دستهبندی مقالات
جدیدترین مقالات
مقالات تصادفی
مقالات پربازدید
■ اساتید حوزه علمیه حضرت بقیت الله عج - قم (۲)
سید محمد علی علوی لاجوردی (۱۷)
شیخ مهدی یعقوبی
سید عبد الرزاق پیر دهقان
شیخ محسن علوی افضل
شیخ مجتبی ناصری دولت آبادی (۱)
شیخ رضا اسلامی
سید احسان حسینی عاشق آبادی
شیخ محمد بصیرتی
سید روح الله موسوی
شیخ حسینعلی کرمانی
شیخ جعفر نوری نام تنی
شیخ علی جان نثاریون
شیخ جلیل شمس
شیخ عبدالله عباسی
سید هادی قریشی
سید محمد مهدی فروتن
شیخ مجید مهدیان آرا
شیخ ابراهیم لطیفی
شیخ مصطفی سرویه
یاسر ماهری قمی
شیخ یعقوب شمس الدینی (۱)
شیخ مهدی عرب پور
سید عبد المجید فقیهی
شیخ حسن محمودی
شیخ علی قربانی
شیخ رسول چگینی (۱۷)
شیخ محمد محمدی ارانی
سیدحسین موسوی نسب
شیخ محمد کثیری
سید مصطفی مومنی
سید محمد جلالی (۱۴)
شیخ محمد کاظمی نیا (۹۳)
شیخ محمد توکلی جوری
شیخ علیرضا کلاهدوزان (۱)
شیخ محمد طائبی اصفهانی
شیخ عارف محمدی
شیخ جلال باقری
سید محمد علی حسینی هرندی (۲)
شیخ مهدی دهبان (۳۷)
سید کاظم مددی
شیخ محمد زینعلی
سید علیرضا مددی (۲۳)
شیخ حامد خادم الذاکرین (۴)
شیخ محمد ناصری (۱)
شیخ علیرضا ضیایی (۳۰۰)
شیخ حسین صادقی
شیخ عباس مقیسه
شیخ محمد مهدی مقیسه
شیخ عبدالعباس حیاتی
شیخ علی علمداری
شیخ مجتبی خرقانی
شیخ یوسف تیموری
شیخ محمد رضا محمد علیزاده
شیخ مهدی قنبریان
شیخ حسین زهدی علیپور
شیخ حسین اطهری نیا
■ طلاب حوزه علمیه حضرت بقیت الله عج - قمشیخ مهدی یعقوبی
سید عبد الرزاق پیر دهقان
شیخ محسن علوی افضل
شیخ مجتبی ناصری دولت آبادی (۱)
شیخ رضا اسلامی
سید احسان حسینی عاشق آبادی
شیخ محمد بصیرتی
سید روح الله موسوی
شیخ حسینعلی کرمانی
شیخ جعفر نوری نام تنی
شیخ علی جان نثاریون
شیخ جلیل شمس
شیخ عبدالله عباسی
سید هادی قریشی
سید محمد مهدی فروتن
شیخ مجید مهدیان آرا
شیخ ابراهیم لطیفی
شیخ مصطفی سرویه
یاسر ماهری قمی
شیخ یعقوب شمس الدینی (۱)
شیخ مهدی عرب پور
سید عبد المجید فقیهی
شیخ حسن محمودی
شیخ علی قربانی
شیخ رسول چگینی (۱۷)
شیخ محمد محمدی ارانی
سیدحسین موسوی نسب
شیخ محمد کثیری
سید مصطفی مومنی
سید محمد جلالی (۱۴)
شیخ محمد کاظمی نیا (۹۳)
شیخ محمد توکلی جوری
شیخ علیرضا کلاهدوزان (۱)
شیخ محمد طائبی اصفهانی
شیخ عارف محمدی
شیخ جلال باقری
سید محمد علی حسینی هرندی (۲)
شیخ مهدی دهبان (۳۷)
سید کاظم مددی
شیخ محمد زینعلی
سید علیرضا مددی (۲۳)
شیخ حامد خادم الذاکرین (۴)
شیخ محمد ناصری (۱)
شیخ علیرضا ضیایی (۳۰۰)
شیخ حسین صادقی
شیخ عباس مقیسه
شیخ محمد مهدی مقیسه
شیخ عبدالعباس حیاتی
شیخ علی علمداری
شیخ مجتبی خرقانی
شیخ یوسف تیموری
شیخ محمد رضا محمد علیزاده
شیخ مهدی قنبریان
شیخ حسین زهدی علیپور
شیخ حسین اطهری نیا
ورودی سال ۱۳۹۳
■ سایر نویسندگان (۳۲۲)آقای سجاد پور کریم (۱)
آقای محمد خدا بخشی
آقای محمدمهدی خراسانی
آقای امیر حسین خرم فر
آقای سیدی احمدی
آقای محمد حسین شریفی
آقای محمد حسن عبقری
آقای مهدی کرمی
آقای محمد امین محسنی
آقای محمد محمد نژاد
آقای جعفر محمد قلی
آقای محمد حسین محمدی
آقای علی مصطفوی زاده
آقای ابوالفضل مهدوی نکو
آقای محمد یعقوبی
آقای محمدعلی کیانی نژاد
آقای قائم توحیدیان
آقای محمد رضا وحیدی منش
ورودی سال ۱۳۹۴آقای محمد خدا بخشی
آقای محمدمهدی خراسانی
آقای امیر حسین خرم فر
آقای سیدی احمدی
آقای محمد حسین شریفی
آقای محمد حسن عبقری
آقای مهدی کرمی
آقای محمد امین محسنی
آقای محمد محمد نژاد
آقای جعفر محمد قلی
آقای محمد حسین محمدی
آقای علی مصطفوی زاده
آقای ابوالفضل مهدوی نکو
آقای محمد یعقوبی
آقای محمدعلی کیانی نژاد
آقای قائم توحیدیان
آقای محمد رضا وحیدی منش
آقای محمد جواد بیات
آقای امیر پور عباس
آقای سید علی حسینی (۳)
آقای محمد رحیمی
آقای محمد صالح زارع
آقای محمد علی زهرایی
آقای محمد حسین سلطانی
آقای سید محمد شمسی
آقای عرفان غلامی قمی
آقای محمدرضا قاسمی (۱)
آقای حسین قاینی زاده
آقای حسین قاینی زاده
آقای علی لرستانی
آقای حسن مهروانی (۱)
آقای احمد نجفی
آقای علی ولی ابرقوئی
آقای محمد ولایت مهر
آقای محمد حسین صالحی
ورودی سال ۱۳۹۵آقای امیر پور عباس
آقای سید علی حسینی (۳)
آقای محمد رحیمی
آقای محمد صالح زارع
آقای محمد علی زهرایی
آقای محمد حسین سلطانی
آقای سید محمد شمسی
آقای عرفان غلامی قمی
آقای محمدرضا قاسمی (۱)
آقای حسین قاینی زاده
آقای حسین قاینی زاده
آقای علی لرستانی
آقای حسن مهروانی (۱)
آقای احمد نجفی
آقای علی ولی ابرقوئی
آقای محمد ولایت مهر
آقای محمد حسین صالحی
آقای علی ارجینی
آقای محمد جواد افلاکیان (۲۲)
آقای سجاد باقری (۲۷)
آقای محمد علی تقی پور (۲۳)
آقای سید مهدی حسینی منش (۳)
آقای محمد صادق رحمانی (۳۹)
