرا لا يقاس عليه : مثل ، هنا رجل ليسى ؛ أى : غيرى. وليتى أعاون كل محتاج ؛ بمعنى ليتنى. وقد تحذف فيهما للضرورة ، مثل قول الشاعر : عددت قومى كعديد الطّيس إذ ذهب القوم الكرام ليسى
وقول الآخر :
كمنية جابر إذ قال ليتى أصادفه ، وأفقد كلّ مالى
وإن كانت منصوبة بالحرف (لعل) جاز الأمران ، والأكثر حذف النون نحو : لعلى أدرك آمالى ، ولعلنى أبلغ ما أريد.
وإن كانت منصوبة بحرف ناسخ آخر (غير : ليت ، ولعلّ) جاز الأمران على السواء ، تقول : إننى مخلص ؛ وإنى وفىّ. لكننى لا أخلص للغادر. أو : لكنى لا أخلص للغادر. وتقول سررت من أننى سباق للخير ، أو : من أنى سباق: وهكذا الباقى من الأحرف الناسخة الناصبة
(ب) وإن كانت ياء المتكلم مجرورة بحرف جر فإن كان حرف الجر (من) أو (عن) وجب الإتيان بنون الوقاية ، وحذفها شاذ أو ضرورة ؛ تقول منّى الصفح ، ومنّى الإحسان ، وعنّى يصدر الخير والإكرام ، بخلاف (منى) ، و (عنى)
وإن كان حرف الجر غيرهما وجب حذف النون مثل : لى فيك أمل ، وبى نزوع إلى رؤيتك ، وفىّ ميل لتكريمك
(ح) وإن كانت الياء مجرورة بالإضافة. والمضاف هو كلمة ساكنة الآخر ؛ مثل : (لدن) (بمعنى : عند) ، أو : كلمة (قد) ، أو : (قط) (وكلاهما بمعنى : حسب ، أي : كاف) فالأصح إثبات النون ؛ مثل : قد بلغت من لدنّى عذرا. ومثل ، قدنى من مواصلة العمل المرهق ، وقطنى من إهمال الرياضة المفيدة. ويجوز بقلة حذف النون فى الثلاثة ؛ تقول : لدنى ، قدى - قطى ؛ وهو حذف لا يحسن بالرغم من جوازه.
فإن كان المضاف كلمة أخرى غير الثلاث السابقة وجب حذف النون ، مثل : هذا كتابى أحمله معى حينا ، وحينا أدعه فى بيتى فوق مكتبى.
يستخلص مما تقدم أن إثبات نون الوقاية وعدم إثباتها مرتبط بحالات ياء المتكلم المنصوبة محلا ، أو المجرورة محلا. وبنوع العامل الذى عمل فيها النصب ، أو الجر :
(1) فإن كانت هذه الياء منصوبة ، وناصبها فعل ، أو اسم فعل - وجب إثبات نون الوقاية قبلها.
(2)وإن كانت هذه الياء منصوبة وناصبها حرف ناسخ هو : (ليت) وجب إثبات النون. فإن كان الحرف الناسخ هو : (لعل) جاز الأمران ، والأفصح الإثبات ، وإن كان غيرهما جاز الأمران على السواء.
(3) وإن كانت الياء مجرورة بحرف وعامل الجر هو : (من) ، أو : (عن) وجب إثبات النون. وإن كان حرفا آخر غيرهما وجب الاستغناء عنها بحذفها.
(4) وإن كانت مجرورة بالإضافة والمضاف أحد الكلمات الثلاث : لدن - قد - قطّ - جاز الأمران ، ولكن الأفصح إثبات النون. وفى غير هذه الثلاثة يجب الحذف.
