دستهبندی مقالات
جدیدترین مقالات
مقالات تصادفی
مقالات پربازدید
■ اساتید حوزه علمیه حضرت بقیت الله عج - قم (۲)
سید محمد علی علوی لاجوردی (۱۷)
شیخ مهدی یعقوبی
سید عبد الرزاق پیر دهقان
شیخ محسن علوی افضل
شیخ مجتبی ناصری دولت آبادی (۱)
شیخ رضا اسلامی
سید احسان حسینی عاشق آبادی
شیخ محمد بصیرتی
سید روح الله موسوی
شیخ حسینعلی کرمانی
شیخ جعفر نوری نام تنی
شیخ علی جان نثاریون
شیخ جلیل شمس
شیخ عبدالله عباسی
سید هادی قریشی
سید محمد مهدی فروتن
شیخ مجید مهدیان آرا
شیخ ابراهیم لطیفی
شیخ مصطفی سرویه
یاسر ماهری قمی
شیخ یعقوب شمس الدینی (۱)
شیخ مهدی عرب پور
سید عبد المجید فقیهی
شیخ حسن محمودی
شیخ علی قربانی
شیخ رسول چگینی (۱۷)
شیخ محمد محمدی ارانی
سیدحسین موسوی نسب
شیخ محمد کثیری
سید مصطفی مومنی
سید محمد جلالی (۱۴)
شیخ محمد کاظمی نیا (۹۳)
شیخ محمد توکلی جوری
شیخ علیرضا کلاهدوزان (۱)
شیخ محمد طائبی اصفهانی
شیخ عارف محمدی
شیخ جلال باقری
سید محمد علی حسینی هرندی (۲)
شیخ مهدی دهبان (۳۷)
سید کاظم مددی
شیخ محمد زینعلی
سید علیرضا مددی (۲۳)
شیخ حامد خادم الذاکرین (۴)
شیخ محمد ناصری (۱)
شیخ علیرضا ضیایی (۳۰۰)
شیخ حسین صادقی
شیخ عباس مقیسه
شیخ محمد مهدی مقیسه
شیخ عبدالعباس حیاتی
شیخ علی علمداری
شیخ مجتبی خرقانی
شیخ یوسف تیموری
شیخ محمد رضا محمد علیزاده
شیخ مهدی قنبریان
شیخ حسین زهدی علیپور
شیخ حسین اطهری نیا (۱)
■ طلاب حوزه علمیه حضرت بقیت الله عج - قمشیخ مهدی یعقوبی
سید عبد الرزاق پیر دهقان
شیخ محسن علوی افضل
شیخ مجتبی ناصری دولت آبادی (۱)
شیخ رضا اسلامی
سید احسان حسینی عاشق آبادی
شیخ محمد بصیرتی
سید روح الله موسوی
شیخ حسینعلی کرمانی
شیخ جعفر نوری نام تنی
شیخ علی جان نثاریون
شیخ جلیل شمس
شیخ عبدالله عباسی
سید هادی قریشی
سید محمد مهدی فروتن
شیخ مجید مهدیان آرا
شیخ ابراهیم لطیفی
شیخ مصطفی سرویه
یاسر ماهری قمی
شیخ یعقوب شمس الدینی (۱)
شیخ مهدی عرب پور
سید عبد المجید فقیهی
شیخ حسن محمودی
شیخ علی قربانی
شیخ رسول چگینی (۱۷)
شیخ محمد محمدی ارانی
سیدحسین موسوی نسب
شیخ محمد کثیری
سید مصطفی مومنی
سید محمد جلالی (۱۴)
شیخ محمد کاظمی نیا (۹۳)
شیخ محمد توکلی جوری
شیخ علیرضا کلاهدوزان (۱)
شیخ محمد طائبی اصفهانی
شیخ عارف محمدی
شیخ جلال باقری
سید محمد علی حسینی هرندی (۲)
شیخ مهدی دهبان (۳۷)
سید کاظم مددی
شیخ محمد زینعلی
سید علیرضا مددی (۲۳)
شیخ حامد خادم الذاکرین (۴)
شیخ محمد ناصری (۱)
شیخ علیرضا ضیایی (۳۰۰)
شیخ حسین صادقی
شیخ عباس مقیسه
شیخ محمد مهدی مقیسه
شیخ عبدالعباس حیاتی
شیخ علی علمداری
شیخ مجتبی خرقانی
شیخ یوسف تیموری
شیخ محمد رضا محمد علیزاده
شیخ مهدی قنبریان
شیخ حسین زهدی علیپور
شیخ حسین اطهری نیا (۱)
ورودی سال ۱۳۹۳
■ سایر نویسندگان (۳۲۵)آقای سجاد پور کریم (۱)
آقای محمد خدا بخشی
آقای محمدمهدی خراسانی
آقای امیر حسین خرم فر
آقای سیدی احمدی
آقای محمد حسین شریفی
آقای محمد حسن عبقری
آقای مهدی کرمی
آقای محمد امین محسنی
آقای محمد محمد نژاد
آقای جعفر محمد قلی
آقای محمد حسین محمدی
آقای علی مصطفوی زاده
آقای ابوالفضل مهدوی نکو
آقای محمد یعقوبی
آقای محمدعلی کیانی نژاد
آقای قائم توحیدیان
آقای محمد رضا وحیدی منش
ورودی سال ۱۳۹۴آقای محمد خدا بخشی
آقای محمدمهدی خراسانی
آقای امیر حسین خرم فر
آقای سیدی احمدی
آقای محمد حسین شریفی
آقای محمد حسن عبقری
آقای مهدی کرمی
آقای محمد امین محسنی
آقای محمد محمد نژاد
آقای جعفر محمد قلی
آقای محمد حسین محمدی
آقای علی مصطفوی زاده
آقای ابوالفضل مهدوی نکو
آقای محمد یعقوبی
آقای محمدعلی کیانی نژاد
آقای قائم توحیدیان
آقای محمد رضا وحیدی منش
آقای محمد جواد بیات
آقای امیر پور عباس
آقای سید علی حسینی (۳)
آقای محمد رحیمی
آقای محمد صالح زارع
آقای محمد علی زهرایی
آقای محمد حسین سلطانی
آقای سید محمد شمسی
آقای عرفان غلامی قمی
آقای محمدرضا قاسمی (۱)
آقای حسین قاینی زاده
آقای حسین قاینی زاده
آقای علی لرستانی
آقای حسن مهروانی (۱)
آقای احمد نجفی
آقای علی ولی ابرقوئی
آقای محمد ولایت مهر
آقای محمد حسین صالحی
ورودی سال ۱۳۹۵آقای امیر پور عباس
آقای سید علی حسینی (۳)
آقای محمد رحیمی
آقای محمد صالح زارع
آقای محمد علی زهرایی
آقای محمد حسین سلطانی
آقای سید محمد شمسی
آقای عرفان غلامی قمی
آقای محمدرضا قاسمی (۱)
آقای حسین قاینی زاده
آقای حسین قاینی زاده
آقای علی لرستانی
آقای حسن مهروانی (۱)
آقای احمد نجفی
آقای علی ولی ابرقوئی
آقای محمد ولایت مهر
آقای محمد حسین صالحی
آقای علی ارجینی
آقای محمد جواد افلاکیان (۲۲)
آقای سجاد باقری (۲۷)
آقای محمد علی تقی پور (۲۳)
آقای سید مهدی حسینی منش (۳)
آقای محمد صادق رحمانی (۳۹)
آقای یاسین زاهدی (۱۰)
آقای امیر حسین سالمی (۹)
آقای حسین عابدینی (۱۷)
آقای رضا عابدینی (۱۹)
آقای محمد غلامی (۲۶)
آقای علی صدرا مافی (۲۳)
آقای ابوالفضل میر داداشی (۳۸)
آقای حسین وصالی ادب (۳۹)
آقای رضا ولی ابرقوئی (۲۴)
ورودی سال ۱۳۹۶ (۱)آقای محمد جواد افلاکیان (۲۲)
آقای سجاد باقری (۲۷)
آقای محمد علی تقی پور (۲۳)
آقای سید مهدی حسینی منش (۳)
آقای محمد صادق رحمانی (۳۹)
آقای یاسین زاهدی (۱۰)
آقای امیر حسین سالمی (۹)
آقای حسین عابدینی (۱۷)
آقای رضا عابدینی (۱۹)
آقای محمد غلامی (۲۶)
آقای علی صدرا مافی (۲۳)
آقای ابوالفضل میر داداشی (۳۸)
آقای حسین وصالی ادب (۳۹)
آقای رضا ولی ابرقوئی (۲۴)
آقای علی احمدی (۱۸)
آقای محمد حسین پرتوی (۴)
آقای محمد مهدی توکلی (۹۸)
آقای محمد حاجی پور (۲۵)
آقای سید محمد حسینی (۲)
آقای سجاد کریمی (۹)
آقای سید علی موسوی
آقای علی میانداری (۲۲)
آقای حسین نوروزی (۳۲)
آقای محمد بهرامی
ورودی سال ۱۳۹۷آقای محمد حسین پرتوی (۴)
آقای محمد مهدی توکلی (۹۸)
آقای محمد حاجی پور (۲۵)
آقای سید محمد حسینی (۲)
آقای سجاد کریمی (۹)
آقای سید علی موسوی
آقای علی میانداری (۲۲)
آقای حسین نوروزی (۳۲)
آقای محمد بهرامی
آقای امیر حسین وحیدی منش (۱۶)
آقای محسن حسین زاده (۲۳)
آقای حسین حسنی (۴۱)
آقای امیر حسین جعفری (۲۶)
آقای سید حامد حسینی (۲۳)
آقای محمد حسین ابراهیمی
آقای محمد مهدی سالخورده (۱۲)
آقای علی بهرامی (۵)
آقای مهدی قره قاش (۲۸)
آقای علی کاشانی (۱)
آقای حسین کافتری (۲۰)
آقای سید محمد جواد محمدی (۳۶)
آقای سید محمد باقر موسوی (۱۶)
آقای محسن محرابیون (۱۷)
آقای محمد مهدی حیدری (۱۳)
آقای حسين نظرپور (۵۰)
آقای محمد هادی زینلی
ورودی سال ۱۳۹۸آقای محسن حسین زاده (۲۳)
آقای حسین حسنی (۴۱)
آقای امیر حسین جعفری (۲۶)
آقای سید حامد حسینی (۲۳)
آقای محمد حسین ابراهیمی
آقای محمد مهدی سالخورده (۱۲)
آقای علی بهرامی (۵)
آقای مهدی قره قاش (۲۸)
آقای علی کاشانی (۱)
آقای حسین کافتری (۲۰)
آقای سید محمد جواد محمدی (۳۶)
آقای سید محمد باقر موسوی (۱۶)
آقای محسن محرابیون (۱۷)
آقای محمد مهدی حیدری (۱۳)
آقای حسين نظرپور (۵۰)
آقای محمد هادی زینلی
آقای محمد مهدی ارجینی
آقای محمد هادی نصاری پور (۱۲)
آقای محمد رضا نصیری (۴۹)
آقای محمد حسین کاظمی (۲)
آقای سید ابوالفضل موسوی (۲۳)
آقای محمد جواد علی محمدی (۳۸)
آقای سید محمد حسین ذاکریان (۸)
آقای طاها دوست محمدی (۳۶)
آقای حسین جعفری
آقای سید مهدی موسوی (۱۵۶)
آقای علی پریزاد (۲۴)
آقای علیرضا کدخدایی (۲۹)
آقای محمد علی سلطانی نژاد (۳۳)
آقای سید محمد جواد رحمانی (۶)
آقای سید محمد مهدی حسینی (۵۲)
آقای سید محمد صالح سهیلی (۲)
آقای امیرعلی سبزبان
محقق مهدی شریفی اصیل (۱)
ورودی سال ۱۳۹۹آقای محمد هادی نصاری پور (۱۲)
آقای محمد رضا نصیری (۴۹)
آقای محمد حسین کاظمی (۲)
آقای سید ابوالفضل موسوی (۲۳)
آقای محمد جواد علی محمدی (۳۸)
آقای سید محمد حسین ذاکریان (۸)
آقای طاها دوست محمدی (۳۶)
آقای حسین جعفری
آقای سید مهدی موسوی (۱۵۶)
آقای علی پریزاد (۲۴)
آقای علیرضا کدخدایی (۲۹)
آقای محمد علی سلطانی نژاد (۳۳)
آقای سید محمد جواد رحمانی (۶)
آقای سید محمد مهدی حسینی (۵۲)
آقای سید محمد صالح سهیلی (۲)
آقای امیرعلی سبزبان
محقق مهدی شریفی اصیل (۱)
آقای سید علی حسینی آملی (۱۹)
آقای محمد مهدی بلیغی (۲۰)
آقای محمد رستمی
آقای علی عباسی (۱۰)
آقای امیرمهدی نصرتی (۱۷)
آقای محمد جواد برات نژاد (۱۳)
آقای سید مهدی محمودی فر (۱۰)
آقای احمد رضا محسنی فر
آقای محمد حسن رجبی زاده
آقای امیر محمد کماسی (۱)
آقای عباس عباسی (۶)
آقای علی ایزدی (۲۲)
آقای علیرضا منصوریه (۲۳)
آقای محمد حسن مقدم
آقای سید محمد فاضل سیفی (۱)
آقای الیاس برخوردار (۲)
آقای محمد سنچولی (۲)
محمد مهدی کوهکن نو (۲)
ورودی سال ۱۴۰۰ (۱)آقای محمد مهدی بلیغی (۲۰)
آقای محمد رستمی
آقای علی عباسی (۱۰)
آقای امیرمهدی نصرتی (۱۷)
آقای محمد جواد برات نژاد (۱۳)
آقای سید مهدی محمودی فر (۱۰)
آقای احمد رضا محسنی فر
آقای محمد حسن رجبی زاده
آقای امیر محمد کماسی (۱)
آقای عباس عباسی (۶)
آقای علی ایزدی (۲۲)
آقای علیرضا منصوریه (۲۳)
آقای محمد حسن مقدم
آقای سید محمد فاضل سیفی (۱)
آقای الیاس برخوردار (۲)
آقای محمد سنچولی (۲)
محمد مهدی کوهکن نو (۲)
سید عرفان سجادی (۴۴)
آقای سید حسن نبوی (۶)
آقای امیر علی رحمانی (۷)
آقای محمد حسین تقی پور (۱۷)
آقای محمد جواد علیمردانی (۷)
آقای محمد عرفان منصوری (۲۹)
آقای محمد حسین مظفری (۱۱)
آقای محمد مهدی خندان (۱۰)
آقای محسن مسلمی (۶)
آقای سید محمد حسین سیدی احمدی (۶)
آقای محمد جواد انصاری (۷۰)
علی اکبر فرمانی (۶)
محمد مهدی صوفی فتیده (۶)
آقای محمد نقوی (۲)
ورودی سال ۱۴۰۱آقای سید حسن نبوی (۶)
آقای امیر علی رحمانی (۷)
آقای محمد حسین تقی پور (۱۷)
آقای محمد جواد علیمردانی (۷)
آقای محمد عرفان منصوری (۲۹)
آقای محمد حسین مظفری (۱۱)
آقای محمد مهدی خندان (۱۰)
آقای محسن مسلمی (۶)
آقای سید محمد حسین سیدی احمدی (۶)
آقای محمد جواد انصاری (۷۰)
علی اکبر فرمانی (۶)
محمد مهدی صوفی فتیده (۶)
آقای محمد نقوی (۲)
آقای حمید رضا قاسمی (۸)
آقای محمد پور علی
آقای حسین عزیزی (۶)
آقای علی کافتری (۷)
آقای ابوالفضل کافتری (۶)
آقای محمد حسین نقی ئی (۵)
آقای مجتبی کمال وند (۷)
آقای محمد طاها خادمی تنورچه (۷)
آقای دانیال مهاجری
آقای محمد هادی صادقی (۷)
آقای سید محمد مهدی ذاکریان (۶)
آقای مهدی عاشوری (۷)
آقای سید محمد مهدی واهبی زاده (۶)
آقای مهدی صالحی (۸)
آقای علی کریمی (۸)
آقای محمد مهدی باقری (۱)
آقای امین اسماعیلی (۳)
آقای محمد پور علی
آقای حسین عزیزی (۶)
آقای علی کافتری (۷)
آقای ابوالفضل کافتری (۶)
آقای محمد حسین نقی ئی (۵)
آقای مجتبی کمال وند (۷)
آقای محمد طاها خادمی تنورچه (۷)
آقای دانیال مهاجری
آقای محمد هادی صادقی (۷)
آقای سید محمد مهدی ذاکریان (۶)
آقای مهدی عاشوری (۷)
آقای سید محمد مهدی واهبی زاده (۶)
آقای مهدی صالحی (۸)
آقای علی کریمی (۸)
آقای محمد مهدی باقری (۱)
آقای امین اسماعیلی (۳)
جدیدترین مقالات
- مقاله کوتاه » آثار اجتماعی تقوا در قرآن نام پژوهشگر:مهدی قره قاش
- سایر نویسندگان » همگانی بودن ایمان مستقر و ایمان مستودع پژوهشگر : محمد حسین شیخ غلامی
- مقاله کوتاه » پرونده علمی: بررسی ادله ولایت فقیه پژوهش گران: سید ابوالفضل موسوی سید محمد جواد رحمانی
- مقاله کوتاه » گزارش اجمالی از کتاب خون دلی که لعل شد «خاطرات حضرت آیت الله العظمی ید علی خامنهای مدظله العالی از زندانها و تبعید دوران مبارزات انقلاب اسلامی» بقلم آقای محمد جواد علی محمدی
- مقاله کوتاه » پرونده علمی: رویکردهای مختلف فقها در حل مسئله تزاحم - پژوهشگر: آقای محسن حسین زاده
- مقاله کوتاه » رویکردهای مختلف فقها در حل مسئله تزاحم - پژوهشگر: آقای محسن حسین زاده
- مقاله کوتاه » نام اثر : مفهوم امر به معروف و نهی از منکر - محقق : سید محمد مهدی حسینی هنسیجی
- مقاله کوتاه » پرونده علمی: تأثیرات فردی و اجتماعی شیطان در رابطه او و انسان (آثار شیطان در اجتماع و پیشگیری از آن در بیان آیات و روایات) - پژوهشگر: علی احمدی
- مقاله کوتاه » توبه «شرایط قبولی توبه از دیدگاه قرآن و روایات» - پژوهشگر: حسین کافتری
- مقاله کوتاه » تأثیرات فردی و اجتماعی شیطان در رابطه او و انسان (آثار شیطان در اجتماع و پیشگیری از آن در بیان آیات و روایات) - پژوهشگر: علی احمدی
- مقاله کوتاه » بررسی عوامل رشد عقل در روایات - نگارنده : حسین نوروزی
- آقای الیاس برخوردار » جایگاه اجازه درعقد فضولی - محقق:الیاس برخوردار
- آقای محمد سنچولی » اقوال فقها در تعریف بیع و آثار هریک از آنها - محقق:محمد سنچولی
- مقاله کوتاه » آموزههای سیاسی صلح امام حسن (ع) از دیدگاه آیت الله مکارم شیرازی - نام پژوهشگر: امیرعلی سبزبان
- آقای محمد مهدی باقری » پژوهش حرف نون در کتب ادبیات عرب - محقق: محمدمهدی باقری
مقالات تصادفی
- شیخ محمد کاظمی نیا » شرح خطبه 154 نهج البلاغه
- آقای حسین حسنی » ?نظری از آیت الله سیستانی (مدظله)? ?در مورد وقف?
- مقاله کوتاه » بررسی حجیت بخشی خلافت توسط خداوند و عدم نیاز به بیعت از منظر امام علی (ع) امیرعلی سبزبان
- مقاله کوتاه » مفهوم ضد از نظر اصولیون محمدمحسن محرابیون محمدی
- آقای محمد حسین تقی پور » خمس پژوهشگر : محمد حسین تقی پور
- سایر نویسندگان » ?استفتائات? ?احکام رقص ⚫️سوال 1178: ⭕️رقص مردان در برابر زنانی که از محارم آنان هستند
- مقاله کوتاه » مراتب تفکر نگارنده: محمد هادی نصاری پور
- آقای امیرمهدی نصرتی » امام صادق علی همچنین فرموده است: سه مرد
- شیخ علیرضا ضیایی » با سلام بر شما و تسلیت شهادت مادر شیعه حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها
- آقای حسین حسنی » ?نظری از آیت الله سیستانی (مدظله)? ?در مورد وقف?
- آقای محمد حسین تقی پور » وقف کننده باید بالغ و عاقل باشد
- شیخ علیرضا ضیایی » إِنَّ فِي السَّمَاءِ مَلَكَيْنِ مُوَكَّلَيْنِ بِالْعِبَادِ فَمَنْ تَوَاضَعَ لِلَّهِ رَفَعَاهُ وَ مَنْ تَكَبَّرَ وَضَعَاهُ
- آقای محمد مهدی توکلی » ⭕️اگر متولّیان حسینیه بعد از اتمام وقف، یک نظام داخلی برای آن تنظیم کنند.
- آقای محمد صادق رحمانی » ?يهود اطراف خاخام بزرگ(دانشمند يهودى)اجتماع كردند و گفتند:
- مقاله کوتاه » ازاله حکم وقف بررسی ازاله حکم وقف در طرح های عمرانی و شهرسازی پژوهشگر یاسین زاهدی
مقالات پربازدید
- آقای سجاد باقری » منظور الهام نامها و اسامی مخلوقات عالم
- سایر نویسندگان » ?سخنی زیبا? ⚫️قال زین العابدین (علیه السلام): ⭕️لوْ یَعْلَمُ النّاسُ
- مقاله کوتاه » بررسی تغییرات مضاعف در فعل از لحاظ لفظ با مثال قرآنی نام و نام خانوادگی پژوهشگر: علی عباسی
- آقای ابوالفضل میر داداشی » ? معیارهای جدید اخلاقی?
- سایر نویسندگان » ?حادثه افک ?