آقای یاسین زاهدی (۱۰)
آقای امیر حسین سالمی (۹)
آقای حسین عابدینی (۱۷)
آقای رضا عابدینی (۱۹)
آقای محمد غلامی (۲۶)
آقای علی صدرا مافی (۲۳)
آقای ابوالفضل میر داداشی (۳۸)
آقای حسین وصالی ادب (۳۹)
آقای رضا ولی ابرقوئی (۲۴)
ورودی سال ۱۳۹۶آقای محمد جواد افلاکیان (۲۲)
آقای سجاد باقری (۲۷)
آقای محمد علی تقی پور (۲۳)
آقای سید مهدی حسینی منش (۳)
آقای محمد صادق رحمانی (۳۹)
آقای یاسین زاهدی (۱۰)
آقای امیر حسین سالمی (۹)
آقای حسین عابدینی (۱۷)
آقای رضا عابدینی (۱۹)
آقای محمد غلامی (۲۶)
آقای علی صدرا مافی (۲۳)
آقای ابوالفضل میر داداشی (۳۸)
آقای حسین وصالی ادب (۳۹)
آقای رضا ولی ابرقوئی (۲۴)
آقای علی احمدی (۱۸)
آقای محمد حسین پرتوی (۴)
آقای محمد مهدی توکلی (۹۸)
آقای محمد حاجی پور (۲۵)
آقای سید محمد حسینی (۲)
آقای سجاد کریمی (۹)
آقای سید علی موسوی
آقای علی میانداری (۲۲)
آقای حسین نوروزی (۳۲)
آقای محمد بهرامی
ورودی سال ۱۳۹۷آقای محمد حسین پرتوی (۴)
آقای محمد مهدی توکلی (۹۸)
آقای محمد حاجی پور (۲۵)
آقای سید محمد حسینی (۲)
آقای سجاد کریمی (۹)
آقای سید علی موسوی
آقای علی میانداری (۲۲)
آقای حسین نوروزی (۳۲)
آقای محمد بهرامی
آقای امیر حسین وحیدی منش (۱۶)
آقای محسن حسین زاده (۲۳)
آقای حسین حسنی (۴۱)
آقای امیر حسین جعفری (۲۶)
آقای سید حامد حسینی (۲۳)
آقای محمد حسین ابراهیمی
آقای محمد مهدی سالخورده (۱۲)
آقای علی بهرامی (۵)
آقای مهدی قره قاش (۲۸)
آقای علی کاشانی (۱)
آقای حسین کافتری (۲۰)
آقای سید محمد جواد محمدی (۳۶)
آقای سید محمد باقر موسوی (۱۶)
آقای محسن محرابیون (۱۷)
آقای محمد مهدی حیدری (۱۳)
آقای حسين نظرپور (۵۰)
آقای محمد هادی زینلی
ورودی سال ۱۳۹۸آقای محسن حسین زاده (۲۳)
آقای حسین حسنی (۴۱)
آقای امیر حسین جعفری (۲۶)
آقای سید حامد حسینی (۲۳)
آقای محمد حسین ابراهیمی
آقای محمد مهدی سالخورده (۱۲)
آقای علی بهرامی (۵)
آقای مهدی قره قاش (۲۸)
آقای علی کاشانی (۱)
آقای حسین کافتری (۲۰)
آقای سید محمد جواد محمدی (۳۶)
آقای سید محمد باقر موسوی (۱۶)
آقای محسن محرابیون (۱۷)
آقای محمد مهدی حیدری (۱۳)
آقای حسين نظرپور (۵۰)
آقای محمد هادی زینلی
آقای محمد مهدی ارجینی
آقای محمد هادی نصاری پور (۱۲)
آقای محمد رضا نصیری (۴۹)
آقای محمد حسین کاظمی (۲)
آقای سید ابوالفضل موسوی (۲۳)
آقای محمد جواد علی محمدی (۳۸)
آقای سید محمد حسین ذاکریان (۸)
آقای طاها دوست محمدی (۳۶)
آقای حسین جعفری
آقای سید مهدی موسوی (۱۵۶)
آقای علی پریزاد (۲۴)
آقای علیرضا کدخدایی (۲۹)
آقای محمد علی سلطانی نژاد (۳۳)
آقای سید محمد جواد رحمانی (۶)
آقای سید محمد مهدی حسینی (۵۲)
آقای سید محمد صالح سهیلی (۲)
ورودی سال ۱۳۹۹آقای محمد هادی نصاری پور (۱۲)
آقای محمد رضا نصیری (۴۹)
آقای محمد حسین کاظمی (۲)
آقای سید ابوالفضل موسوی (۲۳)
آقای محمد جواد علی محمدی (۳۸)
آقای سید محمد حسین ذاکریان (۸)
آقای طاها دوست محمدی (۳۶)
آقای حسین جعفری
آقای سید مهدی موسوی (۱۵۶)
آقای علی پریزاد (۲۴)
آقای علیرضا کدخدایی (۲۹)
آقای محمد علی سلطانی نژاد (۳۳)
آقای سید محمد جواد رحمانی (۶)
آقای سید محمد مهدی حسینی (۵۲)
آقای سید محمد صالح سهیلی (۲)
آقای سید علی حسینی آملی (۱۹)
آقای محمد مهدی بلیغی (۲۰)
آقای محمد رستمی
آقای علی عباسی (۱۰)
آقای امیرمهدی نصرتی (۱۷)
آقای محمد جواد برات نژاد (۱۳)
آقای سید مهدی محمودی فر (۱۰)
آقای احمد رضا محسنی فر
آقای محمد حسن رجبی زاده
آقای امیر محمد کماسی (۱)
آقای عباس عباسی (۶)
آقای علی ایزدی (۲۲)
آقای علیرضا منصوریه (۲۳)
آقای محمد حسن مقدم
آقای سید محمد فاضل سیفی (۱)
ورودی سال ۱۴۰۰ (۱)آقای محمد مهدی بلیغی (۲۰)
آقای محمد رستمی
آقای علی عباسی (۱۰)
آقای امیرمهدی نصرتی (۱۷)
آقای محمد جواد برات نژاد (۱۳)
آقای سید مهدی محمودی فر (۱۰)
آقای احمد رضا محسنی فر
آقای محمد حسن رجبی زاده
آقای امیر محمد کماسی (۱)
آقای عباس عباسی (۶)
آقای علی ایزدی (۲۲)
آقای علیرضا منصوریه (۲۳)
آقای محمد حسن مقدم
آقای سید محمد فاضل سیفی (۱)
سید عرفان سجادی (۴۴)
آقای سید حسن نبوی (۶)
آقای امیر علی رحمانی (۷)
آقای محمد حسین تقی پور (۱۷)
آقای محمد جواد علیمردانی (۷)
آقای محمد عرفان منصوری (۲۹)
آقای محمد حسین مظفری (۱۱)
آقای محمد مهدی خندان (۱۰)
آقای محسن مسلمی (۶)
آقای سید محمد حسین سیدی احمدی (۶)
آقای محمد جواد انصاری (۷۰)
علی اکبر فرمانی (۶)
محمد مهدی صوفی فتیده (۶)
ورودی سال ۱۴۰۱آقای سید حسن نبوی (۶)
آقای امیر علی رحمانی (۷)
آقای محمد حسین تقی پور (۱۷)
آقای محمد جواد علیمردانی (۷)
آقای محمد عرفان منصوری (۲۹)
آقای محمد حسین مظفری (۱۱)
آقای محمد مهدی خندان (۱۰)
آقای محسن مسلمی (۶)