زيادة وتفصيل :
(ا) عرفنا مما سبق أن نون الوقاية واجبة فى آخر الأفعال الناصبة لياء المتكلم. ومن تلك الأفعال المضارع ، سواء أكان فى آخره نون الرفع ؛ (وهى : نون الأفعال الخمسة) أم كان مجردا منها ؛ مثل : أنت تعرفنى صادق الوعد ، وأنتم تعرفوننى كذلك. ولم تعرفونى مخلفا. فإذا اجتمعت نون الأفعال الخمسة ونون الوقاية جاز أحد الأمور الثلاثة الآتية :
1 - ترك النونين (نون الرفع ونون الوقاية) على حالهما من غير إدغام . تقول أنتما تشاركاننى فيما يفيد - أنتم تشاركوننى فيما يفيد - أنت تشاركيننى فيما يفيد ، وهكذا
2 - إدغام النونين ، تقول فى الأمثلة السابقة : أنتما تشاركانّى ، وأنتم تشاركنّى ، وأنت تشاركنى
3 - حذف إحدى النونين ؛ تخفيفا ، وترك الأخرى : تقول : أنتما تشاركانى وأنتم تشاركونى ، وأنت تشاركينى ؛ بنون واحدة فى كل ذلك .
(ب) هناك بعض أمثلة مسموعة ، وردت فيها نون الوقاية فى آخر اسم الفاعل ، واسم التفضيل ؛ فمن الأول قوله عليه السّلام لليهود : هل أنتم صادقونى؟ ولو حذف النون لقال صادقىّ ومثله قول الشاعر :
وليس الموافينى ليرفد - خائبا فإنّ له أضعاف ما كان أمّلا
وقوله :
وليس بمعيينى - وفى الناس ممتع - صديق إذا أعيا علىّ صديق
ولو حذفت النون لقيل : الموافىّ والمعيىّ ، ومثال اسم التفضيل قوله عليه السّلام : غير الدجّال أخوفنى عليكم . وروى : أخوفى عليكم (أى : غير الدجال أخوف الأمور التى أخافها عليكم)
والشائع أن هذه الأمثلة لا يقاس عليها ؛ لقلتها لكن الرأى السديد : أنه يجوز أحيانا إذا وجد داع .
(ح) إذا كان الفعل مختوما بنون النسوة لم يغير ذلك من لزوم نون الوقاية قبل ياء المتكلم ؛ مثل : النساء أخبرننى الخبر ، هن يخبرننى. أخبرننى يا نسوة.[39]
تلزم نون الوقایة قبل یاء المتکلم فی الفعل
وقبل یا النّفس مع الفعل التزم
نون وقایة ، و (لیسی) قد نظم (2)
إذا اتصل بالفعل یاء المتکلم لحقته لزوما نون تسمی نون الوقایة ، وسمیت بذلک لأنها تقی الفعل من الکسر ، وذلک نحو (أکرمنی ، ویکرمنی ، وأکرمنی) وقد جاء حذفها مع (لیس) شذوذا ، کما قال الشاعر : عددت قومی کعدید الطّیس إذ ذهب القوم الکرام لیسی
واختلف فی أفعل التعجب : هل تلزمه نوز الوقایة أم لا؟ فتقول : ما أفقرنی إلی عفو الله ، وما أفقری إلی عفو الله ، عند من لا یلتزمها فیه ، والصحیح أنها تلزم[40]
نون الوقایة قبل یاء المتکلم مع الحرف
(لیتنی) فشا ، و (لیتی) ندرا
ومع (لعلّ) اعکس ، وکن مخبّرا
فی الباقیات ، واضطرارا خفّفا
منّی وعنّی بعض من قد سلفا ذکر فی هذین البیتین حکم نون الوقایة مع الحروف ؛ فذکر (لیت) وأن نون الوقایه لا تحذف منها ، إلا ندورا ، کقوله :
کمنیة جابر إذ قال : لیتی أصادفه وأتلف جلّ مالی ؟ والکثیر فی لسان العرب ثبوتها ، وبه ورد القرآن ، قال الله تعالی : (یا لَیْتَنِی کُنْتُ مَعَهُمْ).