- آقای امیر حسین جعفری » ✅ یک مسئله از احکام وقف ✅ از دیدگاه حضرت آیتالله العظمی خامنهای «حفظهالله»
- آقای علی صدرا مافی » چه چیز مضحک تر و بی ثمر تر از ریا⁉️
- آقای سید محمد جواد محمدی » ?شرطیت مالکیت واقف?
- آقای محمد جواد انصاری » ?تبانى حفصه و عايشه بر ضدّ پيغمبر صلّى اللّه عليه وآله ?
- مقاله کوتاه » بررسی کاربرد فعل مضارع درآیات با محوریت سوره کهف گردآورنده : امیرمحمد کماسی
- سید علیرضا مددی » ? نکته ای مهم در مورد صدقه
- آقای حسین حسنی » ? ➖ خلیفه دوم از پیغمبر سوال کرد: «با اینکه امنیت داریم چرا نماز را قصر کنیم؟» ***
- آقای محمد جواد افلاکیان » موضوع :اشکال واقعی به غیر واقع گرا ها
- آقای محمد جواد انصاری » بررسی تغییرات لفظی در فعل مضاعف با مثال قرآنی محقق : محمد جواد انصاری
- آقای محمد حسین پرتوی » ⭕️ خالد بن ولید و دستور پیامبر اکرم
پژوهش لام جاره در بعضی ازکتب ادبیات عرب با محوریت کتاب مغنی اللبیب
استاد راهنما: استاد علوی لاجوردی
جمع آوری:علی کریمی
سال تحصیلی ۱۴۰۴ـ۱۴۰۳
مدرسه علمیه بقیه الله
مقدمه
حرف لام جاره (در هر اسم ظاهری مکسور است)
تعریف
معانی لام جاره (دارای 22معنا)
1.استحقاق
2.اختصاص
3.ملک
4.تملیک
5.شبه تملیک
6.تعلیل
7.تاكيد نفى
8.به معنای إلى
9.به معنای «على»
10.به معنای «فى»
11.به معناى «عند»
12.به معنای «بعد»
13.به معنای«مع»
14.به معنای«من»
15.تبليغ
16.به معنای«عن»
17.صيرورت
18.قسم و تعجب همراه هم
19.تعجب بدون قسم
20.تعديه
21.تاكيد
22.تبيين
منابع
کتاب مغنی اللبیب
کتاب ترجمه و شرح مغنی الادیب
کتاب شرح ابن عقیل
کتاب شرح ملا جامی
کتاب موسوعه النحو و الصرف و الاعراب
کتاب المنصف من الکلام علی مغنی ابن هشام
کتاب حاشیه الدسوقی
مقدمه
الحمدلله رب العالمین و صلی الله علی سیدنا و نبینا محمد و آله الطاهرین،سیما ابن عمه علی(علیه السلام)،الذی نصبه علما للاسلام و رفعه لکسر الاصنام،جازم اعناق النواصب اللئام و واضع علم النحو لحفظ الكلام.
در این مقاله سعی شد که با استفاده از چند کتاب از کتب ادبیات عرب،مباحث مختصری پیرامون حرف لام جاره و معانی آن که بیست و دو معنا بود،گردآوری شود.
امیدوارم که این پژوهش برای خوانندگان مفید واقع شود.
علی کریمی خوراسگانی
19/10/1403
حرف لام جاره (در هر اسم ظاهری مکسور است)
تعریف
نحو لزيد، و لعمرو، إلا مع المستغاث المباشر ليا فمفتوحة نحو «يا للّه» و أما قراءة بعضهم (اَلْحَمْدُ للهِ[1]) بضمها فهو عارض للاتباع، و مفتوحة مع كل مضمر نحو لنا، و لكم، و لهم، إلا مع ياء المتكلم فمكسورة. و إذا قيل «يالك، و يالى» احتمل كل منهما أن يكون مستغاثا به و أن يكون مستغاثا من أجله، و قد أجازهما ابن جنى فى قوله:
341 - فيا شوق ما أبقى، و يا لى من النّوى [و يا دمع ما أجرى و يا قلب ما أصبى]
و أوجب ابن عصفور فى «يالى» أن يكون مستغاثا من أجله؛ لأنه لو كان مستغاثا به لكان التقدير يا أدعو لى، و ذلك غير جائز فى غير باب ظننت و فقدت و عدمت، و هذا لازم له، لا لابن جنى، لما سأذكره بعد. و من العرب من يفتح اللام الداخلة على الفعل و يقرأ (وَ ما كانَ اَللّهُ لِيُعَذِّبَهُمْ[2]).
معانی لام جاره (دارای 22معنا)
1.استحقاق
و هى الواقعة بين معنى و ذات، نحو (اَلْحَمْدُ لِلّهِ[3]) و العزة للّه، و الملك للّه، و الأمر للّه، و نحو (وَيْلٌ لِلْمُطَفِّفِينَ[4]) و (لَهُمْ فِي اَلدُّنْيا خِزْيٌ[5]) و منه «للكافرين النار» أى عذابها.
در کتاب شرح مغنی الادیب آمده است:
لام به اين معنا دلالت مىكند كه مجرور مستحق ماقبل از لام است و شرط استعمال لام به اين معنا، اين است كه بايد ماقبل، اسم معنا و اسم مابعد، اسم ذات باشد، مانند قول خداوند متعال: اَلْحَمْدُ لِلّهِ[6] شاهد در معناى استحقاق داشتن لام، باوجود شرط استعمال آن است زيرا قبل از لام، اسم معنا «الحمد» و بعد از آن، اسم ذات «اللّه» ذكر شده است چنانكه در اين حديث نبوى نيز لام اينگونه است: «الويل لظالمي أهل بيتي». معناى حديث «نفرين - عذاب - مستحق ظلمكنندگان بر اهل بيت من است». و منه: «للكافرين النار» و از همين قبيل كه لام معناى استحقاق دارد و شرط استعمال لام استحقاق در كلام موجود است، جملۀ «للكافرين النار» مىباشد كه هر چند «النار» اسم ذات است لكن مراد از آن در اينجا «عذاب النار» است كه اسم معنا مىباشد و ضمنا در جمله تقديم و تأخير مىباشد يعنى «النار» مبتداى موخر و «للكافرين» خبر مقدم است و به جهت همين دو نكته، اين جمله را با «منه» آورده شده است، زيرا هرگاه جملهاى داراى پيچيدگى باشد و تطبيق قاعده بر آن مقدارى مشكل باشد، آن جمله را با «منه» آورده مىشود.[7]
در کتاب حاشیه دسوقی آمده است:
قوله: (الحمد للّه) أي: فالحمد معنى والله ذات وحينئذ فما يقرره العلماء من إن لام للّه إما للاستحقاق أو لام الملك أو لام الاختصاص خطأ لأنه لا يصح لمن تكون للملك نعم يصح كونها للاختصاص على قول سيأتي للمصنف. قوله: (والملك للّه) المراد به التملك وقوله والأمر للّه أي الإمارة. قوله: (ويل) أي بناء على أن المراد بالويل الهلاك لا بناء على أن المراد به واد في جهنم إلا أن يقدر مضاف أي عذابه لأجل أن يتحقق أنها وقعت بين معنى وذات ا هتقرير در دير. قوله: (لهم في الدنيا خزي) فالخزي معنى والضمير في لهم ذات أي مدلوله ذات. قوله: (ومنه الخ) إنما فصل بمنه عن الأول لأنها في الظاهر وقعت بين ذاتين فقال أي عذابها لتكون واقعة بين معنى وذات، فلما كان كونها للاستحقاق فيه خفاء فصلها عما قبلها.[8]
2.اختصاص
نحو «الجنة للمؤمنين، و هذا الحصير للمسجد، و المنبر للخطيب، و السرج للدابة، و القميص للعبد» و نحو (إِنَّ لَهُ أَباً[9]) (فَإِنْ كانَ لَهُ إِخْوَةٌ[10]) و قولك: هذا الشعر لحبيب، و قولك: أدوم لك ما تدوم لى.
درکتاب شرح مغنی الادیب آمده است:
دومين معناى لام جاره، اختصاص است كه دلالت دارد بر اينكه ماقبل لام مختص مابعد است و شرط استعمال آن اين است كه بايد ماقبل و مابعد لام هردو اسم ذات باشند، مانند قول خداوند متعال در حكايت قول برادران يوسف در هنگامى كه حضرت يوسف با حيلهاى مىخواست برادر خود - بنيامين - را نزد خود نگه دارد و برادران ديگر او به ايشان گفتند:
يا أَيُّهَا اَلْعَزِيزُ إِنَّ لَهُ أَباً شَيْخاً كَبِيراً فَخُذْ أَحَدَنا مَكانَهُ[11].
شاهد: در اين است كه لام به معناى اختصاص است يعنى «همانا پدرى مختص اوست» اين آيه كنايه از علاقه و محبت شديد پدر به بنيامين است به طورى كه به نظر آن برادران گويا يعقوب فقط پدر اوست. و مانند قول شما كه مىگوئيد:
«المنبر للخطيب» يعنى «منبر مختص خطبهخوان است».
و مانند قول فضل بن عباس بن عتبة بن أبي لهب بن عبد المطلب در مدح پيامبر و ارزش شيعه:
«فسوف يرى أعداؤنا حين تلتقی لأيّ الفريقين النّبيّ المطهّر»
شاهد: در معناى اختصاص داشتن لام در شعر است. معناى شعر: «پس بزودى مىبينند دشمنان ما زمانى كه ملاقات مىكنند - با ما در روز قيامت - كه پيامبر مطهر اختصاص به كداميك از دو گروه دارد.[12]
3.ملک
نحو (لَهُ ما فِي اَلسَّماواتِ وَ ما فِي اَلْأَرْضِ[13]) و بعضهم يستغنى بذكر الاختصاص عن ذكر المعنيين الآخرين، و يمثل له بالأمثلة المذكورة و نحوها،و يرجّحه أن فيه تقليلا للاشتراك، و أنه إذا قيل «هذا المال لزيد و المسجد» لزم القول بأنها للاختصاص مع كون زيد قابلا للملك، لئلا يلزم استعمال المشترك فى معنييه ، و أكثرهم يمنعه دفعة.
در کتاب شرح مغنی الادیب آمده است:
سومين معناى لام جاره، ملك است به اين شكل كه لام دلالت مىكند كه چيزى، ملك و مملوك مابعد است، مانند قول خداوند متعال: لَهُ ما فِي اَلسَّماواتِ وَ ما فِي اَلْأَرْضِ[14]. شاهد: در معناى ملك داشتن لام در آيه است كه دلالت مىكند كه «ما فِي اَلسَّماواتِ وَ ما فِي اَلْأَرْضِ» كه مبتداى مؤخر است ملك خداوند مىباشد. بعضى از نحويين از اين سه معناى اخير تنها اختصاص را ذكر كردهاند و گفتهاند: اختصاص داراى يك معناى كلى - مثل تعلّق - است كه دو معناى ملك و استحقاق را نيز دربرمىگيرد و به همين علت نيازى به ذكر آن دو، به واسطه ذكر معناى اختصاص براى لام نديدهاند و براى معناى اختصاص بالمعنى الاعم كه شامل ملك و استحقاق مىشود همين مثالهايى كه براى ملك و استحقاق و اختصاص بالمعنى الاخص ذكر شد، بيان كردهاند. و يرجّحه: اين كار بعضى از نحويين از دو جهت بر كار ديگر نحويين كه اين سه معنا را مجزا ذكر مىكنند ترجيح دارد:
1 - در اين شيوه تقليل معناى اشتراك لفظى است. زيرا اصل در كلمات اين است كه يك معنا بيشتر نداشته باشند زيرا اشتراك لفظى خلاف فلسفه وضع الفاظ كه براى تفهيم و تفهّم است مىباشد چون مخاطب هنگام شنيدن لفظ مشترك حيران است كه متكلم كداميك از معانى آن را اراده كرده است، و اگر قطعا كلمهاى مشترك لفظى بود، اصل دوّم اين است كه داراى معانى كمترى باشد. و چون يقينا لام جاره داراى معانى متعددى است و مشترك لفظى است پس بايد مطابق اصل دوّم تا آنجا كه مىشود معانى آن را كمتر كرد و چون اين كار بعضى از نحويين مطابق اين اصل است زيرا موجب تقليل معناى لام مىشود بنابراين قول آنان بر قول ديگر نحويين ترجيح دارد.
2 - در مواردى كه اسمى بر مجرور لام عطف شده و معناى لام به اعتبار معطوف عليه ملك مىباشد و به اعتبار معطوف مىتوان اختصاص بالمعنى الاخص دانست، مثل «هذا المال لزيد و المسجد» لازم است و بايد قول دوّم را قبول كرد و گفت معناى اين لام، اختصاص بالمعنى الاعم است زيرا هم «زيد» و هم «المسجد» صحيح و ممكن است مالى مختص بمعنى الأعم و متعلق به آن دو باشد، در حاليكه اگر اين قول را قبول نكنيم لازم مىآيد كه لام به اعتبار «زيد» كه قابليت مالكيت دارد، معناى ملك داشته باشد و به اعتبار معطوف كه «المسجد» است معناى اختصاص بالمعنى الأخص داشته باشد كه در اين صورت لازم مىآيد لفظ واحد در آن واحد در دو معنا استعمال شود، كه اكثر نحويين آن را جايز نمىدانند. نكته: عبارت «لئلا يلزم استعمال» علت براى «لزم القول بأنّها للاختصاص» است.[15]
در کتاب شرح ابن عقیل آمده است:
ذكر هنا أنها تكون للملك، نحو (لِلّهِ ما فِي اَلسَّماواتِ وَ ما فِي اَلْأَرْضِ ) و «المال لزيد»[16]
درکتاب شرح ملاجامی آمده است:
اللام للاختصاص بملكية نحو: (المال لزيد)[17]
در کتاب موسوعه النحو و الصرف و الاعراب آمده است:
1 - الملك، نحو الآية: لِلّهِ ما فِي اَلسَّماواتِ وَ ما فِي اَلْأَرْضِ[18]
4.تملیک
نحو «وهبت لزيد دينارا»
درکتاب شرح مغنی الادیب آمده است:
معناى چهارم لام جاره «تمليك» است كه لام دلالت مىكند كه فاعل فعل قبل شيئى را به مجرور تمليك كرده و به او داده است، مثل «وهبت لزيد دينارا»
در کتاب شرح ابن عقیل آمده است:
و لشبه الملك، نحو: «الجلّ للفرس، و الباب للدّار»[19]
5.شبه تملیک
نحو (جَعَلَ لَكُمْ مِنْ أَنْفُسِكُمْ أَزْواجاً[20])
در کتاب شرح مغنی الادیب آمده است:
پنجمين معناى لام، شبه تمليك است كه لام دلالت مىكند كه فاعل فعل قبل چيزى را به مجرور داده است و فرق آن با معناى تمليك اين است كه در تمليك، بعد از مالكيت مجرور، آن مجرور مىتواند در آن شىء به انحاء گوناگون تصرف كند حتى آن را بفروشد، لكن در شبه تمليك اين نحوه وسعت در تصرف نيست مثلا نمىتواند آن را شىء را بفروشد، مانند قول خداوند متعال: جَعَلَ لَكُمْ مِنْ أَنْفُسِكُمْ أَزْواجاً[21] شاهد: در معناى شبه تمليك داشتن لام است كه خداوند براى مردان همسرانى از نوع خود آنان قرار داده كه تحت قيموميت ايشان باشند لكن آنان را تمليك نكرده است كه بشود مثل بعضى از اشيا بر آنان به اشكال مختلف تصرفات - مثل فروختن - تصرف كرد.[22]
در کتاب موسوعه النحو و الصرف و الاعراب آمده است:
2 - شبه الملك: بمعنى أن مجرورها يملك مجازا لا حقيقة، و تسمّى اللام هنا لام الاستحقاق أو لام الاختصاص، نحو: «هذا الاصطبل للبقر».[23]
6.تعلیل
كقوله:
342 - و يوم عقرت للعذارى مطيّتى [فيا عجبا من كورها المتحمّل]
و قوله تعالى (لِإِيلافِ قُرَيْشٍ[24]) و تعلقها بفليعبدوا، و قيل: بما قبله، أى فجعلهم كعصف مأكول لإيلاف قريش، و رجّح بأنهما فى مصحف أبىّ سورة واحدة، و ضعف بأن (فَجَعَلَهُمْ كَعَصْفٍ[25]) إنما كان لكفرهم و جرأتهم على البيت، و قيل: متعلقة بمحذوف تقديره اعجبوا، و كقوله تعالى (وَ إِنَّهُ لِحُبِّ اَلْخَيْرِ لَشَدِيدٌ[26]) أى و إنه من أجل حب المال لبخيل، و قراءة حمزة (وَ إِذْ أَخَذَ اَللّهُ مِيثاقَ اَلنَّبِيِّينَ لَما آتَيْتُكُمْ مِنْ كِتابٍ وَ حِكْمَةٍ[27]) الآية، أى لأجل إيتائى إياكم بعض الكتاب و الحكمة ثم لمجىء محمد صلّى اللّه عليه و سلّم مصدّقا لما معكم لتؤمنن به، فما: مصدرية فيهما، و اللام تعليلية، و تعلّقت بالجواب المؤخر على الاتساع فى الظرف، كما قال الأعشى: [رضيعى لبان ثدى أمّ تحالفا بأسحم داج] عوض لا نتفرّق
و يجوز كون «ما» موصولا اسميا. فإن قلت: فأين العائد فى (ثُمَّ جاءَكُمْ رَسُولٌ[28])؟قلت: إن (ما معكم) هو نفس (لَما آتَيْتُكُمْ) فكأنه قيل: مصدق له؛ و قد يضعف هذا لقلته نحو قوله
:343 - [فيا ربّ أنت اللّه فى كلّ موطن] و أنت الّذى فى رحمة اللّه أطمع
و قد يرجح بأن الثوانى يتسامح فيها كثيرا، و أما قراءة الباقين [بالفتح] فاللام لام التّوطئة، و ما شرطية، أو اللام للابتداء، و ما: موصولة، أى الذى آتيتكموه، و هى مفعولة على الأول، و مبتدأ على الثانى. و من ذلك قراءة حمزة و الكسائى (وَ جَعَلْنا مِنْهُمْ أَئِمَّةً يَهْدُونَ بِأَمْرِنا لَمّا صَبَرُوا[29]) بكسر اللام، و منها اللام الثانية فى نحو «يا لزيد لعمرو» و تعلقها بمحذوف، و هو فعل من جملة مستقلة، أى أدعوك لعمرو، أو اسم هو حال من المنادى، أى مدعوّا لعمرو، قولان، و لم يطّلع ابن عصفور على الثانى فنقل الإجماع على الأول. و منها اللام الداخلة لفظا على المضارع فى نحو (وَ أَنْزَلْنا إِلَيْكَ اَلذِّكْرَ لِتُبَيِّنَ لِلنّاسِ[30]) و انتصاب الفعل بعدها بأن مضمرة بعينها وفاقا للجمهور، لا بأن مضمرة أو بكى المصدرية مضمرة خلافا للسيرافى و ابن كيسان، و لا باللام بطريق الأصالة خلافا لأكثر الكوفيين، و لا بها لنيابتها عن أن خلافا لثعلب، و لك إظهار أن؛ فتقول «جئتك لأن تكرمنى» بل قد يجب، و ذلك إذا اقترن الفعل بلا نحو (لِئَلاّ يَكُونَ لِلنّاسِ عَلَيْكُمْ حُجَّةٌ[31])؛ لئلاّ يحصل الثقل بالتقاء المثلين. فرع - أجاز أبو الحسن أن يتلقّى القسم بلام كى، و جعل منه (يَحْلِفُونَ بِاللّهِ لَكُمْ لِيُرْضُوكُمْ[32]) فقال: المعنى ليرضنّكم، قال أبو على: و هذا عندى أولى من أن يكون متعلقا بيحلفون و المقسم عليه محذوف، و أنشد أبو الحسن
: 344 - إذا قلت قدنى قال باللّه حلفة لتغنى عنّى ذا إنائك أجمعا
و الجماعة يأبون هذا؛ لأن القسم إنما يجاب بالجملة، و يروون البيت لتغننّ بفتح اللام و نون التوكيد، و ذلك على لغة فزارة فى حذف آخر الفعل لأجل النون إن كان ياء تلى كسرة كقوله
: 345 - و ابكنّ عيشا تقضّى بعد جدّته [طابت أصائله فى ذلك البلد] و قدروا الجواب محذوفا و اللام متعلقة به، أى ليكونن كذا ليرضوكم، و لتشربنّ لتغنى عنی.
در کتاب شرح مغنی الادیب آمده است:
معناى ششم لام جاره، تعليل است كه دلالت مىكند وقوع فعل سابق به جهت و به علت مجرور لام مىباشد، مانند قول پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم «و أحبّوا أهل بيتي لحبّي[33]» معناى حديث: «دوست بداريد اهل بيت من را به جهت دوستى من». و قول أبى طالب در حالى كه خطاب به امير المؤمنين عليه السّلام مىكند: اصبرن يا بنيّ فالصبر أحجى كلّ حيّ مصيره لشعوب «قد بذلناك و البلاء شديد لفداء الحبيب و ابن الحبيب» معناى شعر: «محققا ما بذل كرديم تو را - در حالى كه بلا و سختى شديد بود - به جهت فدا شدن در راه محبوبمان (پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم) كه فرزند محبوبمان (عبد اللّه) است». و لام در قول خداوند متعال: لِإِيلافِ قُرَيْشٍ نيز معناى تعليل دارد، و دربارۀ متعلق آن، سه قول است: 1 - متعلق به «فليعبدوا» كه بعدا ذكر مىشود. سيبويه، خليل بن احمد و زمخشرى اين قول را دارند. 2 - متعلق به «جعل» كه در آخرين آيه سوره فيل مىباشد كه آن آيه «فَجَعَلَهُمْ كَعَصْفٍ مَأْكُولٍ[34]» است و اين قول اخفش است. و در مقام داورى بين اين دو قول، مىتوان گفت كه قول دوّم رجحان دارد زيرا اين دو سوره در قرآنى كه ابى بن كعب جمعآورى كرده است در يك سوره قرار داده شده است كه در اين صورت اشكال چگونه متعلق شدن جار و مجرور سورهاى به فعلى از يك سوره ديگر مرتفع مىشود لكن اين قول، توسط ابو على فارسى تضعيف شده كه «لايلاف قريش» نمىتواند علت «فَجَعَلَهُمْ كَعَصْفٍ مَأْكُولٍ» باشد زيرا علت نابودى لشكر ابرهه كفرشان و جسارتشان براى از بين بردن بيت اللّه الحرام بوده، نه به جهت ايجاد انس و الفت بين قريش مىباشد. 3 - متعلق به محذوف است كه قبل از آن در تقدير است و در اصل اينگونه بوده است: «أعجبوا لإيلاف قريش» كه فراء اين قول را اختيار كرده است.