آقای سید محمد حسین سیدی احمدی (۶)
آقای محمد جواد انصاری (۷۰)
علی اکبر فرمانی (۶)
محمد مهدی صوفی فتیده (۶)
آقای حمید رضا قاسمی (۸)
آقای محمد پور علی
آقای حسین عزیزی (۶)
آقای علی کافتری (۷)
آقای ابوالفضل کافتری (۶)
آقای محمد حسین نقی ئی (۵)
آقای مجتبی کمال وند (۷)
آقای محمد طاها خادمی تنورچه (۶)
آقای دانیال مهاجری
آقای محمد هادی صادقی (۶)
آقای سید محمد مهدی ذاکریان (۶)
آقای مهدی عاشوری (۷)
آقای سید محمد مهدی واهبی زاده (۶)
آقای مهدی صالحی (۶)
آقای علی کریمی (۷)
آقای محمد مهدی باقری
آقای امین اسماعیلی (۳)
آقای محمد پور علی
آقای حسین عزیزی (۶)
آقای علی کافتری (۷)
آقای ابوالفضل کافتری (۶)
آقای محمد حسین نقی ئی (۵)
آقای مجتبی کمال وند (۷)
آقای محمد طاها خادمی تنورچه (۶)
آقای دانیال مهاجری
آقای محمد هادی صادقی (۶)
آقای سید محمد مهدی ذاکریان (۶)
آقای مهدی عاشوری (۷)
آقای سید محمد مهدی واهبی زاده (۶)
آقای مهدی صالحی (۶)
آقای علی کریمی (۷)
آقای محمد مهدی باقری
آقای امین اسماعیلی (۳)
جدیدترین مقالات
- شیخ مهدی دهبان » حیات طیبه طلبگی پیشرفته ترین روش یادگیری و حفظ در جهان
- آقای محسن مسلمی » معانی (أل) - مسلمی
- ورودی سال 1400 » بخش باء ، مغنی الاریب پژوهشگر: سید علی کاظمی
- آقای سید حسن نبوی » اقسام «ال» محقق: سید حسن نبوی
- مقاله کوتاه » بررسی حجیت سنت محکی از طریق خبر واحد طبق دیدگاه برخی از اصولیون متأخر نام پژوهش گر: سید ابوالفضل موسوی
- مقاله کوتاه » محاسبه اموال وصیت شده نام دانش پژوه: علی رضا کدخدایی
- آقای محمد جواد انصاری » «أل» انصاری
- سید عرفان سجادی » معانی الباء - سجادی
- مقاله کوتاه » جزوه خلاصه نویسی کتاب عقاید 7 - مقرر: امیر مهدی نصرتی شاهرودی
- مقاله کوتاه » جزوه خلاصه نویسی کتاب عقاید 6 - مقرر: امیر مهدی نصرتی شاهرودی
- مقاله کوتاه » ویژگی های صبر در قرآن و روایات - پژوهشگر : سید مهدی موسوی
- مقاله کوتاه » پیدایش علم اصول محقق: امیر حسین وحیدی منش
- مقاله کوتاه » زندگی پس از مرگ (اثبات معاد) جمع آوری کننده: علیرضا منصوریه
- آقای سید محمد فاضل سیفی » عنوان ارائه کلیات کارکرد تشبیه در قرآن - پژوهشگر سید محمدفاضل سیفی
- مقاله کوتاه » روایات تفکر - محمدحسین کاظمی - محمد رضا نصیری.
مقالات تصادفی
- آقای حسین کافتری » «عزاداری و احیای شعائر» حسین کافتری
- آقای طاها دوست محمدی » ?مسامحه عمر نسبت به معاویه?
- آقای علی ایزدی » ✍️بخشش يا فروختن یا ارث چيزى كه وقف است
- آقای محمد رضا نصیری » در اوقاف عامه از قبیل مدارس
- آقای علیرضا منصوریه » موارد عدم جواز حذف ضمیر عائد مجروری به حرف جر
- علی اکبر فرمانی » موضوع:نماز علی اکبر فرمانی
- آقای ابوالفضل میر داداشی » ? معیارهای جدید اخلاقی?
- آقای مهدی قره قاش » ?چه کسی مقام ابراهیم را جابه جا کرد؟! ?
- شیخ علیرضا ضیایی » قالَ تَزْرَعُونَ سَبْعَ سِنِینَ دَأَباً فَما حَصَدْتُمْ فَذَرُوهُ فِی سُنْبُلِهِ إِلاّ قَلِیلاً مِمّا تَأْکُلُونَ
- آقای محسن حسین زاده » امر به معروف
- آقای سید حسن نبوی » موضوع: نماز جمعه محقّق: سید حسن نبوی
- سید علیرضا مددی » ♨️ وقتی عید فطر اختلافی شود وظیفه چیست؟
- آقای محمد مهدی توکلی » ?مناقب حضرت امیر المومنین(علیه السلام)? ?جبرئیل به او اذان شنواند
- شیخ علیرضا ضیایی » أمْقَتُ العبادِ إلَى اللّه ِ سبحانه مَن كانَ هِمَّتُهُ (هَمُّهُ) بطنَهُ و فَرْجَهُ .;
- آقای سجاد کریمی » ❌ گستاخى نسبت به رسول خدا و جلوگيرى از نوشتن منشور ابدى آن حضرت ❌
مقالات پربازدید
- آقای سجاد باقری » منظور الهام نامها و اسامی مخلوقات عالم
- سایر نویسندگان » ?سخنی زیبا? ⚫️قال زین العابدین (علیه السلام): ⭕️لوْ یَعْلَمُ النّاسُ
- آقای ابوالفضل میر داداشی » ? معیارهای جدید اخلاقی?
- سایر نویسندگان » ?حادثه افک ?
- آقای امیر حسین جعفری » ✅ یک مسئله از احکام وقف ✅ از دیدگاه حضرت آیتالله العظمی خامنهای «حفظهالله»
- آقای سید محمد جواد محمدی » ?شرطیت مالکیت واقف?
- آقای محمد جواد انصاری » ?تبانى حفصه و عايشه بر ضدّ پيغمبر صلّى اللّه عليه وآله ?
- سید علیرضا مددی » ? نکته ای مهم در مورد صدقه
- آقای حسین حسنی » ? ➖ خلیفه دوم از پیغمبر سوال کرد: «با اینکه امنیت داریم چرا نماز را قصر کنیم؟» ***
- آقای محمد جواد افلاکیان » موضوع :اشکال واقعی به غیر واقع گرا ها
- آقای سید حامد حسینی » سختگيرى بیش از حد عمر نسبت به سعد وقّاص?
- آقای محمد حسین پرتوی » ⭕️ خالد بن ولید و دستور پیامبر اکرم
- سایر نویسندگان » ?سخنی زیبا?
- آقای علی صدرا مافی » چه چیز مضحک تر و بی ثمر تر از ریا⁉️
- آقای طاها دوست محمدی » ?تبانی حفصه و عایشه بر ضدپیغمبر?