وأما (لعلّ) فذکر أنها بعکس لیت ؛ فالفصیح تجریدها من النون کقوله تعالی - حکایة عن فرعون - (لعلّی أبلع الأسباب) ویقلّ ثبوت النون ، کقول الشاعر : فقلت : أعیرانی القدوم ؛ لعلّنی أخطّ بها قبرا لأبیض ماجدنی ثم ذکر أنک بالخیار فی الباقیات ، أی : فی باقی أخوات لیت ولعلّ وهی : إنّ ، وأنّ ، وکأنّ ، ولکنّ - فتقول : إنّی وإنّنی ، وأنّی وأنّنی ، وکأنّی وکأنّنی ، ولکنّی ولکنّنی.
ثم ذکر أن (من ، وعن) تلزمهما نون الوقایة ؛ فتقول : منّی وعنّی - بالتشدید - ومنهم من یحذف النون ؛ فیقول : منی وعنی - بالتخفیف - وهو شاذ ، قال الشاعر :
أیّها السّائل عنهم وعنی لست من قیس ولا قیس منی[41]
نون الوقایة قبل یاء المتکلم مع لدن و قد
وفی لدنّی لدنی قلّ ، وفی
قدنی وقطنی الحذف أیضا قد یفی
أشار بهذا إلی أن الفصیح فی (لدنّی) إثبات النون ، کقوله تعالی : (قَدْ بَلَغْتَ مِنْ لَدُنِّی عُذْراً) ویقلّ حذفها ، کقراءة من قرأ (مِنْ لَدُنِّی) بالتخفیف والکثیر فی (قد ، وقط) ثبوت النون ، نحو : قدنی وقطنی ، ویقل الحذف نحو : قدی وقطی ، أی حسبی ، وقد اجتمع الحذف والإثبات فی قوله :
قدنی من نصر الخبیبین قدی (لیس الإمام بالشّحیح الملحد)[42]
في ياء المتكلم مع نون الوقاية
اشارة
إذا سبق ياء المتكلم (فعلٌ أو اسمُ فعلٍ) أو (مِنْ أو عن) وجب الإتيان بنون تسمى نون الوقاية (لتقي وتحفظ الفعل الصحيح الآخر مما لا يدخله وهو (الكسر) الشبيه بالجر.
ولتقي أيضاً ما بُني على الأصل وهو (السكون) نحو : والدي أدبني - وعلمني - وزدني يا رب علماً - ولا تنقل هذا الخبر عني - ولا ينال اليأس مني.
وإذا سبق ياء المتكلم: إن أو إحدى أخواتها، أو لدُنْ أو قد أو قط، جاز ذكر نون الوقاية، وجاز حذفها، نحو : إني - وإنني - ولدُنِي - ولَدُنِّي - وقدي وقدني - وقطي وقطني - غير أن الأكثر الحذف في لعل، والإثبات في ليت ولدن وقط وقد، نحو : ليتني أنالُ رضا الناس - ولك من لدني صادقُ الود.[43]
تمرين على ياء المتكلم مع نون الوقاية
ليتني أزورك فتحسن إليّ - هم يكافئونني إذا أحسنت الخدمة لهم - ذهب إخواني للرياضة ما خلاني - اجتهدت لعلي أظفر بضالتي - دعاني إلى الحديث ما رأيتموني عليه من الصراحة - إن الذين لم ينصروني على عدوي لا يحبونني - ما عساني أقول وقد سمعتم مني كثيراً ولم تأخذوا عني إلا قليلاً - قدني ما قلته إلى الآن لقد ورد إليكم من لدني رسائل كثيرة على أنني لم أفز بجواب عليها، كأنني غريب عنكم ولكني أعذركم فإذا تكرمتم بشيء فإني أقول قطني وحسبي[44].
نون الوقاية
قوله : (ونون الوقاية) إنما سميت نون الوقاية أنها تقي الفعل الكسر والأسماء المبنيات والحروف من إخراجها عما يجب لها ، وتوّفر للياء ما تستحقه ، وهو انكسار ما قبلها ، ودخولها واجب وجائز ، فالواجب في مواضع :
الأول : مع فعل الأمر نحو : (أكرمني).