و از مصاديق لام تعليل لام دوّمى كه در جملۀ استغاثيه بر مستغاث له داخل مىشود مىباشد، مانند «يا لزيد لعمرو» كه يا متعلق به فعل محذوفى است كه با مستغاث له روى هم يك جملۀ مستقل مستأنفه تشكيل مىدهند و مثال قبل در اصل «يا لزيد أدعوك لعمرو» بوده است يا متعلق به اسمى كه مشتق از ماده «دعو» كه حال از منادا كه «زيد» است مىباشد و در اصل «يا لزيد مدعّوا لعمرو» بوده است. بنابراين در متعلق اين لام دو قول است. و منها: و از موارد لام تعليل است لامى كه داخل بر فعل مضارع مىشود و لفظا ذكر مىگردد. مانند قول خداوند متعال: أَنْزَلْنا إِلَيْكَ اَلذِّكْرَ لِتُبَيِّنَ لِلنّاسِ[35]. و قول امام سجاد عليه السّلام در دعايى كه دربارۀ حمد و ثناى خداوند و كيفيت نظام تكوين و تشريح است: [الحمد للّه الذّي ركّب فينا الآت البسط و جعل لنا أدوات القبض و متّعنا بأرواح الحياة و أثبت فينا جوارح الأعمال و غذّانا بطيّبات الرّزق و أغنانا بفضله و أقنانا بمنّه «ثم أمرنا ليختبر طاعتنا و نهانا ليبتلى شكرنا» فخالفنا عن طريق أمره[36] ] شاهد: در معناى تعليل داشتن هرسه لام در آيه و دعا و دخول لفظى آن بر فعل مضارع است. معناى فرازى از دعا كه شاهد است: «سپس امر كرد ما را - به واجباتى - به جهت اينكه بيازمايد طاعت ما را و نهى كرد ما را - از محرماتى - به جهت اينكه سپاسگزارى ما را آزمايش نمايد». نكته: در عبارت كتاب، قيد ذكر لفظى اين لام بر فعل مضارع آمده است اين قيد به اين جهت است كه لام تعليلى كه بر فعل مضارع مىآيد بايد حتما لفظا ذكر شود، امّا گاهى اين لام در تقدير و معنا لحاظ مىشود و آن وقتى است كه فعل همراه با ادات مصدرى در موضع مفعول له واقع شود كه اين مورد، از بحث ما خارج است، مثل: «سرت النجف أن أزور» زيرا بحث ما دربارۀ شناخت معناى لام مذكور در عبارات است. و انتصاب الفعل بعدها: بحثى نزد نحويين مطرح است كه عامل نصب فعل مضارع بعد از لام چيست؟ در اين مسأله چهار قول است: 1 - جمهور نحويين قائل به اين هستند كه عامل نصب آن فعل، فقط «أن» مقدر است و مؤلف كتاب نيز اين رأى را صحيح مىداند. 2 - سيرافى و ابن كيسان قائل هستند كه ناصب يا «أن» و يا «كى» مصدريه مقدر است و لزومى ندارد حتما ناصب «أن» باشد هركدام كه در تقدير گرفته شود صحيح است. 3 - قول كوفيين: آنان اعتقاد دارند كه خود لام، ناصب آن فعل است به طريق الأصالة يعنى بدون اينكه نائب از چيزى باشد. 4 - قول ثعلب: او قائل است كه لام عامل نصب فعل مضارع است لكن به واسطه نيابتكردن از «أن» مصدريه. نكته: همانطور كه مؤلف كتاب بيان كردند، نظريه صحيح قول اوّل است زيرا قول دوم صحيح نيست چون در علم اصول نحو ثابت شده است كه اگر بخواهيم چيزى از يك مجموعه نحوى در تقدير بگيريم، اصل آن گروه و مجموعه در تقدير گرفته مىشود و در مجموعه حروف مصدريه ناصبه «أن» اصل است بنابراين فقط آن را بايد در تقدير گرفت. و قول دوّم نيز صحيح نيست زيرا اگر لام ناصب بود، اساسا قدرت علمى آن - چه جر و چه نصب - ساقط مىشد چون اگر عاملى اختصاص خود را از دخول بر نوع خاصى از كلمه از دست دهد، اساسا ديگر نمىتواند در هيچ كلمهاى عمل كند، مثلا «أن» چون مختص فعل است عامل است و در فعل عمل مىكند، و حروف جر چون مختص اسم است عامل است و در آن عمل مىكند و لكن «هل» مختص اسم يا فعل نمىباشد، به همين جهت عامل نيست. و چون كوفيون مىگويند: لام عمل جر بر اسم مىكند، بنابراين طبق همين قاعده بايد قائل شوند كه اصلا بر فعل وارد نمىشود تا اينكه بگويند عمل نصب بر فعل مىكند. و بايد دانست كه در اين موارد كه ظاهرا بر فعل مضارع داخل شده است، درواقع بر «أن» مصدريه و فعل واقع شده است كه روى هم اسم مؤول را تشكيل مىدهند و محلا آن اسم مؤول را مجرور مىكند كه اين نظريه همان قول جمهور است. قول سوم نيز صحيح نيست زيرا اصل عدم نيابت كلمهاى از كلمه ديگر در عمل است.
و لك إظهار «أن»: جايز است براى شما در هنگام تكلم به كلام عربى در وقتى لام بر فعل مضارع قرار دارد «أن» مصدريه را بيان كنيد و بگوئيد:
«جئتك لأن تكرمنى» بلكه در بعضى از مواضع، اظهار «أن» واجب مىشود، و مورد وجوب اظهار «أن» در زمانى است كه فعل مضارع همراه «لا» نافيه باشد چون اگر «أن» بيان نشود ثقل و سنگينى در لفظ به جهت كنار هم قرار گرفتن دو لام ايجاد مىشود، بنابراين بايد در اين موارد «أن» اظهار شود، مانند قول خداوند متعال درباره تغيير قبله و دليل نداشتن يهود براى برترى دينى بر مسلمين كه مىگفتند:
شما مسلمين بر قبله ما نماز مىخوانيد:
وَ مِنْ حَيْثُ خَرَجْتَ فَوَلِّ وَجْهَكَ شَطْرَ اَلْمَسْجِدِ اَلْحَرامِ وَ حَيْثُ ما كُنْتُمْ فَوَلُّوا وُجُوهَكُمْ شَطْرَهُ لِئَلاّ يَكُونَ لِلنّاسِ عَلَيْكُمْ حُجَّةٌ[37]
شاهد: در اظهار «أن» بين لام و مضارع منفى است.
ابن مالك در بيان اين قاعده مىگويد:
و بين «لا» و لام جرّ التزم
إظهار «أن» ناصبة و إن عدم[38]
در کتاب شرح ابن عقیل آمده است:
و للتعليل، نحو «جئتك لإكرامك»و قوله
: 207 - و إنّى لتعرونى لذكراك هزّة كما انتفض العصفور بلّله القطر[39]
در کتاب شرح ملاجامی آمده است:
(و التعليل) أي: لبيان علة شيء ذهنا نحو: (ضربت للتأديب) أو خارجا نحو: (خرجت لمخافتك)[40]
در کتاب موسوعه النحو و الصرف و الاعراب آمده است:
3 - التعليل، بمعنى أنّ ما قبلها علّة و سبب لما بعدها، نحو: «الاجتهاد ضروريّ للنجاح».[41]
7.تاكيد نفى
و هى الداخلة فى اللفظ على الفعل مسبوقة بما كان أو بلم يكن ناقصين مسندتين لما أسند إليه الفعل المقرون باللام، نحو (وَ ما كانَ اَللّهُ لِيُطْلِعَكُمْ عَلَى اَلْغَيْبِ[42]) (لَمْ يَكُنِ اَللّهُ لِيَغْفِرَ لَهُمْ[43]) و يسميها أكثرهم لام الجحود لملازمتها للجحد أى النفى، قال النحاس: و الصواب تسميتها لام النفى؛ لأن الجحد فى اللغة إنكار ما تعرفه، لا مطلق الإنكار، اه. و وجه التوكيد فيها عند الكوفيين أن أصل «ما كان ليفعل» ما كان يفعل ثم أدخلت اللام زيادة لتقوية النفى، كما أدخلت الباء فى «ما زيد بقائم» لذلك، فعندهم أنها حرف زائد مؤكد، غير جار، و لكنه ناصب، و لو كان جارا لم يتعلق عندهم بشىء لزيادته، فكيف به و هو غير جار؟ و وجهه عند البصريين أن الأصل ما كان قاصدا للفعل، و نفى القصد أبلغ من نفيه، و لهذا كان قوله:
346 - يا عاذلاتى لا تردن ملامتى إنّ العواذل لسن لى بأمير
أبلغ من «لا تلمننى» لأنه نهى عن السبب، و على هذا فهى عندهم حرف جر معدّ متعلق بخبر كان المحذوف، و النصب بأن مضمرة وجوبا. و زعم كثير من الناس فى قوله تعالى (وَ إِنْ كانَ مَكْرُهُمْ لِتَزُولَ مِنْهُ اَلْجِبالُ[44])فى قراءة غير الكسائى بكسر اللام الأولى و فتح الثانية أنها لام الجحود . و فيه نظر؛ لأن النافى على هذا غير ماولم، و لاختلاف فاعلى كان و تزول، و الذى يظهر لى أنها لام كى، و أنّ إن شرطية، أى و عند اللّه جزاء مكرهم و هو مكر أعظم منه و إن كان مكرهم لشدته معدا لأجل زوال الأمور العظام المشبهة فى عظمها بالجبال، كما تقول: أنا أشجع من فلان و إن كان معدّا للنوازل. و قد تحذف كان قبل لام الجحود
كقوله:
347 - فما جمع ليغلب جمع قومى مقاومة، و لا فرد لفرد
أى فما كان جمع، و قول أبى الدرداء رضى اللّه عنه فى الركعتين بعد العصر. «ما أنا لأدعهما»
در کتاب شرح مغنی الادیب آمده است:
هفتمين معناى لام جاره تأكيد نفى است و آن لامى است كه بر فعل مضارع واقع مىشود در حالى كه قبل از اين فعل، فعل ناقصۀ منفى «ما كان» يا «لم يكن» قرار دارد كه اسناد داده شدهاند به اسمى كه آن فعل مضارع مقرون به لام نيز به آن اسم - هرچند ضميرى باشد كه آن به اسم رجوع مىكند - اسناد داده شده است. به عبارت ديگر، فاعل آن فعل مقرون به لام و اسم «ما كان» و «لم يكن» يكى است. مانند قول امير المؤمنين عليه السّلام درباره ارزش شكر «ما كان اللّه سبحانه ليفتح على أحد باب الشكر و يغلق عنه باب المزيد» شاهد: در وقوع لام تأكيد نفى بر فعل مضارع كه بعد از «ما كان» قرار دارد مىباشد در حالى كه فاعل آن با اسم «ما كان» يكى است زيرا مسند اليه هردو، «اللّه» است هرچند يكى اسم ظاهر و ديگرى ضمير آن است. معناى حديث: «قطعا اينگونه نيست كه خداوند سبحان بگشايد بر كسى باب شكر و سپاسگزارى را و ببندد بر او باب زيادت را». چنانكه خداوند متعال مىگويد: لَئِنْ شَكَرْتُمْ لَأَزِيدَنَّكُمْ وَ لَئِنْ كَفَرْتُمْ إِنَّ عَذابِي لَشَدِيدٌ[45]. و يسمّيها أكثرهم لام الجحود: اكثر نحويين نام اين لام را، لام جحود مىگذارند، زيرا همانطور كه در قبل بيان شد همواره اين لام همراه و در عقب فعل ناقصۀ منفى است و چون جحد به معناى نفى است به همين جهت به اين لام، لام جحود گويند، و اين از باب ناميدن چيزى به اسم مقارن آن مىباشد. ولى ابو جعفر احمد نحاس كه از شاگردان زجاج است و ابن انبارى مىگويند: حق اين است كه نام گذاشته شود اين لام، به لام نفى، زيرا جحد در لغت، يك نفى خاص است و آن نفىكردن آنچه را كه شما و ديگران كيفيت آن را مىشناسيد و مىدانيد، در حالى كه لام در اينجا براى نفى مطلق است، چه كسى آن را بداند و چه نداند. و وجه التوكيد: مطلبى كه در اينجا مطرح است، اين است كه از كجا تأكيد از اين لام استفاده مىشود؟ كوفيون مىگويند: اصل «ما كان ليفعل»، «ما كان يفعل» بوده است سپس لام در عبارت داخل شده براى تقويت و زيادت نفى كلام، چون «زيادة المبانى تدل على زيادة المعانى» چنانكه باء زائده نيز در كلامى مانند «ما زيد بقائم» داخل شده تا اينكه موجب تأكيد و تقويت نفى گردد بنابراين در نزد كوفيين اين لام، حرف زائدى است كه داراى معناى تأكيد مىباشد و در ضمن جاره نيز نمىباشد بلكه ناصب فعل مضارع بعد است چون كوفيون همانطور كه در معناى ششم گذشت قائل به ناصب بودن لام داخل به فعل مضارع هستند. و لو كان جارا: نزد كوفيون اين لام متعلق نمىخواهد چون اين حرف در نزد آنان اصلا جاره نيست بلكه ناصبه است، حتى اگر اين لام جاره بود با اينكه حروف جاره شأنيت داشتن متعلق را دارند، به جهت زائده بودن، متعلق نمىخواست. وجهه عند البصريين: وجه و دليل معناى تأكيد داشتن اين لام نزد بصريين اين است كه اصل جمله «ما كان ليفعل» به صورت «ما كان قاصدا للفعل» بوده است كه در اصل «قاصدا» خبر «كان» بوده و «للفعل» متعلق به آن است سپس خبر حذف شده و به جاى «للفعل» معادل آن «ليفعل» كه «أن» ناصبه نيز بين لام و «يفعل» در تقدير است، قرار گرفته است بنابراين معناى تأكيد از خود لام دانسته نمىشود بلكه اين معنا به واسطۀ نفىكردن قصد و اراده انجام فعل دانسته مىشود زيرا نفىكردن قصد فعل بالاتر و قويتر از نفى فقط انجام فعل است، چون يك وقت فعلى و كارى از كسى نفى مىشود و يك وقت اصلا گفته مىشود او چنين قصدى نمىكند، كه اين نفى، قويتر از نفى فعل است، پس تأكيد از نفى قصد فهميده مىشود نه از لام، ولى چون «قاصدا» حذف شده و جار و مجرور متعلق به آن جايگزين آن گرديده، اين معناى تأكيد به لام نسبت داده مىشود، بنابراين قول بصريين در اين مسأله با قول كوفيين از چند جهت فرق دارد: 1 - اين لام نزد بصريين حرف جر غير زائده كه به اين قسم از حروف جاره، «معدّى» نيز مىگويند و متعلق مىخواهد مىباشد. به خلاف نظر كوفيون كه مىگويند جاره نبوده و متعلق نمىخواهد. 2 - اين لام در نزد بصريين متعلق به خبر «كان» كه «قاصدا» محذوف است مىباشد ولى كوفيون مىگويند چون جاره نيست متعلق نمىخواهد. 3 - اين لام در نزد بصريين جاره بوده و نصب فعل بعد حتما و وجوبا بوسيله «أن» مقدر است. به خلاف نظر كوفيون كه مىگويند لام ناصبه بوده و نصب فعل به واسطه خود لام است. و قد تحذف «كان» قبل لام الجحود: گاهى با آن كه شرط است كه قبل از لام جحود فعل «كان» ذكر شود، اين فعل بدون اين كه حرف نفى قبل از آن حذف گردد حذف مىشود، مثل شعر عمرو بن معد يكرب: «فما جمع ليغلب جمع قومي مقاومة و لا فرد لفرد» شاهد: در حذف «كان» قبل از لام جحود است كه در اصل «فما كان جمع ليغلب» بوده است. تركيب شعر: «ما» نافيه، «جمع» اسم «كان» محذوف و فعل «ليغلب» منصوب به «أن» مقدر و جار و مجرور متعلق به شبه فعل عموم، خبر «كان» مىباشد و «جمع» مفعول «يغلب» كه اضافه به «قومي» شده است و «مقاومة» تمييز يا مفعول له، واو عاطفه و «لا» زايده و «فرد» عطف بر «جمع» و «لفرد» متعلق «ليغلب» محذوف بوده و صفت آن «منّا» نيز محذوف است. معناى شعر: «پس نمىبوده باشد گروهى كه غالب شوند بر گروهى از قوم من از حيث استوارى و مقاومت، و نه فردى از آن قوم مىتواند غالب بر فردى از قوم من گردد.[46]
8.به معنای إلى
نحو قوله تعالى (بِأَنَّ رَبَّكَ أَوْحى لَها[47]) (كُلٌّ يَجْرِي لِأَجَلٍ مُسَمًّى[48]) (وَ لَوْ رُدُّوا لَعادُوا لِما نُهُوا عَنْهُ[49])
در کتاب شرح مغنی الادیب آمده است:
هشتمين معناى لام جاره، مترادف و موافق معناى «إلى» مىباشد كه به معناى انتهاى غايت است، مانند قول خداوند متعال: وَ سَخَّرَ اَلشَّمْسَ وَ اَلْقَمَرَ كُلٌّ يَجْرِي لِأَجَلٍ مُسَمًّى[50]. زيرا فعل «يجري» با «إلى» متعدى مىشود، و در آيه ديگرى كه در همين شأن نزول وارد شده، بجاى لام «إلى» استعمال شده است و آن قول خداوند قادر است: وَ سَخَّرَ اَلشَّمْسَ وَ اَلْقَمَرَ كُلٌّ يَجْرِي إِلى أَجَلٍ مُسَمًّى[51]. كه اين كاشف از اتحاد معناى لام با «إلى» در هنگام استعمال با فعل «يجري» مىباشد. و مانند قول امير المؤمنين عليه السّلام در خطبهاى كه درباره بعثت پيامبر اكرم صلّى اللّه عليه و آله و سلّم و ترغيب مردم به ديندارى است: «يا أيّها الناس إنّه من استنصح اللّه وفّق و من اتّخذ قوله دليلا هدى للّتي هى أقوم فإنّ جار اللّه امن و عدّوه خائف[52]» شاهد: در معناى «إلى» داشتن لام است زيرا فعل «هدى» با «إلى» متعدى مىشود، مانند قول خداوند متعال: وَ مَنْ يَعْتَصِمْ بِاللّهِ فَقَدْ هُدِيَ إِلى صِراطٍ مُسْتَقِيمٍ[53].و بارها گفته شد: هرگاه فعلى كه با حرف جر خاصى متعدى مىشود اگر حرف جر ديگرى جاى آن حرف جر خاص قرار گيرد، آن حرف جر معناى آن حرف جر خاص مىدهد كه آن فعل با آن متعدى مىگردد. معناى خطبه: «اى مردم همانا شأن چنين است كسى كه از خداوند پند و اندرز طلبد، موفق گشته و هركس گفتار او را - در قرآن - راهنماى خود قرار دهد، به سوى استوارترين راهها هدايت شده است.[54]
در کتاب موسوعه النحو و الصرف و الاعراب آمده است:
4 - انتهاء الغاية الزمانيّة أو المكانيّة، بمعنى أنّ ما قبلها ينتهي بمجرورها، نحو الآية: كُلٌّ يَجْرِي لِأَجَلٍ مُسَمًّى .[55]
9.به معنای «على»
فى الاستعلاء الحقيقى نحو (وَ يَخِرُّونَ لِلْأَذْقانِ[56]) (دَعانا لِجَنْبِهِ[57]) (وَ تَلَّهُ لِلْجَبِينِ[58])
و قوله: 348 - [ضممت إليه بالسّنان قميصه] فخرّ صريعا لليدين و للفم و المجازى نحو (وَ إِنْ أَسَأْتُمْ فَلَها[59]) و نحو قوله عليه الصلاة و السّلام لعائشة رضى اللّه تعالى عنها «اشترطى لهم الولاء» و قال النحاس: المعنى من أجلهم، قال: و لا نعرف فى العربية لهم بمعنى عليهم
در کتاب شرح مغنی الادیب آمده است:
نهمين معناى لام جاره موافقت و مرادف بودن با معناى «على» است كه استعلاء مىباشد به طورى كه مىتوان در كلام به جاى لام «على» گذاشت و تغييرى از حيث لفظ و معنا در كلام ايجاد نگردد و فرقى نمىكند كه استعلاى حقيقى يا مجازى باشد، استعلاى حقيقى مانند قول خداوند منّان: إِذا مَسَّ اَلْإِنْسانَ اَلضُّرُّ دَعانا لِجَنْبِهِ أَوْ قاعِداً أَوْ قائِماً[60]. شاهد: در معناى استعلاى حقيقى داشتن لام در آيه است زيرا معناى آن اينگونه است: «زمانى كه برسد به انسان سختى مىخواند ما را در حالى كه بر پهلويش خوابيده يا نشسته و يا ايستاده است». و روشن است كه انسان حقيقتا بر پهلويش مىخوابد. و استعلاى مجازى، مانند قول خداوند رحيم: إِنْ أَحْسَنْتُمْ أَحْسَنْتُمْ لِأَنْفُسِكُمْ وَ إِنْ أَسَأْتُمْ فَلَها[61]. شاهد: در معناى استعلاى مجازى داشتن لام در «فلها» است زيرا مادۀ الإساءة با «على» متعدى مىشود. معناى آيه: «اگر نيكوكارى كنيد پس نيكوكارى كرديد بر خودتان و اگر بدكردارى كنيد پس بر ضرر خودتان است». و مىدانيم كه اساءة و ضرر حقيقتا بر نفس انسان قرار نمىگيرند، بنابراين اينجا لام معناى استعلاى مجازى دارد. ولى ابو جعفر احمد بن محمّد نحاس از نحويون مصر و از شاگردان مبرد، اين معنا را براى لام قبول ندارد و مىگويد: نمىشناسم در زبان عربى كه «لهم» به معناى «عليهم» باشد.[62]
10.به معنای «فى»
نحو (وَ نَضَعُ اَلْمَوازِينَ اَلْقِسْطَ لِيَوْمِ اَلْقِيامَةِ[63]) (لا يُجَلِّيها لِوَقْتِها إِلاّ هُوَ[64]) و قولهم «مضى لسبيله» قيل: و منه (يا لَيْتَنِي قَدَّمْتُ لِحَياتِي[65]) أى فى حياتى، و قيل: للتعليل، أى لأجل حياتى فى الآخر.