أل
على ثَلَاثَة أوجه
أَحدهَا: أَن تكون اسْما مَوْصُولا بِمَعْنى الَّذِي وفروعه وَهِي الدَّاخِلَة على أَسمَاء الفاعلين والمفعولين قيل وَالصِّفَات المشبهة وَلَيْسَ بِشَيْء لِأَن الصّفة المشبهة للثبوت فَلَا تؤول بِالْفِعْلِ وَلِهَذَا كَانَت الدَّاخِلَة على اسْم التَّفْضِيل لَيست مَوْصُولَة بِاتِّفَاق
وَالثَّانِي: أَن تكون حرف تَعْرِيف وَهِي نَوْعَانِ عهدية وجنسية وكل مِنْهُمَا ثَلَاثَة أَقسَام
فالعهدية إِمَّا أَن يكون مصحوبها:
معهودا ذكريا نَحْو (كَمَا أرسلنَا إِلَى فِرْعَوْن رَسُولا فعصى فِرْعَوْن الرَّسُول) وَنَحْو فِيهَا مِصْبَاح الْمِصْبَاح فِي زجاجة الزجاجة كَأَنَّهَا كَوْكَب دري وَنَحْو اشْتريت فرسا ثمَّ بِعْت الْفرس وعبرة هَذِه أَن يسد الضَّمِير مسدها مَعَ مصحوبها
أَو معهودا ذهنيا نَحْو إِذْ هما فِي الْغَار
أَو معهودا حضوريا نحوقَوْله تَعَالَى {الْيَوْم أكملت لكم دينكُمْ}
والجنسية:
إِمَّا لاستغراق الْأَفْرَاد وَهِي الَّتِي تخلفها كل حَقِيقَة نَحْو {وَخلق الْإِنْسَان ضَعِيفا} وَنَحْو {إِن الْإِنْسَان لفي خسر إِلَّا الَّذين آمنُوا} أَو لاستغراق خَصَائِص الْأَفْرَاد وَهِي الَّتِي تخلفها كل مجَازًا نَحْو زيد الرجل علما أَي الْكَامِل فِي هَذِه الصّفة وَمِنْه {ذَلِك الْكتاب} أَو لتعريف الْمَاهِيّة وَهِي الَّتِي لَا تخلفها كل لَا حَقِيقَة وَلَا مجَازًا نَحْو {وَجَعَلنَا من المَاء كل شَيْء حَيّ}
الْوَجْه الثَّالِث: أَن تكون زَائِدَة وَهِي نَوْعَانِ: لَازِمَة وَغير لَازِمَة: فَالْأولى: كَالَّتِي فِي الْأَسْمَاء الموصولة على القَوْل بِأَن تَعْرِيفهَا بالصلة وكالواقعة فِي الْأَعْلَام بِشَرْط مقارنتها لنقلها كالنضر والنعمان وَاللات والعزى أَو لارتجالها كالسموأل أَو لغلبتها على بعض من هِيَ لَهُ فِي الأَصْل كالبيت للكعبة وَالْمَدينَة لطيبة والنجم للثريا وَهَذِه فِي الأَصْل لتعريف الْعَهْد
وَالثَّانيَِة نَوْعَانِ: كَثِيرَة وَاقعَة فِي الفصيح وَغَيرهَا:
فَالْأولى: الدَّاخِلَة على علم مَنْقُول من مُجَرّد صَالح لَهَا ملموح أَصله كحارث وعباس و فَتَقول فِيهَما الْحَارِث وَالْعَبَّاس ويتوقف هَذَا النَّوْع على السماع أَلا ترى أَنه لَا يُقَال مثل ذَلِك فِي نَحْو مُحَمَّد وَأحمد
وَالثَّانيَِة نَوْعَانِ: وَاقعَة فِي الشّعْر وواقعة فِي شذوذ من النثر:
فَالْأولى: كالداخلة على يزِيد وَعَمْرو فِي قَوْله7 - (باعد أم الْعُمر من أَسِيرهَا ... حراس أَبْوَاب على قُصُورهَا)
وَالثَّانيَِة كالواقعة فِي قَوْلهم (أدخلوا ألأوّل فألأوّل)
مَسْأَلَة
أجَاز الْكُوفِيُّونَ وَبَعض الْبَصرِيين وَكثير من الْمُتَأَخِّرين نِيَابَة أل عَن الضَّمِير الْمُضَاف إِلَيْهِ وَخَرجُوا على ذَلِك {فَإِن الْجنَّة هِيَ المأوى} ومررت بِرَجُل حسن الْوَجْه وَضرب زيد الظّهْر والبطن إِذا رفع الْوَجْه وَالظّهْر والبطن والمانعون يقدرُونَ هِيَ المأوى لَهُ وَالْوَجْه مِنْهُ وَالظّهْر والبطن مِنْهُ فِي الْأَمْثِلَة وَقيد ابْن مَالك الْجَوَاز بِغَيْر الصِّلَة وَقَالَ الزَّمَخْشَرِيّ فِي {وَعلم آدم الْأَسْمَاء كلهَا} إِن الأَصْل
أل
علی ثلاثة أوجه
أحدها:أَن تكون اسْما مَوْصُولا بِمَعْنى الَّذِي وفروعه وَهِي الدَّاخِلَة على أَسمَاء الفاعلين والمفعولين قيل وَالصِّفَات المشبهة وَلَيْسَ بِشَيْء لِأَن الصّفة المشبهة للثبوت فَلَا تؤول بِالْفِعْلِ وَلِهَذَا كَانَت الدَّاخِلَة على اسْم التَّفْضِيل لَيست مَوْصُولَة بِاتِّفَاق
اولین وجه أل:اینست که أل اسم است بمعنای ألذي و فروعش و این أل موصوله داخل ميشود بر اسم فاعل و اسم مفعول و بنابر قولی بر صفت مشبهه هم داخل میشود و این قول اشتباه است زیرا صفت مشبهه برای اینکه صفت مشبهه دلالت بر ثبوت دارد و تأویل به فعل نمیرود و به همین دلیل أل داخله بر اسم تفضیل موصوله بنابر اتفاق نحویین
وَالثَّانِي:: أَن تكون حرف تَعْرِيف وَهِي نَوْعَانِ عهدية وجنسية وكل مِنْهُمَا ثَلَاثَة أَقسَام:
دومین وجه أل :اینست که أل حرف تعریف است و أل حرف تعریف دو نوع است عهديه و جنسيه و هر یک از عهديه و جنسيه خود سه قسم دارد:
1 فالعهدية إِمَّا أَن يكون مصحوبها:
1/۱:معهودا ذكريا نَحْو (كَمَا أرسلنَا إِلَى فِرْعَوْن رَسُولا فعصى فِرْعَوْن الرَّسُول) وَنَحْو فِيهَا مِصْبَاح الْمِصْبَاح فِي زجاجة الزجاجة كَأَنَّهَا كَوْكَب دري وَنَحْو اشْتريت فرسا ثمَّ بِعْت الْفرس وعبرة هَذِه أَن يسد الضَّمِير مسدها مَعَ مصحوبها
1/۲:أَو معهودا ذهنيا نَحْو: إِذْ هما فِي الْغَار
1/۳أَو معهودا حضوريا نحوقَوْله تَعَالَى {الْيَوْم أكملت لكم دينكُمْ
1مصحوب أل حرف تعریف عهدیه :
1/۱:معهود ذکری 1/۲:معهود ذهنی 1/۳:معهود حضوری
2والجنسية:
2/۱:إِمَّا لاستغراق الْأَفْرَاد وَهِي الَّتِي تخلفها كل حَقِيقَة نَحْو {وَخلق الْإِنْسَان ضَعِيفا} وَنَحْو {إِن الْإِنْسَان لفي خسر إِلَّا الَّذين آمنُوا}
2/۲: أَو لاستغراق خَصَائِص الْأَفْرَاد وَهِي الَّتِي تخلفها كل مجَازًا نَحْو زيد الرجل علما أَي الْكَامِل فِي هَذِه الصّفة وَمِنْه {ذَلِك الْكتاب}
2/۳:أَو لتعريف الْمَاهِيّة وَهِي الَّتِي لَا تخلفها كل لَا حَقِيقَة وَلَا مجَازًا نَحْو {وَجَعَلنَا من المَاء كل شَيْء حَيّ}
2أل حرف تعریف جنسيه میباشد :