الثاني : قوله : (في الفعل الماضي مطلقا) نحو : ضربني وضربتني وضرباني وضربوني وضربنني ، وما أحسبني وقد شذ حذفها نحو :
تراه كالثغام يعلّ مسكا
يسوء الغانيات إذا فلينى
وقوله : إذ ذهب القوم الكرام ليسي
قوله : (ومع الفعل المضارع عاريا عن نون الإعراب) یعني مالا نون فيه وما فيه نون جماعة النساء نحو : (لم تضربني) و (لم تضرباني) و (لم يضربوني) و (ولم يضربنني) ، وإنما وجب نون الوقاية في هذه المواضع ، لأنها لم تدخل إلّا على آخر الفعل ، لأن ياء المتكلم تستدعي انكسار ما قبلها.
والجائز على ثلاثة أضرب : مختار دخولها ، ومختار سقوطها ، ومستوي الأمرين. أما مستوي الأمرين ففي مواضع الأول في :
قوله : (وأنت مع النون) (منه) يعني نون الإعراب ، وهي في الأفعال الخمسة نحو : (يضرباني وتضرباني ويضربوني وتضربوني وتضربيني) فالإتيان بها محافظة على الفعل من الكسر ، والحذف استثقالا للجمع بين مثلين ، ولأنها ليست من الفعل ، ولا منزّلة منزلة ما هو منه ، كنون الضمير الفاعل ك- (ضربنّ) والمحذوف نون الوقاية لأنها التي نشأ منها الثقل قاله الجزولي ، وقال سيبويه : نون الإعراب ، لأن نون الوقاية قد جاءت لمعنى ، فلو حذفت كان ذلك مناقضا للإتيان بها ، لأنها تحذف للجازم والناصب؟.
الثاني : قوله : (ولدن) نحو (لدنيّ) إن أتيت بها شدّدت ، وإن حذفت خفضت ، والخلاف في المحذوف ك- (نون) الإعراب.
الثالث : قوله : (وبأن وأخواتها) يعني إنّ ولكنّ وليت ولعل ، وسنذكر حكمها ، تقول : إني وإنني وأنني ، كأني وكأنني ، ولكني ولكنني ، والمحذوف ، قيل : النون الأولى لأنها ساكنة ، والحذف يسرع إلى الساكن ، وقيل الثانية ، لأنها في موضع اللام ، والإعلال في اللامات أكثر من العينات ، وقيل نون الوقاية لأن الثقل نشأ منها.
قوله : (مخير) يعني أنت مخير في هذه المواضع الثلاثة ، مخير في الإتيان بنون الوقاية وحذفها ، وبعضهم جعل إتيانها مع (لدن) أولى ، وسيبويه قال : لا يجوز سقوطها معها إلّا ضرورة ، وأما المختار إتيانها.
ففي قوله : (ومختار في ليت ومن وعن وقد وقط) وقد جاء الحذف كقوله :
كمنية جابر إذ قال ليتى
وقوله :
فياليتى إذا ما كان ذاكم
وقال سيبويه لا يجوز حذفها في ليت إلا ضرورة وكذلك (مني) و (عني) بإتيانها وقد جاء حذفها نحو :
أيها السائل عنهم وعنى
لست من قيس ولا قيس منى
وجعل حذفها أكثر النحاة ضرورة (وقد) و (قط) ، تقول : (قدني وقطني) ، قوله :
امتلأ الحوض وقال قطنى
وقد جمع الحذف والإتيان في قوله :
قدنى من نصر الخبيبين قدي
وقصره سيبويه على الضرورة وبعضهم أجازه في السعة ، والمختار حذفها في :
قوله : (وعكسها لعل) يعني عكس هذه المختار فيها إتيانها لعل ، فإنه يختار فيها حذفها ، وإنما كان المختار حذفها لأن فيها ثلاث لامات ، واللام أخت النون ولهذا جاء في بعض لغاتها (لعنّ) وقد جاء إثباتها نحو قوله :
وأشرف بالغور اليفاع لعلني