در کتاب شرح مغنی الادیب آمده است:
دهمين معناى لام جاره، ظرفيت است و در اين معنا موافق و مرادف با «في» مىباشد، به طورى كه مىتوان لام را از كلام حذف كرد و به جاى آن «في» قرار داد و تغييرى در كلام ايجاد نشود، مانند قول خداوند متعال درباره كيفيت حسابرسى در روز قيامت: وَ نَضَعُ اَلْمَوازِينَ اَلْقِسْطَ لِيَوْمِ اَلْقِيامَةِ[66]. شاهد: در معناى ظرفيت داشتن لام در آيه است زيرا وضع و حسابرسى بر طبق موازين قسط و عدل در روز قيامت است نه براى روز قيامت. مانند قول عربها كه مىگويند: «مضى لسبيله» به معناى: «انجام داد در راه و طريقۀ خود» كه لام به معناى «في» است و مانند قول أمير المؤمنين عليه السّلام در وصف پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم: «خرج من الدنيا خميصا و ورد الآخرة سليما لم يضع حجرا على حجر حتّى مضى لسبيله و أجاب داعى ربّه[67]» معناى خطبه: «او - پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم - از دنيا رفت با گرسنگى و وارد آخرت شد سالم و كامل، او هرگز در دنيا بنائى براى خود نساخت تا اينكه راه خود را پيمود و اجابت كرد دعوت پروردگار خود را.[68]
در کتاب موسوعه النحو و الصرف و الاعراب آمده است:
14 - بمعنى «في»، نحو: «مضى زيد لسبيله» أي: في سبيله، و نحو الآية: وَ نَضَعُ اَلْمَوازِينَ اَلْقِسْطَ لِيَوْمِ اَلْقِيامَةِ[69]، أي في يوم القيامة. [70]
11.به معناى «عند»
كقولهم «كتبته لخمس خلون» و جعل منه ابن جنى قراءة الجحدرى (بَلْ كَذَّبُوا بِالْحَقِّ لَمّا جاءَهُمْ[71]) بكسر اللام و تخفيف الميم.
در کتاب شرح مغنی الادیب آمده است:
يازدهمين معناى لام جاره مرادف و موافق با معناى «عند» است، مانند قول عربها كه مىگويند: «كتبته لخمس خلون» به معناى «نوشتم در نزد پنجى كه گذشت». مراد اين است كه در نزد عدد پنجمى كه مثلا اين ماه از آن خالى و ديگرى آن را ندارد - كنايه از پنجم ماه مىباشد - نوشتم. نكته: قاعدهاى در استعمال تاريخ در زبان عربى است كه گاهى عددى كه مىآورند همراه با فعل «خلت - خلون» براى گذشته در مقابل «بقيت - بقين» براى آينده مىباشد، و هرگاه عدد كم بود مثلا كمتر از ده بود فعل را جمع مىآورند و اگر زياد بود، فعل را مفرد مىآورند، مانند: «لأربع خلون، و لإحدى عشرة خلت».[72]
در المنصف من الکلام علی مغنی ابن هشام آمده است:
(قوله و الحادى عشر أن تكون بمعنى عند) فى الشرح هذه هى اللام المفيدة للاختصاص و الاختصاص على ثلاثة أضرب اما ان يختص الفعل بالزمان لوقوعه فيه نحو كتبته لغرة كذا أو يختص به لوقوعه بعده نحو كتبته لخمس خلون أو تختص به لوقوعه قبله نحو كتبته لليلة بقيت فمع الاطلاق يكون الاختصاص لوقوعه فيه و مع قرينة نحو خلت لوقوعه بعده و لقرينة نحو بقيت لوقوعه قبله كذا قال الرضى اه (قوله فلما تفرقنا الخ) هذا البيت لمتمم بن نويرة يرثى أخاه مالكا الذى قتله خالد بن الوليد[73]
12.به معنای «بعد»
نحو (أَقِمِ اَلصَّلاةَ لِدُلُوكِ اَلشَّمْسِ[74]) و فى الحديث «صوموا لرؤيته، و أفطروا لرؤيته[75]» و
قال: 349 - فلمّا تفرّقنا كانّى و مالكا لطول اجتماع لم نبت ليلة معا
در کتاب شرح مغنی الادیب آمده است:
معناى دوازدهم لام جاره «بعد» است به اين كيفيت كه لام دلالت مىكند كه فعل قبل بعد از زمان وقوع مجرور تحقق پيدا مىكند، مانند قول خداوند متعال: أَقِمِ اَلصَّلاةَ لِدُلُوكِ اَلشَّمْسِ إِلى غَسَقِ اَللَّيْلِ[76]. و مراد از «لدلوك الشمس»، «بعد دلوك الشمس» مىباشد. و «دلوك» به معناى زوال است و در حديث نبوى آمده است: «صوموا لرؤيته و أفطروا لرؤيته[77]». يعنى: «روزه بگيريد بعد از ديدن هلال ماه - ماه مبارك رمضان - و افطار كنيد بعد از ديدن هلال ماه - ماه شوال -». و مانند قول متمم بن نويره در سوگ برادر خود مالك بن نويره كه به دستور ابو بكر توسط خالد بن وليد كشته شد: «فلمّا تفرّقنا كأنّي و مالكا لطول اجتماع لم نبت ليلة معا[78]» شاهد: در معناى «بعد» داشتن لام در شعر است. معناى شعر: «پس زمانى كه جدا شديم ما، گويا من و مالك - بعد از آن همه با هم بودن طولانى - يك شب با هم به سر نياوردهايم».[79]
در کتاب موسوعه النحو و الصرف و الاعراب آمده است:
12 - بمعنى «بعد» و تسمّى لام التاريخ، نحو: «أنهينا الامتحان لخمس خلون من رجب» أي: بعد خمس.[80]
13.به معنای«مع»
قاله بعضهم، و أنشد عليه هذا البيت.
در کتاب شرح مغنی الادیب آمده است:
سيزدهمين معناى لام جاره، معيت است، اين معنا را براى لام جاره بعضى از نحويين ذكر كردهاند و براى شاهد مثال آن، شعر اخير را - شعر متمم بن نويره - ذكر كردهاند و گفتهاند: لام به معناى «مع» در شعر است، كه چون در شعر احتمال معناى «بعد» نيز براى لام وجود دارد، بنابراين تمسك به آن براى اثبات معناى معيت براى لام صحيح نمىباشد.[81]
14.به معنای«من»
نحو «سمعت له صراخا» و قول جرير
350 - لنا الفضل فى الدّنيا و أنفك راغم و نحن لكم يوم القيامة أفضل
در کتاب شرح مغنی الادیب آمده است:
چهاردهمين معناى لام جاره مرادف با معناى «من» است به طورى كه مىتوان لام را حذف كرد و به جاى آن «من» جايگزين نمود و تغيير معنوى در كلام ايجاد نشود، مانند: «سمعت له صراخا» كه در اينجا «له» به معناى «منه» است، زيرا فعل «سمع» با «من» متعدى مىشود، چنانكه در اين آيه شريفه ملاحظه مىگردد: وَ لَتَسْمَعُنَّ مِنَ اَلَّذِينَ أُوتُوا اَلْكِتابَ مِنْ قَبْلِكُمْ وَ مِنَ اَلَّذِينَ أَشْرَكُوا أَذىً كَثِيراً[82](. و مانند قول أبى الأسود الدؤلي: «و عجبت للدنيا و رغبة أهلها و الرزق فيما بينهم مقسوم[83]» شاهد: در معناى «من» داشتن لام است، زيرا ماده «عجب» با «من» متعدى مىشود، مانند قول امير المؤمنين عليه السّلام در حكايت قول فرعون درباره حضرت موسى و هارون: «فقال ألا تعجبون من هذين يشرطان لى دوام العزّ و بقاء الملك و هما بما ترون من حال الفقر و الذّل[84]» معناى شعر: «تعجب مىكنم از دنيا و ميل و رغبت اهل دنيا به آن در حالى كه رزق و روزى در بين آنان - توسط خداوند عادل - تقسيم گرديده شده است».[85]
15.تبليغ
و هى الجارة لاسم السامع لقول أو ما فى معناه، نحو «قلت له، و أذنت له، و فسّرت له»
در کتاب شرح مغنی الادیب آمده است:
پانزدهمين معناى لام جاره تبليغ است به اينگونه كه لام دلالت مىكند كه فاعل فعل قبل، فعل خود را - كه آن فعل، قول و آنچه به معناى قول است - به مجرور كه سامع است، رسانده است، مثل: «قلت له: گفتم و رساندم مطلب را به او» و «أذن له: اذن و اجازه داد به او، يعنى اين مطلب إذن دادن را به او رساند و گفت» و «فسّرت له: توضيح دادم و روشن نمودم براى او، يعنى مطلب توضيح دادن را به او رساندم و گفتم». و قابل ذكر است كه إذن دادن و تفسير نمودن ملازم قول و گفتن است، پس از اين جهت به معناى قول مىباشند.
و مانند قول حسان در بيان انتصاب امير المؤمنين على بن أبى طالب عليه السّلام به مقام ولايت از طرف خداوند متعال كه توسط حضرت پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم به مردم ابلاغ شد:
يـنـاديـهـم يـوم الـغـديـر نـبيّهم
بــخــمّ و أســمــع بـالـنـبـيّ مـنـاديـا
و قـد جـاءه جبريل عن أمر ربّه
بـأنّــك مــعــصــوم فــلــاتــك وانــيــا
و بلّغهم ما أنزل اللّه ربّهم إليك
و لـا تـــخـــش هـــنــاك الــأعــاديــا
فــقــام بــه إذ ذاك رافـع كـفّـه
بـكـفّ عـلـىّ مـعـلـن الـصـوت عـالـيـا
فـقـال: فـمـن مـولاكم و وليّكم
فـقـالـوا و لـم يـبـدوا هـنـاك تـعـامـيـا
إلــهــك مــولـانـا و أنـت ولّـيـنـا
و لـن تـجـدن فـيـنـا لـك الـيـوم عاصيا
«فـقـال لـه: قم يا عليّ فإننّي
رضيتك من بعدى إماما و هاديا»[86]
فـمـن كـنـت مـولـاه فهذا وليّه
فــكــونــوا لــه أنـصـار صـدق مـوالـيـا
شاهد: در معناى تبليغ داشتن لام در اين بيت از قصيدۀ غديريه است.[87] [88]
در کتاب موسوعه النحو و الصرف و الاعراب آمده است:
11 - التبليغ، أي إيصال المعنى إلى مجرورها، نحو: «قل لزيد إنه نجح في الامتحان».[89]
16.به معنای«عن»
نحو قوله تعالى: (وَ قالَ اَلَّذِينَ كَفَرُوا لِلَّذِينَ آمَنُوا لَوْ كانَ خَيْراً ما سَبَقُونا إِلَيْهِ[90]) قاله ابن الحاجب، و قال ابن مالك و غيره: هى لام التعليل، و قيل: لام التبليغ و التفت عن الخطاب إلى الغيبة، أو يكون اسم المقول لهم محذوفا، أى قالوا لطائفة من المؤمنين لما سمعوا بإسلام طائفة أخرى، و حيث دخلت اللام على غير المقول له فالتأويل على بعض ما ذكرناه، نحو (قالَتْ أُخْراهُمْ لِأُولاهُمْ رَبَّنا هؤُلاءِ أَضَلُّونا[91]) (وَ لا أَقُولُ لِلَّذِينَ تَزْدَرِي أَعْيُنُكُمْ لَنْ يُؤْتِيَهُمُ اَللّهُ خَيْراً[92]) و قوله:
351 - كضرائر الحسناء قلن لوجهها حسدا و بغضا: إنّه لذميم
در کتاب شرح مغنی الادیب آمده است:
شانزدهمين معناى لام جاره، معناى «عن» است به اينگونه كه مىتوان به جاى لام جارۀ به اين معنا، كلمه «عن» قرار داد و خللى از حيث لفظى و معنوى به كلام وارد نشود. بايد دانست در اين معنا حتما مجرور بايد غائب يا در حكم غائب باشد مانند كسى كه در مجلس و در حضور متكلم است لكن همانند شخص غائب توجهى به متكلم ندارد و خطاب در هرصورت نبايد به مجرور باشد بلكه خطاب در عبارت به غير مجرور است لكن درباره اوست، و إلا اگر خطاب به مجرور بود در اين صورت لام معناى تبليغ دارد، مثل قول خداوند متعال در بيان قول كفار درباره ايمان مؤمنين: وَ قالَ اَلَّذِينَ كَفَرُوا لِلَّذِينَ آمَنُوا لَوْ كانَ خَيْراً ما سَبَقُونا إِلَيْهِ[93]. ابن حاجب قائل است كه لام در آيه به معناى «عن» است و معناى آيه اينگونه است: «گفتند كسانى كه كافر بودند - در بين خودشان - درباره و از شأن كسانى كه ايمان آورده بودند: اگر ايمان چيز خوبى بود آنان از ما سبقت به سوى آن نمىگرفتند». لكن ابن مالك و غير از او گفتهاند: لام در آيه به معناى تعليل است كه در اين صورت در آيه كلمه «ذم» بين لام و موصول در تقدير است «لذم الذين آمنوا» كه در اين صورت معناى آيه اين گونه مىشود: «گفتند كسانى كه كافر بودند به خاطر مذمت و ملامتكردن كسانى كه ايمان آورده بودند: اگر ايمان خوب بود آنان بر ما پيشى نمىگرفتند». و قيل: قول سوم در آيه اين است كه لام به معناى تبليغ است و چون در لام تبليغ بايد مجرور لام، مخاطب براى فاعل فعل قبل باشد و در اينجا به صورت غايب، است زيرا از ضمير غايب در «سبقونا» كشف مىشود كه مراد از «الذين» غايب است، براى حل اين مشكل - طبق اين قول - بايد گفت كه آيه در اصل «سبقتمونا» بوده است بنابراين مراد از موصول، جمع مذكر مخاطب است سپس به جاى اين فعل مخاطب، فعل غايب «سبقونا» قرار گرفته است و ذكر فعل «سبقونا» غايب به جاى «سبقتمونا» مخاطب از باب التفات از خطاب به غيبت است و اصلا مىتوان گفت كه ضمير واو در «سبقونا» به موصول برنمىگردد تا اشكال شود كه مقول له در لام تبليغ بايد مخاطب باشد و در اينجا غايب است بلكه مىتوان گفت: «الذين آمنوا» مقول له بوده و مراد از آن گروهى از مؤمنينى هستند كه در حضور كفارند و ضمير فاعلى «سبقونا» به گروه ديگرى از مؤمنينى برمىگردد كه آنان مقول عنهم و در حضور كفار نيستند يعنى كفار با آن گروه مؤمن حاضر، درباره آن گروه از مؤمنينى كه غائبند، زمانى كه كفار شنيدند آنان به اسلام ايمان آوردهاند، سخن و آن مطالب را گفتند، و قابل ذكر است كه اسم اين گروه مقول عنهم (كسانى كه درباره آنان سخن گفته شده) كه مرجع ضمير فاعلى «سبقونا» مىباشد، در آيه حذف شده است بنابراين قول معناى آيه اينگونه مىشود: «گفتند كفار براى گروهى از مؤمنين زمانى كه شنيدند گروه ديگرى به اسلام ايمان آوردهاند: اگر ايمان خير بود آن گروه ديگر در ايمان از ما سبقت نمىگرفت.» نكته: نمىتوان از صله موصول كه «آمنوا» است كشف كرد كه حتما مراد از «الّذين» به جهت اينكه ضمير غايب به آن عود مىكند، گروهى غايب مىباشد، زيرا در صله، اصل اولى اين است كه فعل غايب باشد هرچند مراد از موصول مخاطب باشد. و حيث دخلت اللام على غير المقول له: در اينجا يك ضابطه كلى براى حرف لام مطرح مىشود و آن اين است كه اگر لام بر مقول له داخل شد، لام معناى تبليغ دارد و اگر بر غير مقول له داخل شود بايد لام را به بعضى از توجيهاتى كه بيان شد، تأويل كرد و گفت يا به معناى «عن» است و يا به معناى تعليل مىباشد. قابل ذكر است كه در كتاب گفته شده است: «بعض ما ذكرنا» تا تنها شامل معناى تعليل و «عن» شود و شامل معناى ديگرى كه ذكر شده است و آن تبليغ است، نشود زيرا لام تبليغ تنها بر مقول له «كسيكه با او سخن گفته مىشود» كه مخاطب است داخل مىشود، مانند اين آيه شريفه كه سخن دوزخيان با خداوند متعال است: قالَتْ أُخْراهُمْ لِأُولاهُمْ رَبَّنا هؤُلاءِ أَضَلُّونا فَآتِهِمْ عَذاباً ضِعْفاً مِنَ اَلنّارِ[94]. در اينجا لام يا به معناى «عن» است يا به معناى تعليل است و به معناى تبليغ نيست زيرا گروه اخرى از دوزخيان خطاب به گروه اولى از جهنميان نمىكنند تا اين كه لام براى تبليغ باشد بلكه خطاب به ذات أقدس بارى تعالى است به همين سبب در آيه «ربّنا» منادا است و حرف نداى آن حذف شده است. و معناى آيه اگر لام به معناى «عن» باشد چنين است: «گفتند گروه آخرين از دوزخيان درباره گروه اوّلين، اى پروردگار ما، اينان گمراه كردند ما را پس عذابشان افزونتر در آتش گردان». و اگر به معناى تعليل باشد، معناى آيه اينگونه مىشود: «گفتند گروه آخرين از دوزخيان به علت و براى مذمتكردن گروه اوّل...». و مانند قول أبى أسود الدّؤلى در مذمت حسادت:
حسدوا الفتى إذ لم ينالوا سعيه
فـالـنّـاس أضـداد لـه و خـصـوم
«كـضـرائـر الـحـسناء قلن لوجهها
حسدا و بغيا: إنّه لذميم»[95]
شاهد: در معناى تبليغ نداشتن لام به جهت دخول آن بر غير مقول له است زيرا چهره و صورت كسى نمىتواند مخاطب كسى باشد بنابراين لام يا به معناى تعليل است و يا به معناى «عن» مىباشد.
معناى شعر: «حسادت مىكنند جوانمرد را زمانى كه مردم به پاى سعى و كوشش او نرسند پس مردم با او در ضديت و خصومت هستند، جريان اين جوان كوشا مثل زوجههاى زيبارويى است كه زنان درباره صورت او يا به جهت مذمت صورت او به خاطر حسادت و دشمنى مىگويند صورت او قبيح و كريه است».
ضرائر: جمع ضرّه به معناى زوجه است.[96]
در کتاب شرح ملاجامی آمده است:
(و بمعنى (عن) مع القول) نحو: (قلت لزيد إنه لم يفعل إنه لم يفعل الشر، أي: قلت: عنه[97]
17.صيرورت
و تسمى لام العاقبة و لام المآل، نحو (فَالْتَقَطَهُ آلُ فِرْعَوْنَ لِيَكُونَ لَهُمْ عَدُوًّا وَ حَزَناً[98]) و قوله
: 352 - فللموت تغذو الوالدات سخالها كما لخراب الدّور تبنى المساكن
و قوله
: 353 - فإن يكن الموت أفناهم فللموت ما تلد الوالده
و يحتمله (رَبَّنا إِنَّكَ آتَيْتَ فِرْعَوْنَ وَ مَلَأَهُ زِينَةً وَ أَمْوالاً فِي اَلْحَياةِ اَلدُّنْيا رَبَّنا لِيُضِلُّوا عَنْ سَبِيلِكَ[99]) و يحتمل أنها لام الدعاء؛ فيكون الفعل مجزوما لا منصوبا، و مثله فى الدعاء (وَ لا تَزِدِ اَلظّالِمِينَ إِلاّ ضَلالاً[100]) و يؤيده أن فى آخر الآية (رَبَّنَا اِطْمِسْ عَلى أَمْوالِهِمْ وَ اُشْدُدْ عَلى قُلُوبِهِمْ فَلا يُؤْمِنُوا[101]). و أنكر البصريون و من تابعهم لام العاقبة، قال الزمخشرى: و التحقيق أنها لام العلة، و أن التعليل فيها وارد على طريق المجاز دون الحقيقة، و بيانه أنه لم يكن داعيهم إلى الالتقاط أن يكون لهم عدوا و حزنا، بل المحبة و التبنى، غير أن ذلك لما كان نتيجة التقاطهم له و ثمرته شبّه بالداعى الذى يفعل الفعل لأجله؛ فاللام مستعارة لما يشبه التعليل كما استعير الأسد لمن يشبه الأسد.