2/۱: برای استغراق افراد که به حقیقت جانشین آن میشود کلّ
2/۲:برای استغراق خصائص افراد که در مجاز جانشین آن میشود کلّ
2/۳:برای تعریف ماهیت که جانشینش نمیشود کلّ نه به حقیقت نه در مجاز
والثالث: أَن تكون زَائِدَة وَهِي نَوْعَانِ: لَازِمَة وَغير لَازِمَة:
1زائدهٔ لازمة: كَالَّتِي فِي الْأَسْمَاء الموصولة على القَوْل بِأَن تَعْرِيفهَا بالصلة وكالواقعة فِي الْأَعْلَام بِشَرْط مقارنتها لنقلها كالنضر والنعمان وَاللات والعزى أَو لارتجالها كالسموأل أَو لغلبتها على بعض من هِيَ لَهُ فِي الأَصْل كالبيت للكعبة وَالْمَدينَة لطيبة والنجم للثريا وَهَذِه فِي الأَصْل لتعريف الْعَهْد
2زائدة غير لازمة:
2/۱:كَثِيرَة وَاقعَة فِي الفصيح :الدَّاخِلَة على علم مَنْقُول من مُجَرّد صَالح لَهَا ملموح أَصله كحارث وعباس و فَتَقول فِيهَما الْحَارِث وَالْعَبَّاس ويتوقف هَذَا النَّوْع على السماع أَلا ترى أَنه لَا يُقَال مثل ذَلِك فِي نَحْو مُحَمَّد وَأحمد
2/۲قليلة واقعة في الفصيح و هي نوعان : وَاقعَة فِي الشّعْر وواقعة فِي شذوذ من النثر:
واقعة في الشعر: كالداخلة على يزِيد وَعَمْرو فِي قَوْله7 - (باعد أم الْعُمر من أَسِيرهَا ... حراس أَبْوَاب على قُصُورهَا)
واقعة في شذوذ من النثر :كالواقعة فِي قَوْلهم (أدخلوا ألأوّل فألأوّل)
سومین وجه أل: اینست که أل زائده است وأل زائده دو نوع است : لازمه و غیر لازمه
1زائده لازمه:أل در أسماء موصول بنابر قولی که تعریفشان به صله است و أل در أعلام بشرط بودن أل زائده لازمه در وقت منقول شدنشان یا مرتجل شدنشان یا بالغلبه شدنشان
2زائده غیر لازمه:
2/۱کثیرالواقعه در فصيح:که داخل میشود بر علم منقول از مجرد صالح برای أل اشاره کننده به معنای اصلی
2/۲قلیل الواقعه در فصيح که دارای دو نوع است:واقع در شعر، واقع در شذوذ از نثر
مَسْأَلَة
أجَاز الْكُوفِيُّونَ وَبَعض الْبَصرِيين وَكثير من الْمُتَأَخِّرين نِيَابَة أل عَن الضَّمِير الْمُضَاف إِلَيْهِ وَخَرجُوا على ذَلِك {فَإِن الْجنَّة هِيَ المأوى} ومررت بِرَجُل حسن الْوَجْه وَضرب زيد الظّهْر والبطن إِذا رفع الْوَجْه وَالظّهْر والبطن والمانعون يقدرُونَ هِيَ المأوى لَهُ وَالْوَجْه مِنْهُ وَالظّهْر والبطن مِنْهُ فِي الْأَمْثِلَة وَقيد ابْن مَالك الْجَوَاز بِغَيْر الصِّلَة وَقَالَ الزَّمَخْشَرِيّ فِي {وَعلم آدم الْأَسْمَاء كلهَا}
نکته :
جایز دانسته اند کوفیون و بعضی از بصریین و کثیری از متأخرين نیابت أل را از ضمیر محذوفی که مضاف اليه بوده
«أل»
متن «أل» على ثلاثة أوجه: أحدها: أن تكون اسما موصولا بمعنى «الّذي» و فروعه و هي الداخلة ...
شرح يكى از كلمات بسيار پر استعمال در الفاظ عرب «ال» مىباشد، و چون داراى چهارده قسم، با معانى متفاوت است، بحث و تحقيق و تسلّط بر آن باعث فهم دقيق كلام، و عدم تسلّط بر آن موجب عدم فهم يا بدفهمى در معناى مراد متكلّم و نويسنده مىشود.
از اين چهارده قسم، يك قسم اسم، و بقيه حرفند كه اين خود بر دو قسم هستند:
1- غيرزائده كه شش قسم است، 2- زائده كه هفت قسم مىباشد.
و چون اسم شرافت بر حرف دارد، بحث اسم مقدّم بر آن شد و در بحث حروف، چون حروف غيرزائده اصالت دارد بحث از آن مقدّم بر زائده گرديده است.
قسم و وجه اوّل «ال» اين است كه نوع آن اسم و صنف آن موصول مشترك مىباشد يعنى يك لفظ است كه براى تمامى صيغههاى موصول مختص- كه عبارتند از الذى و فروع [1] آن كه تثنيه و جمع، مذكّر و مؤنّث مىباشد- مىتوان استعمال كرد همانند: من و ما و ذو و ما ذا يا من ذا و أىّ.
و چون تمامى موصولات از اسماء مبهمه هستند، بنابراين نيازمند جملهاى مىباشند كه آنها را توضيح دهد كه به آن صله مىگويند. از خصوصيات «ال» موصول، اين است كه صله آن، اسم فاعل و اسم مفعولى است كه بر معناى وصفى دلالت كنند و علم نشده باشند و بسيار كم بر غير اين دو، مثل فعل مضارع نيز مىآيد.
مانند قول امير كلام عليه السّلام در لعن و نفرين گويندگان بىعمل:
«لعن اللّه الآمرين بالمعروف التاركين له و الناهين عن المنكر العاملين به». [1] شاهد در تمامى الف و لامهايى است كه بر مشتقات- اعم از ثلاثى مجرّد و مزيد فيه، اسم فاعل و اسم مفعول- آمده است.
متن قيل: و الصفات المشبّهة، و ليس بشيء ...
شرح قول ضعيفى است كه مىگويد: صله «ال» علاوه بر اسم فاعل و مفعول، مىتواند صفت مشبّهه نيز باشد. و ابن هشام [2] و ابن مالك در بعض كتبش و ابن عصفور، اين قول را دارند.
لكن اين رأى، قول قابل اعتنايى يقينا نيست، زيرا اصل در صله، جمله فعليه است و اسم فاعل و مفعول چون شبيه فعل مضارع معلوم و مجهول مىباشند، آنها را مىشود تأويل به اين دو فعل برد، لذا مىتوانند صله واقع شوند، ولى صفت مشبّهه را نمىتوان تأويل به فعل برد، زيرا فعل دلالت بر حدوث فعل توسط فاعلشرا دارد، و صفت مشبّهه دلالت بر ثبوت صفت براى صاحبش مىكند و شىء ثبوتى را نمىتوان تأويل به حدوثى برد، و به همين جهت كه ملاك صله واقع شدن، فعليت و يا تأويل به فعل بردن است، نحويين اتفاق و اجماع دارند كه أفعل تفضيل نمىتواند صله واقع شود، چون تأويل به فعل برده نمىشود، زيرا اوّلا: معناى زيادت و افضليت در آن أخذ شده كه در فعل نيست. و ثانيا: همانند فعل نمىتواند اسم ظاهر، فاعل آن گردد إلّا در مسأله كحل.