أرى نار ليلى أويرانى بصيرها
وقوله :
فقلت أعيرونى القدوم لعلنى
أخط به قبرا لأبيض ماجد
وقوله :
دعيني أطوف في البلاد لعلني
أفيد غنى فيه لذي الحق محمل
وكذلك الحذف (في) بخلاف (لي) من الإثبات ، وما عدا هذه الأشياء لا يجوز دخول نون الوقاية فيه ك- (غلامي) و (ثوبي) في الأسماء المعرّفة وأما قوله :
وليس حاملنى إلا ابن حمال
فشاذ.[45]
ذكر نون الوقاية
وهي لازمة مع ياء ضمير المتكلّم في الفعل الماضي مطلقا ، نحو : ضربني وضرباني وضربوني ، وشذّ حذف نون الوقاية من الماضي المتصل به ضمير جماعة الإناث نحو : النساء ضربني ، قال الشاعر :
تراه كالثّغام يعلّ مسكا
يسوء الفاليات إذا فليني
أراد فلينني ، فحذف نون الوقاية تخفيفا ، وكذلك هي لازمة أيضا في الأمر قولك أكرمني ، وأمّا قولك : اضربي يا هند ، فلا مدخل للنون مع هذه الياء ، لأنّ نون الوقاية مشروطة بضمير المفعول لا بضمير الفاعل ، لأنّ ضمير الفاعل بمنزلة الجزء من الفعل فأشبهت هذه الياء الياء التي من نفس الفعل نحو : يرمي ، وكذلك هي لازمة في المضارع العري عن نون الإعراب نحو : يضربني ، وسمّيت نون الوقاية لأنّها وقت الفعل الكسر الذي هو أخو الخفض وأمّا الفعل المضارع الذي يلحقه نون الإعراب فأنت مخيّر بين إثباتها وحذفها استغناء بنون الإعراب ، فتقول : يضرباني ويضربانني ، ويضربوني ويضربونني ، وتضربيني وتضربينني ، وتجب نون الوقاية في قولك : النساء يضربنني ، ولا يجوز يضربني ، لأنّ نون الإعراب في يضربوني ، خارجة عن الفعل ، فأمكن جعلها وقاية ، ونون يضربن فاعل متصل كالجزء من الفعل ، فلم تجعل وقاية كذلك وأنت مع لدن مخيّر في إثبات نون الوقاية لحفظ بنائها على السكون ، وفي حذفها قال الله تعالى (قَدْ بَلَغْتَ مِنْ لَدُنِّي عُذْراً) قرىء في السّبعة بالتشديد والتخفيف وكذا أنت مخيّر بين الإثبات والحذف في : إنّ وأنّ وكأنّ ولكنّ كقولك : إنّي وإنني ، وكذلك أخواتها الثلاث ويختار إثباتها في ليت كقولك : ليتني ، لشبهها بالفعل ولا يختار في لعلّ ، لأنّ بعض لغاتها لعنّ فحذفت منها كراهة اجتماع النونات ، وحملت لعلّ عليها ، ويختار إثباتها في : من وعن وقد وقط ، لحفظ سكونها نحو : مني وعني وقدني وقطني وقال شاعر:
امتلأ الحوض وقال قطني
أي حسبي.[46]
فعل
أحدها : الفعل ، متصرفاً کان کقول أمیرالمؤمنین (علیه السلام) : (غَدَاً تَرَوْنَ أیّامی ، ویُکشَفُ لکم عن سرائری ، وتعرفونَنی بعد خلوّ مکانی وقیام غیری مقامی و جامداً) کقولهم : (علیه رجلاً لیسنی). وأمّا قوله
عَدَدْتُ قَومی کَعدِد الطّیْسِ إذْ ذهبَ القومُ الکِرامُ لَیْسی فضروره.
اسم فعل
الثانی : اسم الفعل ، نحو : (دَراکنی وتَراکِنی وعلیکنی) بمعنی (أدرکنی واترکنی والزمنی)
حرف
الثالث : الحرف ، نحو : (إنَّنی) وهی جائزه الحذف مع (إنّ وأنّ ولکنّ وکأن) وغالبه الحذف مع (لعلّ) وقلیله مع (لیت).