در کتاب شرح مغنی الادیب آمده است:
هفدهمين معناى لام، صيرورت «گرديدن» است كه به آن لام عاقبت و مآل (نتيجه) نيز مىگويند و آن لامى است كه دلالت مىكند بر اينكه مابعد برخلاف انتظار و ميل فاعل ماقبل نتيجه فعل مقدم گرديده است، مانند از آب گرفتن حضرت موسى عليه السّلام توسط خانواده فرعون كه آنان در اين انديشه بودند كه او را فرزندخوانده خود قرار دهند تا موجب گرمى و شادى خانه آنها شود و لكن به خلاف ميل و انتظار آنها، او دشمن و موجب حزن آنان گرديد: فَالْتَقَطَهُ آلُ فِرْعَوْنَ لِيَكُونَ لَهُمْ عَدُوًّا وَ حَزَناً[102] و مانند قول امير المؤمنين عليه السّلام در بىوفائى دنيا: «إنّ للّه ملكا ينادى في كلّ يوم: لدوا للموت و اجمعوا للفناء و ابنوا للخراب[103]» شاهد: در معناى صيرورت لام است زيرا تولد فرزند در نزد مردم براى حيات است نه مرگ، و همچنين اجتماع خانوادگى براى گرد هم بودن است نه تفريق و فنا، و همينطور ساختن بنا براى استوارى و دوام آن است نه براى خراب و انهدام آن مىباشدو أنكرها البصريون و من تابعهم: اين معنا را براى لام، بصريون و پيروان آنان انكار كردهاند، در زمرۀ تابعين بصريون، زمخشرى است كه مىگويد: تحقيق اين است كه لام در آيه به معناى علت و تعليل است، لكن چون آل فرعون به علت دشمنى و حزن، حضرت موسى عليه السّلام را از آب نگرفتند بلكه به علت فرزند خواندگى و سرور اينكار كردند پس مجازا اين «يكون لهم عدوا و حزنا» در مقام علت قرار داده شده و بعد از لام علت ذكر شده است، و بيان مجازيت اين جمله به اين طريق است كه انگيزۀ آل فرعون از التقاط و گرفتن حضرت موسى از آب، دشمن شدن و عامل اندوه شدن او نمىباشد بلكه علت حقيقى آن، دوستى و فرزند خواندگى است، لكن چون همانا عدوّ بودن و عامل حزن بودن نتيجۀ واقعى و ثمرۀ كار اين التقاط و از آب گرفتن حضرت موسى شده است. لذا نتيجۀ واقعى اين كار تشبيه شده به انگيزه حقيقى كه در ذهن آل فرعون بود و كار التقاط به خاطر آن صورت گرفته است سپس به جاى علت حقيقى التقاط قرار داده شده است، بنابراين لام مجازا و استعاره در معناى تعليل استعمال شده است زيرا لام تعليل وقتى استعمال حقيقى مىشود كه مابعد، علت براى فعل ماقبل از ديدگاه فاعل فعل سابق باشد در حاليكه در اينجا اينگونه نيست بلكه مجازا علتى جايگزين علت اصلى شده و بالتّبع مجازيت مابعد، لام نيز مجاز مىشود. همچنان كه «أسد» مجازا استعمال مىشود در كسى كه در شجاعت شبيه شير است و گفته مىشود: «رايت أسدا يرمى» در حاليكه مراد همان رجل شجاع است.[104]
در کتاب موسوعه النحو و الصرف و الاعراب آمده است:
10 - الصيرورة، و تسمّى لام العاقبة، نحو قول أبي العتاهية: لدوا للموت و ابنوا للخراب فكلّكم يصير إلى تباب [105]
18.قسم و تعجب همراه هم
و تختص باسم اللّه تعالى كقوله:
354 - للّه يبقى على الأيّام ذو حيد [بمشمخرّ به الظّيّان و الآس]
در کتاب شرح مغنی الادیب آمده است:
هيجدهمين معناى لام جاره، قسم و اظهار تعجب از وقوع مقسم له (چيزى كه به خاطر آن قسم خورده مىشود) است، و همواره مقسم به لام در اين مورد، كلمه «اللّه» است، مانند قول ساعدة بن جويه از شعراى مخضرم در سوگ عزيزان خود: يا ليت شعري و لا منجى من الهرم أم هل على العيش بعد الشّيب من ندم «للّه يبقى على الأيام ذو حيد أدفى صلود من الأوعال ذو خدم[106]» شاهد: در معناى قسم تعجبيه داشتن لام و مقسم به آن اسم «اللّه» بودن است. تركيب شعر: «للّه» جار و مجرور متعلق به «اقسم» مقدر «يبقى» جواب قسم و قبل از آن يك حرف نفى در تقدير است؛ زيرا جواب قسم يا بايد با ادات تأكيد مثل «إنّ» و يا با حرف نفى چه مذكور و چه مقدر مثل تَاللّهِ تَفْتَؤُا تَذْكُرُ يُوسُفَ[107] باشد. و «على الأيام» متعلق به «يبقى» و «ذو» فاعل «يبقى» و «حيد» جمع «حيدة» به معناى گره در شاخ، مضاف اليه و «أدفى» صفت براى «ذو» و به معناى حيوانى كه شاخهايش به طرف عقب ميل پيدا كرده است و «صلود» صفت ديگر براى «ذو» است و به معناى حيوانى است كه كوه به واسطه سمهاى او به صدا درمىآيد. «من الأوعال» صفت براى «صلود» و «ذو خدم» صفت ديگر براى «ذو حيد» است و «خدم» به معناى خطوط در پا و دستها است. معناى شعر: «متعجبم و به خدا قسم مىخورم كه باقى نمىماند بر روزگار صاحب شاخهاى گرهدارى كه اين چنين صفت دارد شاخهايش - از پيرى - به عقب مايل شده و كوهسار از برخورد پاى او به صدا درمىآيد و اين حيوان از بزهاى كوهى است كه اين چنين صفت دارد و دست و پاى او داراى خطوط است». اين شعر كنايه از مرگ تمامى موجودات است حتى آن حيواناتى كه عمر بسيار زياد مىكنند مانند بز كوهى. قابل ذكر است كه اين حيوان هرچه شاخهايش گره بيشتر داشته و مايل به عقب باشد، نشانه سن بالا و عمر طولانى او مىباشد.[108]
در کتاب موسوعه النحو و الصرف و الاعراب آمده است:
7 - القسم: نحو: «للّه سأكافىء المجتهد» بمعنى: و اللّه سأكافىء المجتهد.[109]
19.تعجب بدون قسم
و تستعمل فى النداء كقولهم «يا للماء»، و «يا للعشب» إذا تعجبوا من كثرتهما، و قوله:
355- فيالك من ليل كأنّ نجومه بكلّ مغار الفتل شدّت بيذبل
و قولهم «يا لك رجلا عالما» و فى غيره كقولهم «للّه درّه فارسا، و للّه أنت» و قوله
356 - شباب و شيب و افتقار و ثروة فللّه هذا الدّهر كيف تردّدا
در کتاب شرح مغنی الادیب آمده است:
نوزدهمين معناى لام جاره، تعجب است بدون اينكه مانند معناى قبل همراه با دلالت بر معناى قسم باشد و لام با اين معنا استعمال مىشود در نداى تعجبيه يعنى وقتى كه كسى از كيفيت يا كميت چيزى تعجب كند آن را منادا قرار مىدهد و لام تعجبيه بر آن منادا قرار مىدهد، مانند قول أعراب در هنگامى كه مثلا دريا را ببيند و بگويد: «يا للماء» زمانى كه از كميّت و كثرت آن تعجب كنند، و يا در وقتى كه شخصى مىبينند كه از لحاظ كيفيت بسيار مرد عالمى است او را مخاطب قرار داده مىگويند: «يا لك رجلا عالما» اين لام در غير نداء نيز استعمال مىشود، مثل قول عربها: «للّه درّه فارسا» يعنى «متعجبم از مهارت او در سواركار بودن». نكته: بحث تفصيلى درباره اين مثل در مباحث سابق گذشت. و مانند قول أعشى از شعراى مخضرم در مدح پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم او در اواخر عمر خود قصد داشت اسلام بياورد ولى كفار قريش مانع او شدند و او نيز اسلام نياورد: «شباب و شيب و افتقار ثروة فللّه هذا الدهر كيف تردّدا[110]» معناى شعر: «جوانى است و پيرى، گدائى است و ثروتمندى، پس متعجبم كه اين روزگار چگونه در گردش است».[111]
در کتاب موسوعه النحو و الصرف و الصرف و الاعراب آمده است:
9 - التعجّب مع غير القسم، نحو: «يا للمصيبة!» («يا»: حرف نداء للتعجّب مبنيّ على السكون لا محلّ له من الإعراب. اللام حرف جرّ زائد مبنيّ على الفتح لا محلّ له من الإعراب. «المصيبة»: اسم مجرور لفظا منصوب محلاّ لفعل النداء المحذوف).[112]
20.تعديه
ذكره ابن مالك فى الكافية، و مثّل له فى شرحها بقوله تعالى: (فَهَبْ لِي مِنْ لَدُنْكَ وَلِيًّا[113]) و فى الخلاصة، و مثّل له ابنه بالآية و بقولك «قلت له افعل كذا» و لم يذكره فى التسهيل و لا فى شرحه، بل فى شرحه أن اللام فى الآية لشبه التمليك، و أنها فى المثال للتبليغ، و الأولى عندى أن يمثل للتعدية بنحو «ما أضرب زيدا لعمرو، و ما أحبّه لبكر».
در کتاب شرح مغنی الادیب آمده است:
معناى بيستم لام جاره - چيزى كه تمامكنندۀ عدد بيست است و معناى بيستم را بيان مىكند - دارا بودن خصوصيت تعديه مىباشد يعنى لام با اين خصوصيت، باعث متعدى شدن فعل قبل به مجرور مىشود، اين معنا را ابن مالك در كتاب كافيه ذكر كرده است و ايشان براى اين خصوصيت لام در كتاب شرح كافيه خود مثال زده است به قول خداوند متعال: فَهَبْ لِي مِنْ لَدُنْكَ وَلِيًّا[114]. شاهد: در آيه اين است كه فعل «هب» به واسطه لام متعدى به مفعول دوم كه ياى متكلم مىباشد، شده است و ابن مالك در كتاب خلاصه نيز اين معنا را براى لام بيان كرده است (في الخلاصة عطف بر في الكافية است) و فرزند او - بدر الدين - براى اين معنا، همين آيه را مثال زده و مثال ديگرى نيز بيان كرده و مىگويد اين معناى لام مثل قول شماست كه بگوئيد: «قلت له إفعل كذا» كه در اينجا لام فعل «قلت» را متعدى به مجرور خود كرده است لكن ابن مالك در كتاب تسهيل و شرح آن، اين معنا را براى لام ذكر نكرده، بلكه در شرح تسهيل مىگويد: لام در آيۀ «فَهَبْ لِي مِنْ لَدُنْكَ وَلِيًّا» داراى معناى شبه تمليك است و در مثال «قلت له افعل كذا» داراى معناى تبليغ مىباشد. و الأولى: أنسب براى مثال آوردن براى اين معنا، تمثيل به مثل قول أمير المؤمنين عليه السّلام مىباشد. «ما أفسد الأمل للعمل» شاهد: در خصوصيت تعديه داشتن لام در اين كلام است زيرا فعل تعجب لازم بوده و با اين لام متعدى مىشود. معناى حديث: «چقدر از بين مىبرد آمال و آرزوها، عمل و كردار انسان را».[115]
در کتاب شرح ابن عقیل آمده است:
للتّعدية، نحو «وهبت لزيد مالا» و منه قوله تعالى: (فَهَبْ لِي مِنْ لَدُنْكَ وَلِيًّا يَرِثُنِي وَ يَرِثُ مِنْ آلِ يَعْقُوبَ )[116]
21.تاكيد
و هى اللام الزائدة، و هى أنواع: منها اللام المعترضة بين الفعل المتعدّى و مفعوله
كقوله:
357-و من يك ذا عظم صليب رجابه ليكسرعود الدّهر فالدهر كاسره
و قوله:
358- و ملكت ما بين العراق و يثرب ملكا أجار لمسلم و معاهد
و ليس منه (رَدِفَ لَكُمْ[117]) خلافا للمبرد و من وافقه، بل ضمن ردف معنى اقترب فهو مثل (اِقْتَرَبَ لِلنّاسِ حِسابُهُمْ[118]).و اختلف فى اللام من نحو (يُرِيدُ اَللّهُ لِيُبَيِّنَ لَكُمْ[119]) (وَ أُمِرْنا لِنُسْلِمَ لِرَبِّ اَلْعالَمِينَ[120])
و قول الشاعر
: 359 - أريد لأنسى ذكرها؛ فكأنّما تمثّل لى ليلى بكلّ سبيل
فقيل: زائدة، و قيل: للتعليل، ثم اختلف هؤلاء؛ فقيل: المفعول محذوف، أى يريد اللّه التبيين ليبيّن لكم و يهديكم: أى ليجمع لكم بين الأمرين، و أمرنا بما أمرنا به لنسلم، و أريد السلو لأنسى، و قال الخليل و سيبويه و من تابعهما: الفعل فى ذلك كله مقدر بمصدر مرفوع بالابتداء، و اللام و ما بعدها خبر، أى إرادة اللّه للتبيين، و أمرنا للاسلام، و على هذا فلا مفعول للفعل. و منها اللام المسماة بالمقحمة، و هى المعترضة بين المتضايفين، و ذلك فى قولهم «بابؤس للحرب» و الأصل يا بؤس الحرب، فأقحمت تقوية للاختصاص،
قال:
360 - يا بؤس للحرب الّتى وضعت أراهط فاستراحوا
و هل انجرار ما بعدها بها أو بالمضاف؟ قولان، أرجحهما الأول؛ لأن اللام أقرب، و لأن الجار لا يعلّق. و من ذلك قولهم «لا أبا لزيد، و لا أخاله، و لا غلامى له» على قول سيبويه إن اسم لا مضاف لما بعد اللام، و أما على قول من جعل اللام و ما بعدها صفة و جعل الاسم شبيها بالمضاف لأن الصفة من تمام الموصوف، و على قول من جعلهما خبرا و جعل أبا و أخا على لغة من قال:
إنّ أباها و أبا أباها [قد بلغا فى المجد غايتاها]
و قولهم «مكره أخاك لا بطل» و جعل حذف النون على وجه الشذوذ
كقوله:361 -* بيضك ثنتا و بيضى مائتا*
فاللام للاختصاص، و هى متعلقة باستقرار محذوف. و منها اللام المسماة لام التقوية، و هى المزيدة لتقوية عامل ضعف: إما بتأخّره نحو «هدى و رحمة للذين هم لربّهم يرهبون» و نحو «إِنْ كُنْتُمْ لِلرُّءْيا تَعْبُرُونَ[121]) أو بكونه فرعا فى العمل نحو (مُصَدِّقاً لِما مَعَهُمْ[122]) (فَعّالٌ لِما يُرِيدُ[123]) (نَزّاعَةً لِلشَّوى[124]) و نحو: ضربى لزيد حسن، و أنا ضارب لعمرو، قيل: و منه (إِنَّ هذا عَدُوٌّ لَكَ وَ لِزَوْجِكَ[125])
و قوله:
362 - إذا ما صنعت الزّاد فالتمسى له أكيلا، فإنّى لست آكله وحدى
و فيه نظر؛ لأن عدوا و أكيلا - و إن كانا بمعنى معاد و مؤاكل - لا ينضبان المفعول، لأنهما موضوعان للثبوت، و ليسا مجاريين للفعل فى التحرك و السكون، و لا محوّلان عما هو مجار له، لأن التحويل إنما هو ثابت فى الصيغ التى يراد بها المبالغة، و إنما اللام فى البيت للتعليل، و هى متعلقة بالتمسى، و فى الآية متعلقة بمستقر محذوف صفة لعدو، و هى للاختصاص. و قد اجتمع التأخر و الفرعية فى (وَ كُنّا لِحُكْمِهِمْ شاهِدِينَ[126]) و أما قوله تعالى (نَذِيراً لِلْبَشَرِ[127]) فإن كان النذير بمعنى المنذر فهو مثل (فَعّالٌ لِما يُرِيدُ[128]) و إن كان بمعنى الإنذار فاللام مثلها فى «سقيا لزيد» و سيأتى. قال ابن مالك: و لا تزاد لام التقوية مع عامل يتعدّى لاثنين، لأنها إن زيدت فى مفعوليه فلا يتعدّى فعل إلى اثنين بحرف واحد، و إن زيدت فى أحدهما لزم ترجيح من غير مرجح، و هذا الأخير ممنوع، لأنه إذا تقدم أحدهما دون الآخر و زيدت اللام فى المقدم لم يلزم ذلك، و قد قال الفارسى فى قراءة من قرأ (وَ لِكُل وِجْهَةٌ هُوَ مُوَلِّيها[129]) بإضافة كل: إنه من هذا، و إن المعنى اللّه مولّ كلّ ذى وجهة وجهته، و الضمير على هذا للتولية، و إنما لم يجعل كلا و الضمير مفعولين و يستغنى عن حذف ذى و وجهته لئلا يتعدّى العامل إلى الضمير و ظاهره معا؛ و لهذا قالوا فى الهاء
من قوله:
363 - هذا سراقة للقرآن يدرسه يقطّع اللّيل تسبيحا و قرآنا
إن الهاء مفعول مطلق لا ضمير القرآن، و قد دخلت اللام على أحد المفعولين مع تأخرهما فى قول ليلى:
364 - أحجّاج لا تعطى العصاة مناهم و لا اللّه يعطى للعصاة مناها
و هو شاذ، لقوة العامل. و منها لام المستغاث عند المبرد، و اختاره ابن خروف، بدليل صحة إسقاطها، و قال جماعة: غير زائدة، ثم اختلفوا؛ فقال ابن جنى: متعلقة بحرف النداء لما فيه من معنى الفعل، و ردّ بأن معنى الحرف لا يعمل فى المجرور، و فيه نظر؛ لأنه قد عمل فى الحال نحو
قوله:
365 - كأنّ قلوب الطير رطبا و يابسا لدى وكرها العنّاب و الحشف البالى
و قال الأكثرون: متعلقة بفعل النداء المحذوف، و اختاره ابن الضائع و ابن عصفور، و نسباه لسيبويه، و اعترض بأنه متعدّ بنفسه، فأجاب ابن أبى الربيع بأنه ضمن معنى الالتجاء فى نحو «يا لزيد» و التعجب فى نحو «يا للدواهى» و أجاب ابن عصفور و جماعة بأنه ضعف بالتزام الحذف فقوى تعديه باللام، و اقتصر على إيراد هذا الجواب أبو حيان، و فيه نظر؛ لأن اللام المقوية زائدة كما تقدم، و هؤلاء لا يقولون بالزيادة.فإن قلت: و أيضا فإن اللام لا تدخل فى نحو «زيدا ضربته» مع أن الناصب ملتزم الحذف. قلت: لما ذكر فى اللفظ ما هو عوض منه كان بمنزلة ما لم يحذف. فإن قلت: و كذلك حرف النداء عوض من فعل النداء. قلت: إنما هو كالعوض، و لو كان عوضا البتة لم يجز حذفه ، ثم إنه ليس بلفظ المحذوف؛ فلم ينزّل منزلته من كل وجه. و زعم الكوفيون أن اللام فى المستغاث بقية اسم و هو آل، و الأصل يا آل زيد، ثم حذفت همزة آل للتخفيف، و إحدى الألفين لالتقاء الساكنين، و استدلّوا بقوله:
366 - فخير نحن عند النّاس منكم اذا الدّاعى المثوّب قال يالا
فإن الجار لا يقتصر عليه، و أجيب بأن الأصل: يا قوم لا فرار، أو لا نفرّ، فحذف ما بعد لا النافية، أو الأصل يا لفلان ثم حذف ما بعد الحرف كما يقال «ألاتا» فيقال «ألافا» يريدون: ألا تفعلون، و ألا فافعلوا. تنبيه - إذا قيل «يا لزيد» بفتح اللام فهو مستغاث، فإن كسرت فهو مستغاث لأجله، و المستغاث محذوف، فإن قيل «يا لك» احتمل الوجهين، فإن قيل «يالى» فكذلك عند ابن جنى، أجازهما فى قوله: فيا شوق ما أبقى، و يالى من النّوى و يا دمع ما أجرى، و يا قلب ما أصبى و قال بن عصفور: الصواب أنه مستغاث لأجله؛ لأن لام المستغاث متعلقة بدعو؛فيلزم تعدّى فعل المضمر المتصل إلى ضميره المتصل، و هذا لا يلزم ابن جنى؛ لأنه يرى تعلق اللام بيا كما تقدم، و يا لا تتحمل ضميرا كما لا تتحمله ها إذا عملت فى الحال فى نحو (وَ هذا بَعْلِي شَيْخاً[130]) نعم هو لازم لابن عصفور؛ لقوله فى «يا لزيد لعمرو» إن لام لعمرو متعلقة بفعل محذوف تقديره أدعوك لعمرو، و ينبغى له هنا أن يرجع إلى قول ابن الباذش إن تعلّقها باسم محذوف تقدير مدعو لعمرو، و إنما ادّعيا وجوب التقدير لأن العامل الواحد لا يصل بحرف واحد مرتين، و أجاب ابن الضائع بأنهما مختلفان معنى نحو «وهبت لك دينارا لترضى». تنبيه - زادوا اللام فى بعض المفاعيل المستغنية عنها كما تقدم، و عكسوا ذلك فحذفوها من بعض المفاعيل المفتقرة إليها كقوله تعالى (تَبْغُونَها عِوَجاً[131]) (وَ اَلْقَمَرَ قَدَّرْناهُ مَنازِلَ[132]) (وَ إِذا كالُوهُمْ أَوْ وَزَنُوهُمْ يُخْسِرُونَ[133]) و قالوا «وهبتك دينارا، و صدتك ظبيا، و جنيتك ثمرة» قال: و لقد جنيتك أكمؤا و عساقلا [و لقد نهيتك عن بنات الأوبر] و قال:
367 - فتولّى غلامهم ثم نادى: أ ظليما أصيدكم أم حمارا
و قال:
368 - إذا قالت حذام فانصتوها [فإنّ القول ما قالت حذام]
فى رواية جماعة، و المشهور «فصدّقوها»
در کتاب شرح مغنی الادیب آمده است:
بيست و يكمين معناى لام، توكيد است و اين معنا براى لام در وقتى است كه زائده باشد و يكى از خصوصيات لام زائده، عدم نياز آن به متعلق است به خلاف غير زائده كه حتما متعلق مىخواهد، و علماى نحو براى لام زائده انواعى و اقسامى ذكر كردهاند: 1 - لام معترضه: كه بين فعل متعدى و مفعولش واقع مىشود، بنابراين چون فعل متعدى مىباشد و به آن نياز ندارد پس لام زائده است و از طرف ديگر چون بين فعل و معمولش فاصله شده معترضه است، مانند قول رمّاح بن ميادة از شعراى قرن دوم هجرى در مدح عبد الواحد بن سليمان بن عبد الملك كه أمير شهر مدينه بوده است: «و ملكت ما بين العراق و يثرب ملكا أجار لمسلم و معاهد[134]» شاهد: در زائدۀ معترضه بودن لام بين فعل «أجار» و مفعول آن «مسلم» است، چون اين فعل متعدى به نفس مىباشد. معناى شعر: «و سلطنت پيدا كردهاى بر آنچه كه بين منطقۀ عراق و مدينه است سلطنتى كه آن سلطنت پناه داده است مسلمان را و اهل ذمه - يهودى و نصرانى - را». و ليس منه رَدِفَ لَكُمْ (النمل/ 72): از اين قسم - لام زائدۀ معترضه – نيست. لامى كه در اين آيه شريفه است در حالى كه اين رأى مخالف نظريۀ مبرد و موافقين اوست كه مىگويند لام در اين آيه زايدۀ معترضه است، چون فعل «ردف» به معناى خود كه «تبع» است نمىباشد تا متعدى بوده و گفته شود لام زائده است چنانكه مبرّد گمان كرده است بلكه در آيه فعل «ردف» متضمن فعل «اقترب» است كه اين فعل با لام متعدى مىشود مانند آيه شريفۀ: اِقْتَرَبَ لِلنّاسِ حِسابُهُمْ وَ هُمْ فِي غَفْلَةٍ مُعْرِضُونَ[135]بنابراين لام غير زائده تعديه است. 2 - دوّمين نوع از لام زائده، لام زائده مقحمه (به زور گنجانده شده) است، يعنى لام زائدهاى است كه بين دو شىء بسيار به هم پيوسته، كه عبارتند از مضاف و مضاف اليه قرار مىگيرد، و اين اعتراض و توسط لام بين مضاف و مضاف اليه در اين قول أعراب، مىتوان ملاحظه كرد: «يا بوس للحرب» كه در اصل: «يا بؤس الحرب» به معناى «اى واى از سختى جنگ» بوده كه لام زائده مقحمه بين متضائفين براى تأكيد كلام و تقويت اختصاص مضاف به مضاف اليه قرار گرفته است مانند قول سعد بن مالك بن ضبيعة بن قيس از شعراى جاهلى كه از بزرگان قبيله بكر بن وائل است: «يا بؤس للحرب الّتي وضعت اراهط فاستراحوا» معناى شعر: «اى واى بر سختى كه براى جنگى است كه واگذارده جماعتهايى را كه در اين جنگ از ترس شركت نكردهاند پس استراحت مىكنند». «أراهط» جمع «ارهط» است كه آن نيز جمع «رهط» به معناى جماعت و قوم است، اين شعر در مذمت و تعريض به حارث بن عباد است كه در جنگ بين بكر و تغلب شركت نكرد. هل انجرار مابعدها: در اينجا مسألهاى كه مطرح مىباشد، اين است كه آيا مجرور شدن اسم بعد از لام معترضه بوسيله اين لام بوده يا به سبب مضاف است كه عامل اوّليه آن بوده مىباشد، دو قول در مسأله است كه قول اوّل ارجح و أولى به دو دليل مىباشد: الف - عامل أقرب، أولى به عمل است. ب - هرگز حروف جاره چه زائده و چه غير زائده معلق و بازداشته شده از عمل نمىشوند. 3 - سومين نوع از انواع لام زائده، لام تقويت است كه اين لام بعد از عامل ضعيف قرار مىگيرد و باعث تقويت قدرت اعمال آن مىگردد. بايد دانست ضعف عملى براى يك عامل از دو جهت است: الف: تأخير عامل از معمول كه اين تأخر موجب ضعف عملى عوامل مىگردد، زيرا قاعده اوّليه اين است كه معمول بايد مؤخر از عامل باشد، مانند قول خداوند متعال كه حكايت قول پادشاه مصر است درباره خوابى كه ديده بود و از بزرگان قوم تعبير آن را مىخواسته: يا أَيُّهَا اَلْمَلَأُ أَفْتُونِي فِي رُءْيايَ إِنْ كُنْتُمْ لِلرُّءْيا تَعْبُرُونَ [136]شاهد: در لام زائده تقويت است كه براى تقويت «تعبرون» كه از مفعول خود «الرّؤيا» مؤخر مىباشد، آمده است. ب - اساسا آن عامل در اصل، قدرت عملى نداشته و به جهتى توان اعمال پيدا كرده، بنابراين خود اين عامل فرع در عمل است. مثل مشتقات فعل و مصدر كه اينها به جهت شباهت به فعل مضارع عمل مىكنند، پس فرع در عمل هستند زيرا اصل در عامليت، فعل است، به همين جهت مشتقات و مصدر در عمل ضعيف مىباشند و لام براى تقويت عمل آنها در كلام قرار مىگيرد، مانند قول خداوند رحمان كه درباره قرآن و تورات يهود است: وَ هُوَ اَلْحَقُّ مُصَدِّقاً لِما مَعَهُمْ[137] شاهد: در وقوع لام زائدۀ تقويت بعد اسم فاعل «مصدقا» است كه فرع در عمل است. و مانند: «ضربى لزيد حسن» كه لام تقويت بعد از مصدر مضاف «ضربى» واقع شده تا آن را در عمل بر «زيد» كه در حكم مفعول اوست قوى كند. و قد اجتمع التأخر و الفرعية: و محققا هردو سبب ضعف در عمل براى عامل در اين شعر أبى شعثاء يزيد بن زياد از قبيله بنى بهدله جمع شده است، او از شعراى قرن اوّل هجرى است، أبى شعثاء در جريان كربلا ابتداء جزء لشكر ابن سعد بود سپس پشيمان شد و به جبهه حق به امامت سيد الشهداء - روحى لترابه الفداء - پيوست او تيرانداز بود و امام عليه السّلام براى او دعا كرد و فرمود: «اللهم سدّد رميته و اجعل ثوابه الجنة» و در هنگام نبرد او اين اشعار را مىسرود
: أنا يزيد و أبي مهاصر أشجع من ليث بغيل خادر
«يا ربّ إنّي للحسين ناصر و لابن سعد تارك و هاجر[138]»
شاهد: در لام «للحسين» و «لابن سعد» است كه در شعر براى تقويت عاملى كه هم مؤخر از معمول خود است و هم فرع در عمل است واقع شده و آن عامل در مصرع اوّل «ناصر» است و در مصرع دوّم «تارك» مىباشد. معناى شعر: «اى خداى من همانا من مددكار حسينم و ترككننده و دور شونده از ابن سعد مىباشم». 4 - چهارمين قسم از انواع لام زائده، لامى است كه بر اسم مستغاث داخل مىشود، اين نظر مبرّد است و ابن خروف نيز اين نظريه را اختيار نموده است و دليل اين دو، صحت حذف و اسقاط آن مىباشد كه اين خود كاشف از زائده بودن آن است. جماعت ديگرى از نحويين مىگويند: اين لام - لامى كه بر مستغاث داخل مىشود - غيرزائده است سپس در تعيين متعلق آن با هم اختلاف دارند و در اين مسأله دو قول است: 1 - ابن جنى مىگويد: متعلق به حرف ندا است زيرا اين حرف داراى معناى فعل «ادعو» است و حروف جاره به فعل يا هرچه كه يك نحوه شباهت لفظى يا معنوى به فعل دارند، متعلق مىشوند. ولى به قول ابن جنى جواب داده شده به اينكه معناى حرف ندا (كه همان معناى أدعو است) نمىتواند عمل در مجرور كند. لكن اين رد صحيح نيست، زيرا بعضى از حروف مثل حروف مشبهة بالفعل كه داراى معنايى شبه افعال هستند مىتوانند اعمال فعل را انجام دهند و وقتى كه حروف به اعتبار معناى قبلى خود عمل نصب مىكنند و حال را نصب مىدهند به طريق أولى مىتواند عمل جر كنند؛ زيرا در ظرف و جار و مجرور عامل بسيار ضعيف نيز كفايت در عمل مىكند، مانند قول امرىء القيس در تشبيه اسب خود به عقاب: «كأنّ قلوب الطيّر رطبا و يابسا لدى وكرها العنّاب و الحشف البالي[139]» شاهد: در نصب «رطبا و يابسا» به وسيلۀ حرف «كأنّ» بنابر حاليت از «قلوب الطير» مىباشد، زيرا «كأنّ» داراى معناى فعل «شبهّت» است و «قلوب» اسم آن و «العتاب» خبر آن است. معناى شعر: «قلوب پرندگان در حالى كه بعضى از آن قلبها تازه بوده و گروه ديگر از آن خشك - كنايه از شكار تازه و كهنه است - در نزد آشيانه آن عقاب، شباهت دارد به عناب و خرماى خشك و پوسيده». بايد توجه داشت كه قلب پرندگانى كه تازه شكار شدهاند به جهت تازگى تشبيه شده به عناب كه رنگ آن قرمز روشن است و قلب پرندگانى كه مدتى بوده كه شكار شده به جهت كهنگى تشبيه شده به خرماى پوسيده كه رنگ آن سياه است، و شاعر با تشبيه اسب خود به عقاب با اين خصوصيت مىخواهد اين نكته را بيان كند كه آن اسب چون عقاب شكارى است. 2 - قول دوّم در مسألۀ متعلق لام استغاثه - بنابر غير زايده بودن - اين است متعلق به فعل نداى محذوف «أدعو» است ابن ضايع و ابن عصفور اين قول را اختيار كرده و نسبت مىدهند به سيبويه كه او نيز اين قول را دارد، لكن به آنان اعتراض شده به اينكه «أدعو» خود فعلى متعدى مىباشد و نيازى به لام جاره براى توسط آن بين فعل و مفعولش نمىباشد. از اين اشكال ابن أبي الربيع از نحويون اندلس جواب داده به اينكه اين فعل محذوف متضمن معناى فعل متكلم وحده از ماده التجاء «التجى» - البته هرگاه مراد از ندا، التجا و كمك خواستن باشد - است مثل «يا لزيد» و يا از ماده تعجب «أتعجب» هرگاه مراد از نداء، اظهار تعجب باشد است، مانند: «يا للدواهى» بنابراين لام استغاثه غير زائده است كه براى تعديه فعل «ادعو» كه متضمن معناى فعل لازم است و در حكم آن نيز مىباشد است. (دواهى جمع داهيه به معناى سختى و مصيبت است).
تنبیه
همانطور كه ملاحظه شده عربها لام زائده را بر بعضى از مفعولهايى كه بىنياز از لام هستند مىآورند و بايد دانست كه اين لام زايده است چون فعل آنها قوىالعمل است و نيازى به توسط لام تعديۀ غير زايده بين عامل و معمول نمىباشد، مانند: «أجار لمسلم» در شعر ابن ميّادة، لكن به عكس اين، در بعضى از مفعولهايى كه نيازمند وقوع لام برآنها به جهت ضعف عامل خود مىباشند، لام را ذكر نمىكنند، مانند قول خداوند قادر: وَ اَلْقَمَرَ قَدَّرْناهُ مَنازِلَ حَتّى عادَ كَالْعُرْجُونِ اَلْقَدِيمِ[140]. شاهد: در اين است كه فعل «قدّرنا» متعدى بنفسه به يك مفعول است و «منازل» مفعول اوّل آن مىباشد لكن براى تعدى به مفعول دوم خود به حرف جر لام نيازمند است و در اينجا ضمير مفرد مذكر مفعول دوّم اوست كه بدون لام ذكر شده است. و مانند قول شاعر
: «و لقد جنيتك أكمؤا و عساقلا و لقد نهيتك عن بنات الأوبر[141]»
شاهد: در عدم وقوع لام بر مفعول دوّم «جنيت» كه ضمير مخاطب كاف است مىباشد و «أكمؤا» جمع «كمء» به معناى قارچ و «عساقلا» عطف بر كلمۀ قبل است و جمع «عسقول» كه نوعى از قارچ است مىباشد و «بنات الأوبر» جمع «ابن أوبر» كه نوعى قارچ سمى است مىباشد. معناى شعر: «و محققا چيدم براى تو قارچهايى و قارچهاى عسقول را و محققا نهى كردهام تو را از خوردن قارچ سمى بنات الأوبر». نكته: بايد دانست مركب اضافى كه در اوّل آن «ابن، أخ و ذى» بوده و مضاف اليه آن غير عاقل باشد در هنگام تثنيه و جمع، تنها مضاف آن به صورت مؤنث جمع بسته مىگردد. مانند: «بنات لبون» جمع «ابن لبون» و «ذوات الحجة» جمع «ذو الحجة» و «أخوات الحجر» جمع «أخو الحجر». بنابراين «بنات أوبر» در شعر جمع «ابن أوبر» است.[142]
در کتاب موسوعه النحو و الصرف و الاعراب آمده است:
6 - التوكيد، و تكون اللام هنا زائدة، كقول ابن ميّادة: و ملكت ما بين العراق و يثرب ملكا أجار لمسلم و معاهد الأصل: أجار مسلما و معاهدا. و تعرب «مسلم» اسما مجرورا لفظا منصوبا محلاّ على أنه مفعول به للفعل «أجار».[143]
22.تبيين
و لم يوفّوها حقها من الشرح
در کتاب شرح مغنی الادیب آمده است:
آخرين معناى لام جاره تبيين است يعنى لام مبين و روشن كنندۀ نكتۀ مهمى كه در عبارت است مىباشد كه اگر اين لام نبود آن نكته در ابهام خود باقى مىماند و آن نكته مهم، اشتباه مفعول با فاعل و بالعكس در كلام است.[144]
و أقول: هى ثلاثة أقسام
1.أحدها: ما تبيّن المفعول من الفاعل، و هذه تتعلق بمذكور، و ضابطها: أن تقع بعد فعل تعجب أو اسم تفضيل مفهمين حبّا أو بغضا، تقول «ما أحبّنى، و ما أبغضنى» فإن قلت «لفلان» فأنت فاعل الحب و البغض و هو مفعولهما، و إن قلت «إلى فلان» فالأمر بالعكس، هذا شرح ما قاله ابن مالك، و يلزمه أن يذكر هذا المعنى فى معانى «إلى» أيضا لما بينا، و قد مضى فى موضعه.
2.3.الثاني و الثالث: ما يبين فاعلية غير ملتبسة بمفعولية، و ما يبين مفعولية غير ملتبسة بفاعلية، و مصحوب كل منهما إما غير معلوم مما قبلها، أو معلوم لكن استؤنف بيانه تقوية للبيان و توكيدا له، و اللام فى ذلك كله متعلقة بمحذوف. مثال المبينة للمفعولية «سقيا لزيد، و جدعا له» فهذه اللام ليست متعلقة بالمصدرين، و لا بفعليهما المقدّرين؛ لأنهما متعديان، و لا هى مقوية للعامل لضعفه بالفرعية إن قدّر أنه المصدر أو بالتزام الحذف إن قدّر أنه الفعل؛ لأن لام التقوية صالحة للسقوط، و هذه لا تسقط، لا يقال «سقيا زيدا» و لا «جدعا إياه» خلافا لابن الحاجب ذكره فى شرح المفصل، و لا هى و مخفوضها صفة للمصدر فتتعلق بالاستقرار؛ لأن الفعل لا يوصف فكذا ما أقيم مقامه، و إنما هى لام مبينة للمدعوّ له أو عليه إن لم يكن معلوما من سياق أو غيره، أو مؤكدة للبيان إن كان معلوما، و ليس تقدير المحذوف «أعنى» كما زعم ابن عصفور؛ لأنه يتعدى بنفسه، بل التقدير: إرادتى لزيد. و ينبنى على أن هذه اللام ليست متعلقة بالمصدر أنه لا يجوز فى «زيد سقياله» أن ينصب زيد بعامل محذوف على شريطة التفسير، و لو قلنا إن المصدر الحالّ محل فعل دون حرف مصدرى يجوز تقديم معموله عليه؛ فتقول «زيدا ضربا» لأن الضمير فى المثال ليس معمولا له، و لا هو من جملته، و أما تجويز بعضهم فى قوله تعالى (وَ اَلَّذِينَ كَفَرُوا فَتَعْساً لَهُمْ[145]) كون الذين فى موضع نصب على الاشتغال فوهم. و قال ابن مالك فى شرح باب النعت من كتاب التسهيل: اللام فى «سقيالك»
متعلقة بالمصدر، و هى للتبيين، و فى هذا تهافت، لأنهم إذا أطلقوا القول بأن اللام للتبيين فإنما يريدون بها أنها متعلقة بمحذوف استؤنف للتبيين. و مثال المبينة للفاعلية «تبّا لزيد، و ويحا له» فإنهما فى معنى خسرو هلك، فإن رفعتهما بالابتداء؛ فاللام و مجرورها خبر، و محلّهما الرفع، و لا تبيين؛ لعدم تمام الكلام. فإن قلت «تبّا له و ويح» فنصبت الأول و رفعت الثانى لم يجز؛ لتخالف الدليل و المدلول عليه، إذ اللام فى الأول للتبيين، و اللام المحذوفة لغيره و اختلف فى قوله تعالى: (أَ يَعِدُكُمْ أَنَّكُمْ إِذا مِتُّمْ وَ كُنْتُمْ تُراباً وَ عِظاماً أَنَّكُمْ مُخْرَجُونَ؟ هَيْهاتَ هَيْهاتَ لِما تُوعَدُونَ[146]) فقيل: اللام زائدة، و «ما» فاعل، و قيل: الفاعل ضمير مستتر راجع إلى البعث أو الإخراج فاللام للتبيين، و قيل: هيهات مبتدأ بمعنى البعد و الجار و المجرور خبر. و أما قوله تعالى: (وَ قالَتْ هَيْتَ لَكَ[147]) فيمن قرأ بهاء مفتوحة و ياء ساكنة و تاء مفتوحة أو مكسورة أو مضمومة، فهيت: اسم فعل، ثم قيل: مسماه فعل ماض أى تهيأت، فاللام متعلقة به كما تتعلق بمسمّاه لو صرح به، و قيل: مسماه فعل أمر بمعنى أقبل أو تعال؛ فاللام للتبيين، أى إرادتى لك، أو أقول لك، و أما من قرأ (هئت) مثل جئت فهو فعل بمعنى تهيأت، و اللام متعلقة به، و أما من قرأ كذلك و لكن جعل التاء ضمير المخاطب فاللام للتبيين مثلها مع اسم الفعل، و معنى تهيئه تيسر انفرادها به، لا أنه قصدها؛ بدليل (وَ راوَدَتْهُ[148]) فلا وجه لإنكار الفارسى هذه القراءة مع ثبوتها و اتجاهها، و يحتمل أنها أصل قراءة هشام (هَيْتَ) بكسر الهاء و بالياء و بفتح التاء، و تكون على إبدال الهمزة. تنبيه - الظاهر أن «لها» من قول المتنبى
: 369- لو لا مفارقة الأحباب ما وجدت لها المنايا إلى أرواحنا سبلا
جار و مجرور متعلق بوجدت، لكن فيه تعدّى فعل الظاهر إلى ضميره المتصل كقولك «ضربه زيد» و ذلك ممتنع؛ فينبغى أن يقدر صفة فى الأصل لسبلا فلما قدّم عليه صار حالا منه، كما أن قوله «إلى أرواحنا» كذلك؛ إذ المعنى سبلا مسلوكة إلى أرواحنا؛ و لك فى «لها» وجه غريب، و هو أن تقدره جمعا للهاة كحصاة و حصى، و يكون «لها» فاعلا بوجدت، و المنايا مضافا إليه، و يكون إثبات اللهوات للمنايا استعارة، شبهت بشىء يبتلع الناس، و يكون أقام اللّها مقام الأفواه لمجاورة اللهوات للفم.