متن و ربّما وصلت بظرف، أو بجملة اسمية أو فعلية فعلها مضارع فالأوّل.
شرح و گاهى بهطور قليل «ال» موصوله به ظرف يا جمله اسميه يا جمله فعليهاى كه فعل آن مضارع است، وصل مىشود، يعنى اين سه، صله آن مىگردند. مثال براى اوّل، مانند قول شاعر:
«من لا يزال شاكرا على المعه
فهو حر بعيشة ذات سعة» [1]
شاهد در دخول «ال» موصوله بر «مع» كه ظرف است مىباشد.
تركيب شعر: «من» موصول مبتدأ و مصرع دوّم خبر آن است، و «لا» نافيه و «يزال» از افعال ناقصه، اسم آن ضمير مستتر در آن كه به «من» عود مىكند مىباشد و «شاكرا» خبر آن و «على» جار و الف و لام موصول در محل جر، متعلّق به «شاكرا» و كلّ جمله، صله براى «من» و «مع» ظرف و مضاف به ضمير و متعلّق به «كائن» صله «ال» و فاء زايده و «هو» مبتدأ و «حر» كه در اصل «حرى» بوده و اعلال شده خبر است، و «بعيشة» متعلّق به «حر» و «ذات» صفت براى «عيشة» و «سعة» مضاف اليه است.
معناى شعر: «كسى كه پيوسته سپاسگزار بر چيزى است كه با اوست و داراى آن است پس او سزاوار زندگى داراى وسعت و آسايش است».
مثال براى دوّم:
«من القوم الرسول اللّه منهم
لهم دانت رقاب بني معدّ» [1]
شاهد در دخول «ال» بر جمله اسميه، «رسول اللّه منهم» است.
تركيب شعر: «من القوم» خبر مبتداى محذوف «هو من القوم» بوده، و الف و لام موصول در «الرسول» صفت براى «القوم» و در محل جر و جمله اسميه، صله براى الف و لام و محلّى از اعراب ندارد و «لهم» متعلّق به فعل «دانت» و «رقاب» فاعل آن فعل و مضاف به «بني» و «معدّ» مضاف اليه «بني» مىباشد.
و مراد از بنى معد، بنى هاشم است كه «معد» جدّ اعلاى آنان است و مراد از او، معد بن عدنان بن ادد بن همسع بن نبت بن قيدار بن إسماعيل بن إبراهيم الخليل عليه السّلام مىباشد.
معناى شعر: «او از قومى است كه پيامبر خدا از آنان است و گردنهاى فرزندان معد به خاطر آنان فرو آمده است».
و مثال براى سوّم: شعر فرزدق در ردّ داورىكردن يك أعرابى بين او و جرير و اخطل است، كه آن اعرابى فرزدق و آن دو را محكوم كرده بود:
«ما أنت بالحكم الترضى حكومته
و لا الأصيل و لا ذي الراي و الجدل» [2]
شاهد در دخول «ال» بر جمله فعليه كه فعل آن، مضارع است- ترضى- مىباشد.
تركيب شعر: «ما» نافيه و «أنت» اسم آن و «الحكم» خبر «ما» نافيه و باء زائده مىباشد و الف و لام موصول در محل جر صفت «الحكم» و جمله فعليه بعد صله آن است و «ترضى» فعل مجهول و «حكومة» نايب فاعل است كه اضافه به ضمير شده است. و واو عطف مىكند «الأصيل» و «ذي الرأى» را بر «الحكم» و «لا» زائده است و «الجدل» عطف بر «الرأى» مىباشد.
معناى شعر: «تو نيستى داور و قاضى كه قضاوت او مورد رضايت باشد و نيستى تو انسانى اصيل و صاحب رأى و لايق سخن و گفتگو».
البته بايد دانست كه دخول «ال» موصول بر اين سه، خاص به شعر و ضرورت است، و حال آنكه اين مبنا مخالف قول اخفش است كه مىگويد: الف و لام در نثر نيز بر هرسه مىآيد، و همچنين مخالف قول ابن مالك است كه مىگويد دخول آن بر مضارع خاص شعر نيست و در نثر نيز مىباشد. هرچند دخول آن بر دوتاى ديگر خاص به شعر است.
متن الثّاني: أن تكون حرف تعريف و هي نوعان: عهديّة و جنسيّه و كلّ منهما ثلاثة أقسام: فالعهدية: إمّا ...
شرح دوّمين وجه از وجوه سهگانه «ال» اين است كه حرف تعريف باشد و دلالت بر تعريف و تعيين مدخول خود نمايد. كه مدخول به واسطه آن معرفه مىگردد. اين قسم داراى دو نوع است:
عهدية: كه دلالت بر تعيين و معهوديت و معلوميت مدخول نزد متكلّم و مخاطب مىكند، كه اين خود بر سه قسم است:
الف: يا اينكه مدخول و مصحوب «ال» نزد متكلّم و مخاطب به واسطه ذكر آن در عبارات گذشته معلوم مىبوده باشد، مانند: آيه شريفه:
فِيها مِصْباحٌ، الْمِصْباحُ فِي زُجاجَةٍ الزُّجاجَةُ كَأَنَّها كَوْكَبٌ دُرِّيٌ «النور/ 35»
شاهد در وقوع الف و لام عهد ذكرى بر كلماتى است كه سابقا ذكر شده و به همين جهت بر آنها الف و لام آورده شده مىباشد كه آن كلمات داراى الف و لام عهد ذكرى «المصباح» و «الزجاجة» است.
و ملاك و معيار «ال» عهد ذكرى، قرار دادن ضمير بجاى آن و مدخولش، و در اين صورت صحيح بودن كلام است، چنانكه مىتوان در هردو معهود ذكرى در آيه،ضمير مناسب آن دو را قرار داد و آيه همان معناى اصلى خود را داشته و از جهت نحوى نيز اشكالى پديد نيايد.
ب: يا اينكه مدخول و مصحوب «ال» نزد متكلّم و مخاطب به واسطه علم قبلى و تصوّر ذهنى آن دو به آن معلوم مىبوده باشد، مثل آيه شريفه: إِذْ يُبايِعُونَكَ تَحْتَ الشَّجَرَةِ «الفتح/ 18» كه هم خداوند كه متكلم و هم مخاطبين مىدانند آن درختى كه در زير آن بيعت واقع شد كدام است، و آن شجره سمره بود كه در تحت آن بيعت رضوان واقع شد.
ج: يا اينكه مىبوده باشد مدخول آن، معهود و معلوم نزد متكلّم و مخاطب به جهت حضور آن، مانند: الْيَوْمَ أَكْمَلْتُ لَكُمْ دِينَكُمْ «المائدة/ 3» كه به معناى امروز است و مراد از آن، روز عيد غدير خم است و در اينجا به جهت اينكه اين آيه در آن روز نازل شده، حضور آن روز باعث معلوميت «يوم» مىگردد. لذا الف و لام عهد حضور بر آن داخل شده است.
متن و الجنسية: إمّا لاستغراق الأفراد و هي التي ...