وتلحق أسضاً قبل الیاء المخفوضه بِ«من وعن» إلا فی الضروره ، وقبل المضاف إلیها (لدُنْ) أو (قطْ) إلا فی قلیل من الکلام ، وقد تلحق وفی غیر ذلک شذوذاً کقولهم : (بَجلنی) بمعنی (حسبی)[47]
نتیجه گیری
حرف نون خیلی حرف مهمی است. لکن ما باید آن را یاد بگیریم که در ترجمه و تفسیر قرآن به مشکل نخوریم و بتوانیم صحیح تقسیر کنیم.
منابع
کتاب مغنی الادیب / کتاب شرح آقای صفایی / کتاب نحو وافی / کتاب مغنی اللبیب / کتاب شرح ابن عقیل / شرح ابن حاجب / کتاب موسوعه صرف و النحو.
[2] ص349.350.351.352 کتاب القواعد الاساسية للغة العربية
[3] ص: 258 معنی الادیب
[4] - أعيان الشيعة: ۲۱۹/۱.
[5] صفایی غلامعلی. ترجمه و شرح مغني الأدیب. ج 3، قدس، 1387، ص 327.
[6] ص172.173.174.175 کتاب النحو الوافي جلد 4
[7] یوسف /32
[8] الأنبیاء/57
[9] الأنفال /58
[10] ص 68.69 کتاب الهدايه في النحو
[11]ص: 259 مغنی الادیب
[12] العلق /15
[13] کتاب مغني اللبيب عن كتب الأعاريب ص392
[14] ص259 کتاب مغني الاديب (مغني) جلد 1
[15] ص392 کتاب مغني اللبيب عن كتب الأعاريب
[16] ص392.393 کتاب مغني اللبيب عن كتب الأعاريب
[17] صفایی غلامعلی. ترجمه و شرح مغني الأدیب. ج 3، قدس، 1387، ص 331.
[18] ص: 260 مغنی الادیب
[19]کتاب مغني اللبيب عن كتب الأعاريب ص 393
[20] صفایی غلامعلی. ترجمه و شرح مغني الأدیب. ج 3، قدس، 1387، ص 333.
[21] صفایی غلامعلی. ترجمه و شرح مغني الأدیب. ج 3، قدس، 1387، ص 333.
[22] ص393.394 کتاب مغني اللبيب عن كتب الأعاريب
[23] (الفرقان/39)
[24] (الحاقه /16)
[25] ص: 261 مغعنی الادیب
[26] - شرح شواهد المغني: ۷۶۳/۲، شرح أبيات مغني اللبيب: ۴۶/۶، الإنصاف: ۶۵۵/۲، همع الهوامع: ۸۰/۲، شرح ابن يعيش: ۲۹/۹، الكتاب: ۳۵۸/۲، شرح الاشموني: ۳۱/۱.
[27] صفایی غلامعلی. ترجمه و شرح مغني الأدیب. ج 3، قدس، 1387، ص 338.
[28] ص: 262 مغنی الادیب
[29] ص: 262 مغنی الادیب
[30] (الصفّ: 5)
[31] النبأ: 40).
[32] (طه: 14)
)[33] الحاقّة: 20)
[34] (يوسف: 33)
[35] يوسف: 66).
[36] ) (الأعراف: 150)
[37] (الزمر: 64)
[38] ص 39 کتاب بدایة النحو
[39] ص 252.253.254.256 کتاب النحو الوافي جلد 1
[40]ص 108.109.110 کتاب شرح ابن عقيل جلد کلی
[41]کتاب شرح ابن عقيل جلد کلی ص 110.111.112.113.114
[42] ص115 کتاب شرح ابن عقيل جلد کلی
[43] ص85.86 کتاب القواعد الاساسية للغة العربية
[44] ص87 کتاب القواعد الاساسية للغة العربية
[45] ص639.340.641.642.643.644.645.646 کتاب النجم الثاقب شرح كافية ابن الحاجب.
[46] ص256.257 کتاب كتاب الكناش في فني النحو و الصرف جلد کلی
[47] مغنی الادیب: 263ص