در کتاب شرح مغنی الادیب آمده است:
اين لام بر سه قسم است. 1 - لامى كه از جهت معنا - نه از حيث لفظ - مشخص مىكند مفعول را از فاعل و باعث تمييز مفعول از فاعل مىشود به اينگونه كه اين لام بر اسمى واقع مىشود و بيان مىكند كه اين اسم از جهت معنا مفعول فعل مقدم است به طورى كه اگر اين لام نبود آن مفعول با فاعل به جهت به صورت منصوب بيانكردن فاعل و مرفوع بيان شدن مفعول اشتباه مىشد. بايد دانست كه اين لام متعلق مىخواهد و متعلق آن فعل يا شبه فعل مقدم است. ضابطه و قاعدۀ اين قسم چنين است كه اين لام بر اسم در دو باب فعل تعجب و اسم تفضيل كه ماده و مصدر هردو داراى معناى دوستداشتن يا نفرت داشتن باشد واقع مىشود و از حيث معنوى بيان مىكند كه اسم بعد از لام، مفعول فعل و اسم بعد از أفعل تفضيل و أفعل تعجب در حكم فاعل است هرچند از حيث لفظى و تركيب نحوى به گونه ديگرى تركيب مىشود، به عنوان مثال شما براى تعجب از دوستى يا نفرت به كسى مىگوئيد: «ما أحبّني» يا «ما أبغضني» اگر بعد از آن گفتيد «لفلان» معلوم مىشود كه آن «فلان» از حيث معنوى مفعول فعل تعجب بوده و ياء متكلم در حكم فاعل آن است، هرچند از حيث لفظى و تركيب نحوى در عبارت: «ما أحبّني لفلان» ضمير مستتر در «أحبّ» فاعل است كه عود به «ما» مىكند و ضمير متكلم مفعول آن است و جار و مجرور متعلق به «أحبّ» است لكن همانطور كه گفته شد از جهت واقع و معنا، آن ضمير متكلم منصوب در حكم فاعل و اسم مجرور در حكم مفعول است و اينگونه معنا مىشود: «در تعجبم كه چقدر دوست دارم آن فلان شخص را». و در أفعل تفضيل مثلا گفته مىشود: «علىّ عليه السّلام أحبّ الناس لمحمّد صلّى اللّه عليه و آله و سلّم» كه محمّد صلّى اللّه عليه و آله و سلّم از حيث معنا و واقعيت خارجى مفعول است و ضمير مستتر در «أحبّ» فاعل است و معنا اينگونه مىشود: «حضرت على عليه السّلام بيشتر از همه مردم دوست مىداشت پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم را». شايان ذكر است اگر اين لام نبود عبارت موجب اشتباه مفعول با فاعل مىشد چون آن اسم بعد از لام مرفوع ذكر مىشد مثل «ما أحبّني فلان». بايد دانست كه اگر به جاى لام «إلى» گفته شد معنا برعكس مىشود در اين صورت مابعد «إلى» فاعل و آن اسم قبل - مثل ياء متكلم در مثال - كه در صورت وجود لام در معنا فاعل بود، مفعول معنا مىشود، مثلا اگر گفته شد: «ما أحبّنى إلى فلان» اينگونه معنا مىشود: «چقدر فلان شخص دوست دارد مرا». الثاني و الثالث: دومين قسم از اقسام سهگانه لام تبيين، آن لامى است كه در كلام، فاعل را مشخص مىكند و در حاليكه آن فاعل هرگز با مفعول اشتباه نمىشود. و سومين قسم، آن لامى است كه در كلام، مفعول را مشخص مىكند ولى آن مفعول نيز هرگز با فاعل اشتباه نمىگردد، بنابراين دو قسم أخير به خلاف قسم اوّل است زيرا در قسم اوّل در صورت عدم وجود لام - از حيث معنا - مفعول با فاعل اشتباه مىشد. بايد دانست كه اين دو قسم اخير، خود به دو صورت است: 1 - مصحوب و مجرور آن در جمله از كلمات قبل شناخته شده نيست كه اولا ذات آن اسم چيست آيا مثلا زيد يا غير زيد است و ثانيا عنوان نحوى آن نيز از قبل معلوم نمىباشد كه آيا مفعول يا فاعل است. 2 - مصحوب و مجرور آن از حيث ذات و عنوان نحوى آن معلوم مىباشد زيرا قبلا ذكر شده و داراى عنوان فاعليت يا مفعوليت بوده، لكن دوباره تكرار شده كه با اين تكرار، آن اسم تأكيد مىشود زيرا تكرار كلمهاى موجب تأكيد آن مىگردد، بنابراين چهار نوع از اين دو قسم أخير حاصل مىشود: 1 - لام، مبين فاعليت غيرملتبس و غيرمشتبه به مفعول است و مجرور آن از قبل معلوم نبوده است، مثل: «تبا لزيد». شايان ذكر است كه كلمۀ «تبّ» در لغت به معناى خسارت است و نوعا به شكل مفعول مطلق استعمال مىشود و در نفرينكردن به كار مىرود و معناى آن خواستن دوام ضرر و زيان مستمر و قطعى براى اسم مجرور بعد است. 2 - لام، مبين فاعليت غير ملتبس به مفعول است و مجرور آن از قبل معلوم بوده است، مثل: «ويحا له». قابل توجه است كه كلمه «ويح» مانند «تب» نوعا به صورت مفعول مطلق دعايى استعمال مىشود لكن به خلاف آن در مورد دعاى به خير و به معناى خواستن رحمت براى اسم مجرور بعد مىباشد و چون هردو از مصادر لازم هستند بنابراين مفعول نداشته و اسم بعد، قطعا فاعل است و به همين جهت اشتباه با مفعول نمىشود. 3 - لام، مبين مفعوليت غيرملتبس به فاعل است كه مجرور آن از قبل معلوم نبوده است، مثل: «سقيا لزيد». 4 - لام، مبين مفعوليت غيرملتبس به فاعل است كه مجرور آن از قبل معلوم بوده است، مثل «جدعا له» در مثال «سقيا لزيد و جدعا له». قابل ذكر است كه كلمه «سقيا» مفعول مطلق دعايى به خير و به معناى «سيراب كند خدا تو را» است و «جدعا» نيز مفعول مطلق دعايى است لكن دعاى به شر است زيرا معناى آن قطع و بريدن اعضاى بدن است و معناى آن در اين صورت اين گونه مىباشد: «خدا قطع و تكهتكه كند اعضاى بدن تو را» مخفى نماند كه مولف كتاب در اين موارد كه دو مفعول مطلق مىآورد يكى براى دعاى به خير و يكى براى دعاى به شر مىباشد. بايد دانست كه اين لام چون حرف غير زائده است متعلق مىخواهد و متعلق آن در هرچهار نوع محذوف است. مثالى كه در دو قسم سوم و چهارم ذكر شده است: «سقيا لزيد و جدعا له» مىباشد. زيرا لام در «سقيا له» نوع سوم است چون «زيد» حتما مفعول براى «سقيا» است زيرا اصلا فاعل آن در اين موارد دعايى هرگز ذكر نمىگردد و مشخص است كه مثلا «اللّه» است چون در اصل «سقى اللّه زيدا» بوده است و ضمنا چون دعا براى «زيد» است بنابراين حتما او مفعول است و بدليل اينكه قبلا ذكرى از «زيد» و مفعوليت آن نشده پس غير معلوم از قبل است، به خلاف ضمير در «جدعا له» كه چون به «زيد» عود مىكند بنابراين از قبل «زيد» بودنش و مفعول واقع شدن او معلوم است. بنابراين اين قسمت از مثال نمونهاى براى نوع چهارم است. بايد دانست كه در تعيين متعلق اين لام - دو نوع سوم و چهارم - چهار قول است: 1 - لام متعلق به اين دو مصدر مذكور - سقيا و جدعا - و يا به فعل اين دو كه اين دو مصدر نايب از آن دو مىباشد است، لكن اين قول صحيح نيست زيرا هم مصدر و هم فعل آنها متعدى مىباشد و فعل متعدى نيازى به حرف جر براى وساطت بين آن و مفعولش ندارد. 2 - لام زائده تقويت است كه اصلا متعلق نمىخواهد، و دليل لام تقويت بودن آن اين است كه عامل در جار و مجرور در اينجا در هرصورت چه خود مصدر باشد و چه فعل محذوفى كه مصدر جانشين شده باشد، هردو عامل ضعيف هستند چون اگر مصدر عامل باشد كه او فرع در عمل است زيرا اصل در عامل فعل است پس لام براى تقويت عمل آن مىآيد. و اگر عامل فعل محذوف باشد به خاطر حذف آن، از حيث عمل ضعيف شده است، بنابراين لام براى تقويت آن آمده است. ولى اين توهمى فاسد است زيرا لام تقويت صلاحيت حذف دارد لكن اين لام شأنيت اسقاط را ندارد، و هرگز گفته نمىشود «سقيا زيدا» و يا «جدعا إياه» بدون لام، پس اين لام، لام زائده تقويت نمىباشد به خلاف نظريه ابن حاجب كه در شرح مفصل بيان كرده است كه سقوط اين لام در مثال صحيح بوده، لذا مىتوان گفت كه لام تقويت است. 3 - لام و مجرورش متعلق به فعل يا شبه فعلى از افعال عموم مثل «استقر و مستقر» بوده و صفت براى مصدر مقدم باشد. بايد توجه داشت كه اين قول نيز صحيح نمىباشد زيرا همانطور كه براى فعل وصف آورده نمىشود همچنين براى چيزى كه قائممقام فعل است - كه در اينجا مصدر است - نيز وصف آورده نمىشود. 4 - متعلق به فعل و يا شبه فعل محذوف باشد كه در اين صورت لام، از قسم لام مبيّنه است كه اگر قبل از آن مصدر دعايى خير باشد مبين مفعول و مدعوله است و اگر مصدر دعايى شرّ باشد مبيّن مفعول مدعو عليه است البته اگر مجرور آن كه يا مدعو له يا مدعو عليه است از قبل دانسته نشده باشد لكن اگر ذات آن و عنوان نحوى آن از سياق كلام دانسته شد، اين لام مذكور، لام مؤكدۀ بيان آن اسم سابق است چون اوّلا آن اسم قبلا همراه با لام روشن شده است كه مفعول مىباشد و ثانيا ذات او هم مشخص شده است اين لام براى تأكيد بيان و مشخص شدن آن اسم كه يا تكرار شده و يا ضميرى جاى آن قرار داده شده مىآيد. بنابراين در مثال «سقيا لزيد و جدعا له» لام اوّل، لام مبين مفعوليت است و لام دوّم از جنس همان لام اوّل است كه به جهت تأكيد تكرار شده است. بايد توجه داشت كه متعلق اين لام كه محذوف است فعل «أعنى: قصد مىكنم» آنگونه كه ابن عصفور مىگويد نيست، زيرا اين فعل متعدى بنفسه است و نيازى به توسط لام بين خود و مفعولش ندارد. بلكه تقدير اينگونه است «إرادتي لزيد» كه مصدر مضاف به ياء متكلم، مبتدا مىباشد و «لزيد» جار و مجرور متعلق به فعل يا شبه فعل عموم ضمير خبر آن است و اين جمله يك جملۀ مستأنفه بيانى است كه جواب سؤال مقدر است، به اين كيفيت كه وقتى متكلم گفت: «سقيا» گويا سؤالى در ذهن مخاطب ايجاد مىشود «لمن تريد» و متكلم اين سؤال را در ذهن او خوانده و مىگويد «إرادتى لزيد» يعنى «ارادۀ من درباره اين دعا مىباشد براى زيد». و قابل ذكر است كه لام متعلق به «إرادتى» نمىباشد، و الاّ آن وقت لام تعديه مىشد كه از محل بحث خارج است زيرا ما مىگوئيم اين لام مبيّنه است. و مثال المبينة للفاعلية: و مثال براى هردو قسم لام مبين فاعليت مابعد، «تبّا لزيد و ويحا له» مىباشد و «تبّا لزيد» مثال براى قسم لام مبين فاعليت كه از قبل معلوم نيست مىباشد و «ويحا له» مثال براى قسم لام مبين فاعليت كه از قبل - به جهت ذكر آن به عنوان مرجع ضمير در قبل - معلوم مىباشد است، در اين مثال هر دو لام براى بيان فاعليت مجرور آمده است زيرا اصلا اين دو مصدر - تبا و ويحا - متعدى نمىباشند بلكه لازم هستند چون به معناى «خسر و هلك» كه لازم بوده و داراى مفعول نمىباشند است. فإن رفعتهما: در مثال بالا آن دو مصدر به نصب بوده و نصب آنها بنا بر مفعول مطلق است، امّا اگر هردو به رفع بودند «تبّ لزيد و ويح له» رفع آن دو بنابر ابتدائيت است كه «لزيد» متعلق به فعل يا شبه فعل عموم - «يكون» يا «كائن» - و در محل رفع و خبر براى «تبّ» مىباشد و همين تركيب نيز در «ويح له» جارى است و در اين صورت لام براى تبيين فاعل نمىباشد زيرا اوّلا مابعد اصلا فاعل نيست و ثانيا شرط لام تبيين را ندارد، زيرا لام تبيين بعد از كامل شدن و تمام بودن كلام قبل استعمال مىشود كه در اين مثال اين شرط وجود ندارد، زيرا قبل از لام در مثال «تبّ» است كه مبتدا مىباشد و نياز به خبر دارد و كلام نيز هنوز تمام نشده است در حالى كه همانطور كه گفته شد بايد كلام قبل از لام تبيين تمام و يصح السكوت عليه باشد تا لام تبيين و مجرور آن، خبر براى «ارادتى» محذوف بوده و اين دو روى هم يك جملۀ مستقل و مستأنفه بعد از آن كلام يا آنچه كه در حكم كلام است تشكيل داده و در مقام تبيين مفعول فعل قبل باشد به خلاف موردى كه كلمه قبل از لام،منصوب است مانند «سقيا لزيد» كه در اصل «سقيا ارادتى لزيد» است و «سقيا» در حكم كلام «سقاك اللّه سقيا» مىباشد و لام براى تبيين مفعول است. فإن قلت: اگر يكى از آن دو مصدر منصوب بوده و اسم بعد با لام آورده شود و ديگرى مرفوع و بدون لام تبيين و بدون اسم مدخول آن آورده شود و بخواهيد بگوئيد مثل «تبّا لزيد و ويح» اين استعمال جايز نيست زيرا در اين موارد لام اوّل كه براى تبيين است بايد قرينه بر لام دوّم كه حذف شده است باشد در حاليكه اين دو در معنا با هم اختلاف دارند زيرا لام دوّم كه حذف شده براى تبيين نيست چون مصدر قبل از آن مرفوع بوده و مبتدا مىباشد و اين لام محذوف داراى معناى اختصاص است كه متعلق به فعل يا شبه فعل عموم بوده كه با مجرور خود در محل رفع بنا بر خبريت مىباشد و هماكنون حذف شده است. درحاليكه بايد قرينه بر حذف، مطابق محذوف باشد. و اختلف: در بين ادبا اختلاف شده كه لام در اين آيۀ شريفه از كداميك از معانى لام است، اين آيه حكايت قول كفّار قوم هود است كه مىگفتند زندگى انسان فقط همين حيات دنيوى است: أَ يَعِدُكُمْ أَنَّكُمْ إِذا مِتُّمْ وَ كُنْتُمْ تُراباً وَ عِظاماً أَنَّكُمْ مُخْرَجُونَ هَيْهاتَ هَيْهاتَ لِما تُوعَدُونَ[149] .دراينباره سه قول است: 1 - لام زائده است و «ما» موصول اسمى در محل رفع و فاعل اسم فعل ماضى «هيهات» اوّل است و «توعدون» صله موصول به حذف عائد است كه در اصل «لما توعدونه» بوده است و «هيهات» دوّم تأكيد «هيهات» اوّل است. 2 - لام براى تبيين تأكيدى فاعل اسم فعل قبل «هيهات» اوّل است كه فاعل آن ضميرى مستتر در آن بوده كه مرجع آن بطور معنوى يا «بعث» كه از مجموع آيات فهميده مىشود يا «اخراج» كه از «مخرجون» دانسته مىشود است، سپس اين فاعل با لام بار ديگر به صورت «ما توعدون» براى تأكيد بيان شده است زيرا «ما توعدون» همان بعث و اخراج از قبور است. 3 - «هيهات» اوّل مبتدا بوده و معناى مصدرى «بعد» دارد و اصلا اسم فعل ماضى نبوده و معناى «بعد» ندارد تا اينكه بخاطر معناى خود نتواند مبتدا واقع شود، و «لما توعدون» جار و مجرور متعلق به شبه فعل يا فعل عموم، محلا مرفوع، خبر براى آن است. در اين دو قول اخير نيز «هيهات» دوم تأكيد «هيهات» اوّل است. و أمّا قوله تعالى: در لام مذكور در آيۀ شريفهاى كه حكايت قول زليخا براى حضرت يوسف مىباشد، در بين علما اختلاف شده است: قالَتْ هَيْتَ لَكَ[150] قبلا بايد دانست كه در كلمه «هيت» چند قراءت است در حرف هاء دو قراءت يكى به فتح هاء و ديگرى به كسر آن، و در حرف دوّم آن نيز دو قراءت است بعضى به ياء و بعضى ديگر به همزه قراءت كردهاند و در تاء آن سه قراءت فتح و كسر و ضم آن وجود دارد. بايد دانست اين كلمه در قراءت فتح هاء و ياء ساكنه و تاء با هركدام از سه حركت فتح و ضم و كسر «هيت» اسم فعل است، و سپس اختلاف شده كه معناى اين اسم فعل چه مىباشد. گروهى مىگويند: اسم فعل ماضى به معناى «تهيأت: مهيا شدهام» است كه در اين صورت لام متعلق به اسم فعل بوده همانطور كه اگر خود لفظ (تهيأت) ذكر مىشد متعلق به آن مىگشت، بنابراين چون اين اسم فعل داراى معناى فعلى است و ظرف و جار و مجرور بايد به فعل و هر چيزى كه شبيه فعل است، متعلق شوند، بنابراين مىتواند اين جار و مجرور «لك» متعلق به «هيت» بوده و در اين صورت لام داراى معناى تعديه مىباشد و شاهد مثال براى موضوع بحث ما نيست. گروه ديگرى مىگويند كه «هيت» اسم فعل امر به معناى «أقبل» يا «تعالوا» به معناى جلو بيا است كه در اين صورت، لام مذكور در آيه لام تأكيد تبيين فاعل است زيرا در «هيت» چون به معناى امر مىباشد فاعل آن ضمير مفرد مذكر مخاطب مستتر است بنابراين فاعل معلوم است و ذكر دوبارۀ آن به صورت كاف ضمير براى تأكيد مىباشد بنابراين لام نيز براى تأكيد تبيين فاعلى است كه از قبل معلوم مىباشد و در اين صورت لام يا متعلق به فعل يا شبه فعل عموم است كه در محل رفع بنا بر خبريت مىباشد و «إرادتى» مبتداى محذوف آن است و يا متعلق به «أقول» محذوف است كه در هردو صورت اين جمله چه فعليه باشد و چه اسميه، مستأنفه مىباشد. و أمّا من قرأ: لكن برمبناى كسانى كه اين كلمه را به صورت «هئت» به كسر هاء و همزه ساكنه و تاء مضمومه مثل «جئت» قراءت مىكنند بايد گفت كه اين كلمه فعل ماضى متكلم وحده است به معناى «تهيّأت» مىباشد و لام نيز متعلق به آن بوده و داراى معناى تعديه است و از قسم لام تبيين نمىباشد. و أمّا من قرأ كذلك: ولى كسانى كه «هئت» را مثل قراءت دوّم ضبط كردهاند لكن تنها تاء را مفتوح قراءت مىكنند «هیت» كه فعل ماضى است و فاعل آن ضمير مخاطب مذكر است، در اين صورت لام داراى معناى تبيين براى تأكيد تبيين فاعل معلوم از كلام قبل است همانند تركيبى كه اين لام با مجرورش با اسم فعل امر داشت، و بايد دانست كه مرجع ضمير مذكر فاعلى مخاطب در «هيت» از كلام قبل دانسته شده است زيرا قبل از اين آيه، بحث پيرامون حضرت يوسف بوده و مراودۀ زليخا با او مىباشد. و معنى تهيئه: در اينجا بنا بر قراءت اخير و تركيب آن، يك اشكال معنوى وجود دارد زيرا معناى آيه اينگونه مىشود: «زليخا گفت آماده شدهاى تو» در حالى كه حضرت يوسف هيچ نحوه آمادگى براى آن فعل شنيع نداشتند حتى به ذهن او هم اين گناه خطور نكرده بود، لذا اگر كسى بگويد اين تركيب چون داراى معناى مطابق واقع نيست صحيح نمىباشد چون در كلام ذات اقدس كذب وجود ندارد، جواب آن اين است كه اين تركيب درست است و محذور عدم مطابقت با او واقع نيز لازم نمىآيد زيرا معناى تهيأ و آمادگى حضرت يوسف، آسانى خلوتكردن زليخا با اوست نه اينكه او قصد و فكرى دربارۀ زليخا داشت زيرا زليخا بود كه طالب گناه بود به دليل اينكه در همين آيه آمده است: وَ راوَدَتْهُ اَلَّتِي هُوَ فِي بَيْتِها عَنْ نَفْسِهِ وَ غَلَّقَتِ اَلْأَبْوابَ وَ قالَتْ هَيْتَ لَكَ[151] .بنابراين زليخا طالب مراوده بوده است. [152]
در کتاب حاشیه الدسوقی آمده است:
قوله: (ولم يوفوها حقها من الشرح) أي: لم يبينوها كل البيان على سبيل الضم بل إنما يبنوها مع تشتيت. قوله: (المفعول) أي: في المعنى وكذلك الفاعل وإلا فاسم التفضيل لا يتعدى المعفول وأفعل التعجب فاعله ضمير مستتر. قوله: (ما أحبني) هذا مثال لفعل التعجب ومثال اسم التفضيل أنا أحب الناس لفلان وأنا أبغضهم لفلان فالفاعل المتكلم. قوله: (ما أحبني وما أبغضني) أي: فالياء مفعوله والضمير المحذوف العائد على ما هو الفاعل وهذا بحسب الصناعة. قوله: (فاعل الحب) أي: في المعنى فالياء في أحبني مفعول نحوي وفي المعنى هو فاعل الحب وفلان مفعول أي واقع عليه الحب أو البغض والمعنى شيء عظيم صيرني أحب زيدا أو أبغضه. قوله: (فالأمر بالعكس) أي: فمدخل إلى فاعل والمتكلم مفعول والمعنى شيء عظيم صيرني محبوبا لفلان أو مبغوضا له. قوله: (ويلزمه أن يذكر هذا المعنى في معاني إلى) قال الدماميني هذا عجيب فإن ابن مالك ذكر هذا في التسهيل في معاني إلى ولم بمهملة قال الشمني منشأ الاعتراض إعادة ضمير يلزمه لابن مالك ويذكر مبنيا للفاعل، وأن هذا اعتراض من المصنف على ابن مالك ويصح أن الهاء راجعة لما قاله ابن مالك ويذكر مبني للمجهول وهذا بيان لما يقتضيه كلام ابن مالك، وأن المصنف قد فعل ذلك المقتضي. قوله: (هذا المعنى) أي: وهو تبيين الفاعل وقوله أيضا أي كما يذكر في معاني اللام، وقوله: لما بينا من أن إلى تأتى للتبيين. قوله: (لكن استؤنف) هذا راجع لقوله معرم وقوله بيانه أي ذكره وقوله وقوية للبيان أي الحاصل بعلمه مما قبلها. قوله: (وتوكيدا له) تفسير لقوله تقوية للبيان، وقوله: لكن استؤنف الخ أشار به إلى أن لام التبيين واقعة في جملة مستأنفة في جواب سؤال مقدر كما يأتي. قوله: (المبينة للمفعولية) أي: لكون مدخولها مفعولا. قوله: (وجدعا) بالدال المهملة أي قطعا لأنفه لأن الجدع بسكون المهملة قطع الأنف أو الأذن أو اليد أو الشفعة، وأما بالذال المعجمة الساكنة فمعناه سجنا له، فعلى كل حال هو دعاء عليه بخلاف سقيا له فإنه دعاء له. قوله: (ولا بفعليهما) أي: بفعل المصدرين وهو سقي وجدع. قوله: (لأنهما متعديان) أي: لأن المصدرين والفعلين متعديان بأنفسهما وهذا علة لقوله وهذه اللام ليست متعلقة بالمصدرين ولا بفعليهما. قوله: (خلافا لابن الحاجب) القائل بجواز سقوطها قال الدماميني لم يستند المصنف في رد كلام ابن الحاجب شيخ المحققين إلى نقل يعتمد عليه. قوله: (ولا هي ومخفوضها صفة) أي: لمعنى سقيا كائنا لزيد وجدعا كائنا له. قوله: (فتتعلق بالاستقرار) أي: بحيث تكون متعلقة بالاستقرار. قوله: (فكذا ما أقيم مقامه) أي: وهو المصدر فلا يجوز وصفه حالة قيامه مقام الفعل فلا تقول ضربا شديدا إلا إذا صرحت بالفعل. قوله: (للمدعو له) راجع لسقيا وقوله أو عليه راجع لقوله جدعا.