شرح دوّمين نوع از «ال» تعريف «ال» جنسيه است كه خود بر سه قسم است:
1- يا براى دلالت بر استغراق و شمول جميع افراد مدخول است، كه ملاك و نشانه آن اين است كه بتوان كلمه «كلّ» را حقيقتا به جاى «ال» گذاشت و مجاز نيز لازم نيايد، مثل آيه شريفه: إِنَّ الْإِنْسانَ لَفِي خُسْرٍ إِلَّا الَّذِينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ «و العصر/ 2 و 3» كه الف و لام «الإنسان» براى استغراق افرادى است و مىتوان كلمه «كلّ» به جاى آن گذاشت و معنا حقيقتا درست باشد، و استثناء نيز دليل بر استغراق افرادى آن است زيرا همواره استثناء از كلمات عام مىشود. نام اين قسم در اصطلاح، «ال» استغراق افراد مىباشد.
2- يا براى دلالت بر استغراق و شمول جميع صفات مدخول است وعلامت آن اين است كه اگر «كلّ» به جاى آن قرار داده شود مجاز در كلام لازم آيد، مانند: «زيد الرجل» يعنى زيد تمامى صفات مردانگى را داراست و اگر «كلّ» را به جاى «ال» بگذاريم، مجاز لازم مىآيد، زيرا مىشود: «زيد كلّ رجل» در حالى كه زيد تمامى مردان حقيقتا نيست.
3- يا براى دلالت بر تعريف ماهيّت و حقيقت آن اسم مدخول است كه ديگر «كلّ» نه حقيقتا و نه مجازا نمىتواند جايگزين «ال» شود، و در اين قسم نظر و توجّه به صرف ماهيت آن است و به افراد و صفات آن نظر و توجّهى نيست. مانند آيه شريفه: وَ جَعَلْنا مِنَ الْماءِ كُلَّ شَيْءٍ حَيٍ «الأنبياء/ 30» كه مراد از آن ماهيت مشخص و معلوم آب است.
يا حديث امام حسن مجتبى عليه السّلام كه در تعريف پستى و لئامت مىگويند:
(اللوم أن لا تشكر النعمة) [1] يعنى: «پستى يعنى شكر نكردنت نعمتخدا را».
بعضى از نحويين مثل ابن مالك درباره «ال» ماهيّت مىگويند: همانا آن «ال» تعريف است، زيرا ماهيات و جنس اشياء در اذهان انسانها امور و اشياء معلوم و معهودى هستند، كه دقيقا بعضى از بعض ديگر متمايزند و قابل اشتباه با يكديگر نيستند و هرگاه متكلّم مىخواهد اشاره به همين معلوميت ماهيت يك شيء كند، الف و لام براى بيان همين معلوميت و تمايز اين ماهيت از ديگر اجناس و ماهيات مىآورد. بنابراين در تقسيم «ال» عهديه مىگويند: بر دو قسم است: عهد شخصى كه خود سه فرد- ذكرى، ذهنى و حضورى- دارد و عهد جنسى كه يك فرد دارد و «ال» جنس بر دو قسم است: 1- استغراق افراد. 2- استغراق صفات.
متن و الفرق بين المعرّف ب «ال» هذه و بين اسم الجنس النكرة هو الفرق ...
شرح و فرق بين اسمى كه تعريف گرديده شده به اين «ال» مورد بحث- يعنى «ال»ماهيت- با اسم جنس نكره مثل: «رجل» همانند فرق بين مطلق و مقيّد است. و دليل اين كلام، اين است كه كلمهاى كه داراى الف و لام است دلالت مىكند بر يك ماهيت به قيد معلوميت و حضور آن در ذهن و لكن اسم جنس نكره تنها دلالت دارد بر ذات آن ماهيت بدون اعتبار و ملاحظه هيچ قيدى، به اين صورت كه اوّلى به شرط حضور در ذهن است، و دوّمى لا بشرط حضور يا عدم حضور در ذهن است، مانند «الرجل» يعنى ماهيت مرد كه نزد مخاطب و متكلّم حاضر در ذهن و معلوم و متصوّر است، و «رجل» يعنى صرف ماهيت مرد چه ماهيت آن تصور گردد و چه تصور نگردد.
متن الوجه الثّالث: أن تكون زائدة و هي نوعان: لازمة و غير لازمة. فالاولى: كالتي في الأسماء الموصولة ...
شرح وجه و صنف سوّم از وجه سهگانه «ال» اين است كه زائده باشد كه مفيد تعريف معناى مدخول خود نمىگردد «نه لفظا و نه معنا» و خود داراى دو نوع است:
1- لازمه: يعنى همواره اين «ال» زائده بر مدخول خاص خود در استعمال وجود دارد.
2- غير لازمه: كه گاهى بر مدخول خاص خود داخل مىشود.
امّا نوع اوّل داراى چهار قسم است:
1- «ال» داخله بر اسمهاى موصول مختصه، البته بنا بر قول به اينكه موصولات معرفه بودنشان به واسطه صله آنهاست. اين نظريه را ابن مالك، دمامينى [1] و اشمونى [2] اختيار نمودهاند.
و قد تزاد لازما كالّلات
و الآن و الّذين ثمّ اللائي
ولى اگر بگوييم تعريف موصولات به واسطه «ال» است، آن وقت الف و لام زائده نبوده بلكه «ال» تعريف مىباشد و در اين صورت صله مكمّل تعريف است و اين قول اخفش است، قول سوّم اين است كه موصولات فى حدّ نفسه معرفه هستند و «ال» زائده است. اين قول محقق رضى [1] است.
2- «ال» ناقله: كه واقع مىشود بر اعلام منقول. قابل ذكر است كه شرط اين قسم اين است كه الف و لام از همان ابتداى نقل بر اسم منقول داخل شده باشد، مانند: «اللّات» كه اسم فاعل «لتّ يلتّ» به معناى كوباننده [2] و مخلوط كننده، كه از معناى وصفى خود نقل داده شده همراه با «ال» براى بت قبيله ثقيف، و «العزّى» افعل تفضيل و مؤنّث «الأعزّ» كه از معناى وصفى خود نقل داده شد همراه با «ال» و علم شده براى بت قبيله بنى كنانه.
3- «ال» مرتجله است كه داخل بر اعلام مرتجل مىشود البته به شرط مقارنت و همراهى اين الف و لام با نقل ارتجالى آنها همانطور كه در «ال» ناقله شرط مىباشد مانند: «السموأل» بر وزن «سفرجل» كه در لغت به معناى پشه است و نقل ارتجالى داده شده به «ابن عاديا» از شعراى يهودى كه در كتاب «حماسه ابى تمام»، بعض از اشعار او، مذكور مىباشد.
بايد دانست كه فرق اعلام منقوله و اعلام مرتجله اين است كه در اوّلى مناسبت بين معناى منقول اليه و منقول منه مىباشد، امّا در دوّمى اصلا يا ملاحظه مناسبت نشده است و يا اساسا نقل داده نشده بلكه هماكنون بدون سابقه قبلى وضع براى اسمى شده است. به همين جهت به آن ارتجالى يعنى بىسابقه مىگويند.