قوله: (كما زعم ابن عصفور) حيث قال إن اللام في سقيا لزيد وجدعا له متعلقة بمحذوف تقديره أعني.
قوله: (لأنه يتعدى بنفسه) أي: وما كان كذلك لا تدخل اللام على معموله لا يقال إنها تدخل للتوكيد كما مر لأنا نقول الكلام في اللام المبينة لا المؤكدة. قوله: (بل التقدير إرادتي) ليس المراد تقدير العامل في اللام وإلا كانت للتقوية؛ لأن الإرادة مصدر متعد بل المراد تقدير الكلام الذي فيه لام التبيين أي حاصل معناه وإرادتي مبتدأ ولزيد متعلق باستقرار محذوف خبر والجملة جواب لسؤال مقدر كأنه قيل لمن تريد. قوله: (أن ينصب زيد بعامل محذوف) بأن يجعل من باب الاشتغال بأن يقدر مصدرا قبل زيد. قوله: (ولو قلنا الخ) أي: إنه اختلف هل يجوز تقديم معمول المصدر أم لا، قيل: يجوز، وقيل: إن كان المصدر حال محل إن والفعل فلا يجوز لما يلزم عليه من تقديم معمول الصلة على الحرف المصدري أي لا يجوز نصب زيد على الاشتغال، ولو قلنا يجوز مطلقا لأن الضمير في له الذي بعد سقيا من جملة أخرى وليس متعلقا بسقيا حتى يكون دالا على سقيا المحذوف العالم في زيد.
قوله: (ولو قلنا الخ) أي: هذا إذا قلنا بمنع التقديم لمعمول المصدر الحال محل الفعل عليه بل ولو قلنا الخ، أما على منع التقديم فمنع الاشتغال ظاهر لأن المفسر يشترط فيه جواز تقديم معموله عليه، وهذا يمتنع تقديم معموله عليه فلا يفسر عاملا، وكذا إذا قلنا بجواز التقديم فيمتنع الإشغال لأن الضمير في له العائد على زيد من جملة ثانية تقديره إرادتي كائنة لزيد فهي جملة غير جملة سقيا، وليس الجار متعلقا بسقيا حتى يكون دالا على سقيا المحذوف العامل في زيد. قوله: (دون حرف مصدري) احتراز من نحو أعجبني ضربك زيدا فتقديم معموله شاذ وعلم من هنا أن المصدر قد يعمل من غير أن يؤول بأن والفعل بأن ناب عن فعل. قوله: (فنقول زيدا ضربا) أي: فجاز تقديم معمول ضربا لأن ضربا ليس حالا محل إن، والفعل وإذا جاز التقديم فتقول زيدا ضربا له ويكون من باب الاشتغال، فقوله فتقو ومثال لجواز تقديم معموله.
قوله: (في المثال) أي: وهو زيد سقيا له وقوله: ليس معمولا له أي للمصدر وهو سقيا فلا يكون سقيا المذكور مشتغلا بضمير إلا سلا السابق حتى يفسر عاملا فيه. قوله: (فوهم) أي: غلط أي فلا يرد على ما قلنا من منع الاشتغال. قوله: (فوهم) أي: لأن قوله فتعسا لهم اللام فيه للتبيين وهي من جملة أخرى، وحينئذ فلا تفسر تعسا محذوفا قبل الذين لعدم اشتغاله بالعمل في ضمير الاسم السابق ويمكن الجواب عنه بأن تعسا هنا لازم فتكون اللام للتعدية لا للتبيين فاللام متعلقة بتعسا فيفسر عاملا ورد بأن تعسا، وإن كان لازما لكن لا يتعدى باللام فهي للتبيين. قوله: (تهافت) أي: تناف لأن مقتضي كونها للتبيين أنها متعلقة بمحذوف ومقتضى كونها متعلقة بالمصدر أنها ليست للتبيين فهذا تناف كذا قرره شيخنا در دير. والأولى تهافت أي خروج عن قواعدهم كما قال بعد. قوله: (استؤنف للتبيين) أي: وحينئذ فجعل اللام للتبيين متعلقة بمذكور خروج عن قواعدهم. قوله: (ومثال المبينة للفاعلية) أي: لفاعلية مدخولها. قوله: (في معنى خسر) راجع لتبا وقوله وهلك راجع لو يحال وقصده بذلك إن زيدا هو الفاعل لأنه قام الخسران والهلاك به، واعلم أن فعله تب، وأما ويحا فلا فعل له من لفظه وقوله فإنهما في معنى خسر أي وحينئذ فزيد هو الفاعل واللام لتبيينه متعلقة بمحذوف أي أرادني كائنة لزيد. قوله: (لعدم تمام الكلام) أي: بنفس اللام أي وشرط لام التبيين أن تكون بعد تمام الكلام لما علمت أنها متعلقة بمحذوف خبر لمبتدأ محذوف والجملة مستأنفة فلا يتأتى وقوع اللام في جملة مستأنفة إلا إذا تم الكلام بدونها ا هتقرير در دير. قوله: (فنصبت الأول ورفعت الثاني) أي: مع حذف اللام من الثاني كما علمت وكذا لو عكست الإعراب أو الحذف، أما إن خالفت الإعراب وذكرت اللام معهما أو وافقته وحذفت اللام في أحدهما لجاز لاتحاد الدال والمدلول، والحاصل أن المنع في صور أربعة وهي ما إذا رفعت الأول ونصبت الثاني أو العكس وحذفت اللام في كل منها من الأول أو الثاني والجواز في صورتين. قوله: التخالف الدليل) وهي اللام التي للتبيين بعد تبا، وقوله: والمدلول وهي اللام المحذوف بعد ويح. قوله: (فقيل اللام زائدة) أي:
وهيهات الثاني توكيد للأول. قوله: (أو الإخراج) تنويع في التعبير أي المفهوم من قوله مخرجون. قوله: (فاللام للتبيين) أي: لتأكيد التبيين لفاعل البعد وقوله فاللام للتبيين أي للفاعل والتقدير إرادتي كائنة لما توعدون فقوله للتبيين أي لتوكيد التبيين لفاعل البعد.
قوله: (وقيل هيهات مبتدأ) أي: بناء على أن أسماء الأفعال لها محل من الإعراب أو مبني على أن هيهات ليس اسم فعل بل مصدر بمعنى البعد. قوله: (بمعنى البعد) هذا التفسير ظاهر بناء على أن هيهات مصدر، وأما على أنها اسم فعل ماض فهو تفسير للمعنى المراد منها وإلا فمدلولها لفظ بعد. قوله: (فهيت اسم فعل) أي: على القراءات الثلاثة وهي مبنية والفتح للخفة والكسر على أصل التقاء الساكنين والضم جبرا بقوته لضعف البناء.
قوله: (اسم فعل) أي: اسم مدلوله الفعل. قوله: (فاللام للتبيين) أي: لتأكيده لأن فاعل الأمر معلوم لأنه ضمير المخاطب. قوله: (أي إرادتي) أي: فهي متعلقة بمحذوف وليست متعلقة بهيت ولا بأقبل لأن كلا منهما لازم لا يتعدى لا بنفسه ولا بالحرف.
قوله: (أو أقول لك) الأولى الاقتصار على الأول لأن هذا يقتضي أن اللام للتبليغ.
قوله: (وأقول لك) أشار به إلى أن لام التبيين إما أن يقدر في جملتها الإرادة فتكون الجملة اسمية أو أقول لك فتكون فعلية وعليه فتقدير السؤال لمن تقول. قوله: (مثل جئت) هي وما بعدها قراءتان لهشام وقوله مثل جئت أي لفظا لا معنى. قوله: (فاللام للتبيين) أي:
لتأكيد تبيين الفاعل وذلك لما قالت هئت أي تهيأت كأنه قيل لمن تريدين خطابه فأجابت بقوله إرادتي لك أي وليست متعلقة بالفعل لأنه ينحل المعنى تهيأت لنفسك ولا معنى له، ويلزم عليه تعدية فعل المتصل لضميره المتصل. قوله: (مثلها مع اسم الفعل) أي: على ما جعله اسم فعل أمر كما مر وقوله مثلها مع اسم الفعل أي إنه على قراءة هئت لكن المعنى تهيأت يا يوسف وإرادتي كائنة لك ومعنى تهيئة سيدنا يوسف عليه السلام أنه تيسر انفرادها به لا أنه قصدها لأنه معصوم. قوله: (بدليل وراودته) أي: فزليخا هي التي راودته وقصدته لا أنه قصدها. قوله: (ويحتمل أنها أصل قراءة هشام) فيه أن هذه القراءة وهي كسر الهاء والياء وفتح التاء لابن ذكوان رفيق هشام وقراءة نافع، وأما هشام فيقرأ هئت بكسر الهاء وبالهمزة وضم التاء وبفتحها أيضا فالأولى أن يقول قراءة غير هشام قال الشاطبي: وهيت بكسر أصل كفء وهمزة لسان وضم التا لوي خلفه دلا قوله: (هيت) بدل من قراءة هشام. قوله: (لكن فيه تعدي فعل الظاهر الخ) أي: تعدي الفعل الذي فاعله ظاهر إلى مفعوله الذي هو ضمير متصل وهو لها، فإن وجدت فاعله المنايا ومفعوله لها وهو ضمير متصل. قوله: (ضربه زيد) فزيد فاعل والهاء مفعوله والمعنى ضرب زيد زيدا أي ضرب نفسه. قوله: (صار حالا) أي: على قاعدة نعت النكرة إذا قدم عليها نحو: لمية موحشا طلل أما نعت المعرفة إذا قدم عليها فيعرب بحسب العوامل وتعرب هي بدلا أو بيانا وقد يعرب نعت النكرة هذا الإعراب كما في مررت بمثلك رجل. قوله: (سبلا مسلوكة) هذا بيان لكون إلى أرواحنا في الأصل صفة لسبلا. قوله: (جمعا الخ) أي: فلها مضاف والمنايا مضاف إليه فيكون لها فاعل وجدت واللهاة اللحمة المشرفة على الحلق في آخر الفم وفيه استعارة بالكناية شبهت المنايا بشيء يبلغ الناس استعارة بالكناية واللهوات تخييل، ثم إن اللهوات متجوز بها عن الافواه لعلاقة المجاورة ففي الكلام مجاز مرسل واستعارتان مكنية وتخييلية. قوله: (الموضوعة للطلب) أي: سواء استعملت فيه أو في غيره كالخبر والتهديد مجازا كما يأتي. قوله: (وحركتها الكسر) حملا لها على لام الجر لأنها في الأفعال نظيرتها في الأسماء اختصاصا وعملا بالعمل الخاص، فإن قلت لام الجر تفتح مع المضمر كما هو الأصل في كل حرف واحد فلم لا تفتح لام الأمر حملا على لام الجر في هذه الحالة الأصلية والجواب أن المضارع يشبه الاسم الظاهر ألا ترى أنه يشبه باسم الفاعل باعتبار التوافق في الحركات والسكنات فعوملت معاملة لام الجر حيث تدخل على الاسم الظاهر قضاء لحق المشابهة.[153]
منابع
کتاب مغنی اللبیب
کتاب مغنی اللبیب.جلد1.صفحه208 تاصفحه222
کتاب ترجمه و شرح مغنی الادیب
کتاب ترجمه و شرح مغنی الادیب.جلد3.صفحه12 تا صفحه49
کتاب شرح ابن عقیل
کتاب شرح ابن عقیل.جلد2.صفحه 19و20 و21
کتاب شرح ملا جامی
شرح ملاجامی. صفحه371و370
کتاب موسوعه النحو و الصرف و الاعراب
موسوعه النحو و الصرف و الاعراب.صفحه561
کتاب المنصف من الکلام علی مغنی ابن هشام
کتاب المنصف من الکلام علی مغنی ابن هشام جلد2.صفحه31
کتاب حاشیه الدسوقی
کتاب حاشیه الدسوقی علی مغنی اللبیب عن کتب الاعاریب.جلد2.صفحه5
35
[1] سوره حمد.آیه2
[2] سوره انفال.آیه33
[3] سوره حمد.آیه2
[4] سوره مطففین.آیه1
[5] سوره بقره.آیه114
[6] سوره حمد.آیه2
[7] کتاب ترجمه و شرح مغنی الادیب.جلد3.صفحه13
[8] حاشبه الدسوقی.جلد2.صفحه5
[9] سوره یوسف.آیه78
[10] سوره نسا .آیه11
[11] سوره یوسف.آیه78
[12] کتاب ترجمه و شرح مغنی الادیب.جلد3.صفحه14
[13] سوره بقره.آیه255
[14] سوره بقره.آیه255
[15] کتاب ترجمه و شرح مغنی الادیب.جلد3.صفحه15
[16] کتاب شرح ابن عقیل.صفحه19
[17] کتاب شرح ملاجامی. صفحه371و370
[18] کتاب موسوعه النحو و الصرف و الاعراب.صفحه561
[19] کتاب شرح ابن عقیل.صفحه19
[20] سوره نحل.آیه72
[21] سوره نحل.آیه72
[22] کتاب ترجمه و شرح مغنی الادیب.جلد3.صفحه16
[23] کتاب موسوعه النحو و الصرف و الاعراب.صفحه561
[24] سوره قریش.آیه1
[25] سوره فیل.آیه5
[26] سوره عادیات.آیه8
[27] سوره آل عمران.آیه81
[28] سوره آل عمران.آیه81
[29] سوره سجده.آیه24
[30] سوره نحل.آیه44
[31] سوره نسا.آیه165
[32] سوره توبه.آیه62
[33] مناقب ابن مغازلى. 137
[34] سوره فیل.آیه5
[35] سوره نحل.آیه44
[36] الصحيفة الكاملة السجادية.دعاى اوّل. 37
[37] سوره بقره.آیه150
[38] کتاب ترجمه و شرح مغنی الادیب.جلد3.صفحه16تا20
[39] کتاب شرح ابن عقیل.جلد2.صفحه20
[40] کتاب شرح ملاجامی. صفحه371و370
[41] کتاب موسوعه النحو و الصرف و الاعراب.صفحه561
[42] سورهه آل عمران.آیه179
[43] سوره نسا.آیه168
[44] سوره ابراهیم.آ46
[45] سوره ابراهیم.آیه7
[46] کتاب ترجمه و شرح مغنی الادیب.جلد3.صفحه20
[47] سوره زلزال.آیه5
[48] سوره رعد.آیه2
[49] سوره انعام.آیه28
[50] سوره رعد.آیه2
[51] سوره لقمان.آیه29
[52] نهج البلاغة: ط 450/147
[53] سوره آل عمران.ایه101
[54] کتاب ترجمه و شرح مغنی الادیب.جلد3.صفحه23
[55] کتاب موسوعه النحو و الصرف و الاعراب.صفحه561
[56] سوره اسرا.آِ]109
[57] سوره یونس.آیه12
[58] سوره صافات.آیه103
[59] سوره اسرا.آیه107
[60] سوره یونس.آیه12
[61] سوره اسرا.آیه7
[62] کتاب ترجمه و شرح مغنی الادیب.جلد3.صفحه24
[63] سوره انبیا.آیه47
[64] سوره اعراف.ایه187
[65] سوره فجرآیه24
[66] سوره انبیا.آیه47
[67] نهج البلاغة: ط 512/159
[68] کتاب ترجمه و شرح مغنی الادیب.جلد3.صفحه25
[69] سوره انبیا.آِیه47
[70] کتاب موسوعه النحو و الصرف و الاعراب.صفحه561
[71] سوره قاف.آیه5
[72] کتاب ترجمه و شرح مغنی الادیب.جلد3.صفحه25
[73] المنصف من الکلام علی مغنی ابن هشام.جلد2صفحه31
[74] سوره اسرا.آیه78
[75] سنن الدار قطني: 158/2 و 160
[76] سوره اسرا.آِه78
[77] سنن الدار قطني: 158/2 و 160
[78] شرح شواهد المغني: 565/2
[79] کتاب ترجمه و شرح مغنی الادیب.جلد3.صفحه26
[80] کتاب موسوعه النحو و الصرف و الاعراب.صفحه561
[81] کتاب ترجمه و شرح مغنی الادیب.جلد3.صفحه26
[82] سوره آل عمران.آیه186
[83] أدب الطف: 104/1
[84] نهج البلاغة: ط 790/234
[85] کتاب ترجمه و شرح مغنی الادیب.جلد3.صفحه27
[86] الغدير: ۳۹/۲
[88] کتاب ترجمه و شرح مغنی الادیب.جلد3.صفحه27
[89] کتاب موسوعه النحو و الصرف و الاعراب.صفحه561
[90] سوره احقاف.آیه11
[91] سوره اعراف.آیه38
[92] سوره هود.آیه31
[93] سوره احقاف.آیه11
[94] سوره اعراف.آیه38
[95] - شرح شواهد المغني: ۵۷۰/۲، شرح أبيات مغني اللبيب: ۲۹۵/۴.
[96] کتاب ترجمه و شرح مغنی الادیب.جلد3.صفحه28
[97] کتاب شرح ملاجامی.صفحه371
[98] سوره قصص.آیه8
[99] سوره یونس.آیه88
[100] سوره نوح.آیه24
[101] سوره یونس.آیه88
[102] سوره قصص.آیه8
[103] نهج البلاغة: ح 1150/127
[104] کتاب ترجمه و شرح مغنی الادیب.جلد3صفحه31
[105] کتاب موسوعه النحو و الصرف و الاعراب.صفحه561
[106] شرح أبيات مغني اللبيب: 297/4
[107] سوره یوسف.آیه85
[108] کتاب ترجمه و شرح مغنی الادیب.جلد3.صفحه32
[109] کتاب موسوعه النحو و الصرف و الاعراب.صفحه561
[110] شرح شواهد المغني: 575/2
[111] کتاب ترجمه و شرح مغنی الادیب.جلد3.صفحه33
[112] کتاب موسوعه النحو .و الصرف و الاعراب.صفحه561
[113] سوره مریم.آیه5
[114] سوره مریم.آیه5
[115] کتاب ترجمه و شرح مغنی الادیب.جلد3.صفحه34
[116] کتاب شرح ابن عقیل.جلد2.صفحه19
[117] سوره نمل.آیه72
[118] سوره انبیا.آیه1
[119] سوره نسا.آیه26
[120] سوره انعام.آیه71
[121] سوره یوسف.آیه43
[122] سوره بقره.آیه91
[123] سوره بروج.آیه16
[124] سوره معارج.آیه16
[125] سوره طه.آیه117
[126] سوره انبیا.آیه78
[127] سوره مدثر.آیه36
[128] سوره بروج.آیه16
[129] سوره بفره.آیه148
[130] سوره هود.آیه72
[131] سوره آل عمران.آیه99
[132] سوره یس.آیه39
[133] سوره مطففین.آیه3
[134] شرح شواهد المغني: 580/2
[135] سوره انبیا.آِیه1
[136] سوره یوسف.آیه43
[137] سوره بقره.آیه91
[138] أعيان الشيعة: 603/1
[139] شرح شواهد المغني: 595/2
[140] سوره یس.آیه39
[141] شرح أبيات مغني اللبيب: 310/1
[142] کتاب ترجمه و شرح مغنی الادیب.جلد3.صفحه35
[143] کتاب موسوعه النحو و الصرف و الاعراب.صفحه 561
[144] کتاب ترجمه و شرح مغنی الادیب.جلد3.صفحه41
[145] سوره محمد.آیه8
[146] سوره مومنون.آیه36
[147] سوره یوسف.آیه23
[148] سوره یوسف.آیه23
[149] سوره مومنون.آیه35و36
[150] سوره یوسف.آیه23
[151] سوره یوسف.آیه23
[152] کتاب ترجمه و شرح مغنی الادیب.جلد3.صفحه41
[153] کتاب حاشیه الدسوقی علی مغنی اللبیب عن کتب الاعاریب.جلد2.صفحه35 تا41