4- «ال» غالبيه كه بر اسم علم بالغلبه واقع مىشود و در اينجا هم آن شرط مىباشد كه عبارت است از: مقارنت دخول «ال» با علم بالغلبه شدن، و شايان ذكر است كه علم بالغلبه يعنى نقل دادن يك اسم كلى به بعض (يكى) از افرادى كه آن كلمه علم، بالوضع الأوّلى و در اصل براى دلالت و تطبيق بر هريك از آن افراد بودهاست. مانند: «البيت» كه در اصل و وضع اوّلى، بدون «ال» يك اسم كلى بوده و تمامى خانهها از مصاديق آن بوده است، لكن به جهت غلبه و كثرت استعمال اين لفظ همراه با «ال» در يكى از مصاديق آن- كه خانه خداست- اين كلمه همراه با «ال» علم شده است، و همچنين است كلمه «المدينه» كه اوّلا بدون «ال» يك معناى كلى داشته كه تمامى شهرها مصاديق آن بوده سپس همراه با «ال» وضع تعيّنى پيدا كرده و علم بالغلبه براى مدينة الرسول و شهر طيبه، شده است.
و قد يصير علما بالغلبة
مضاف أو مصحوب ال كالعقبة
قابل ذكر است اين الف و لام در اصل و قبل از علم بالغلبه شدن كه روى اين نوع كلمات قرار داشته، «ال» تعريف عهد ذهنى بوده است، بهعنوان مثال:
«المدينه» يعنى شهر خاصى كه معلوم است ذهنا براى متكلّم و مخاطب، و حالا كه نقل داده شده با آن الف و لام، چون خود آن كلمه، معرفه و علم مىشود، ديگر آن الف و لام زائده مىگردد.
متن و الثّانية: نوعان: كثيرة واقعة في الفصيح و غيرها، فالأولى: الداخلة على علم ...
شرح دوّمين قسم از «ال» زائده، غير لازمه است كه خود داراى دو نوع است:
1- «ال» كثير الاستعمالى كه واقع مىشود در عبارات فصيح و آن «ال» لمحّيه است كه داخل بر اسم علم منقولى مىشود كه داراى اين سه شرط باشد:
الف: نقل از اسم مجرّد از الف و لام باشد، بنابراين اين «ال» بر اسم منقولى كه سابقا الف و لام داشته، نمىآيد.
ب: نقل از لفظى كه داراى صلاحيت دخول الف و لام داشته است باشد، پس بر امثال «يزيد» و «يشكر» كه در اصل فعل بودهاند و هماكنون علم منقول شدهاند، نمىآيد زيرا در اصل فعل بودهاند.
ج: نقل از اسمى باشد كه الآن هم در معناى علمى، نگاهى و توجّهى به معناى اوّل و اصلى آن اسم شده باشد. و اين «ال» رمز و نشانه اين توجّه و ملاحظه است. [1] مانند: «الحارث» و «العباس» كه داراى هرسه شرط مىباشند. و از «حارث» و «عباس» به معناى برزگر، و تندخو و ترشرو نقل داده شده، هرچند كه الآن علم هستند و اسم اشخاص شدهاند، لكن به معناى اوّلى آنها توجّهى است. نام آن شخص «الحارث» شده تا در آينده دهقان شود و آن ديگرى، انسان شجاع و داراى تعصّب و خوى تند گردد.
بايد گفت كه اين «ال» موجب تعريف مدخول نمىشود، به همين جهت، ذكر و حذف آن در اين مورد مساوى است:
و بعض الأعلام عليه دخلا
للمح ما قد كان عنه نقلا
كالفضل و الحارث و النعمان
فذكر ذا و حذفه سيّان
البته بايد دانست كه دخول اين «ال» بر اسماء منقول، سماعى است و داراى ضابطه خاصى نيست، لذا موارد و مواضع جواز استعمال آن متوقف بر استعمال عرب و سماع از آن مىباشد، چنانكه ملاحظه مىشود كلمه «محمّد و أحمد» هرچند نقل از اسم مفعول و افعل تفضيل داده شدهاند و معناى اوّلى آنها هماكنون مورد لحاظ است لكن عرب الف و لام لمحّيه بر آن داخل نكرده بنابراين اين دو را نمىشود با اين الف و لام استعمال كرد.
2- «ال» زائده غير لازمه غير كثير الاستعمال: كه خود داراى دو قسم است:
الف: «ال» ضروريه كه در اشعار واقع مىشود، مانند شعر رشيد بن شهاب يشكرى:
«رأيتك لمّا أن عرفت وجوهنا
صددت و طبت النفس يا قيس عن عمرو» [2]
شاهد در دخول «ال» است بر «نفس» كه تمييز است و بايد تمييز نكره باشد و به جهت ضرورت شعرى و تصحيح قافيه «ال» بر آن آمده است.
تركيب شعر: «رأيتك» فعل و فاعل و ضمير خطاب در محل نصب، مفعول آن.
«لمّا» ظرفيه شرطيه و «أن» زائده و «عرفت» فعل شرط و «وجوهنا» مفعول و مراد از آن «أنفسنا» مىباشد و «صددت» جواب شرط به معناى «تسلّيت» و «عن عمرو» جار و مجرور متعلّق به «صددت» و «طبت» فعل و فاعل و «النفس» تمييز نسبى و «يا» حرف ندا و «قيس» منادا و جمله «طبت النفس يا قيس» معترضه بين عامل و معمول است.
معناى شعر: «ديدم تو را زمانى كه شناختى وجود ما را، پس تسلّى دادهاى و روى برگرداندهاى از خونخواهى از قتل عمرو پس تو پاك هستى از حيث نفس اى قيس.» و ابن مالك در الالفيه اشاره به همين شعر براى تمثيل براى اين قسم دارد:
للاضطرار كبنات الأوبر
كذا و طبت النفس يا قيس السري
ب: «ال» شاذة كه در نثر بهطور بسيار كم واقع مىشود و اين قسم هم سماعى است. مثل قول عربها كه مىگويند: «ادخلوا الأوّل فالأوّل» كه شاهد در دخول «ال» بر كلمه «اوّل» است كه حال بوده و حال بايد نكره باشد. بنابراين الف و لام زائده است، و معناى مثال عبارت است از: «داخل شويد در حالى كه ترتيب بايد مراعات شود».
تنبيه
متن قال الكسائي في قول القائل: [1]
فإن ترفقي يا هند فالرفق أيمن
و إن تخرقي يا هند فالخرق أشأم
فأنت طلاق و الطلاق عزيمة
ثلاث و من يخرق أعقّ و أظلم
: إن رفع «ثلاثا» طلقت واحدة ...
شرح هارون الرشيد روزى از قاضى القضات خود «ابو يوسف» درباره صيغه طلاق«أنت طلاق» كه در بيت دوّم است بطور كتبى سؤال كرد كه در فرض رفع و نصب «ثلاث» حكم فقهى آن چيست؟
او چون مىدانست كه اين يك مسأله نحوى- فقهى است، سؤال را نزد كسائى، امام نحو كوفه و ملك النحات دربار عباسيان برد.
تركيب و معناى بيت اوّل: «إن» شرطيه «ترفقى» فعل مضارع مخاطب مؤنّث و فعل شرط، مجزوم به حذف نون از ماده «الرفق» يعنى مداراكردن و جمله «يا هند» معترضه بين شرط و جزاء و فاء جواب و «الرفق» مبتدأ و «أيمن» خبر و به معناى بركت و خير است.
و تركيب مصرع دوّم نيز همينطور است؛ «الخرق» به معناى گسستن است و «أشام» به معناى نامبارك و شوم و «أنت» مبتدأ و «طلاق» كه از آن اراده «طالق» شده است خبرمىباشد و اين جمله اسميه اخباريه در مقام انشاء است و با آن صيغه طلاق انشاء مىشود.
واو استينافيه و «الطلاق» مبتدأ و «عزيمة» خبر و به معناى حتميّت، و «من» موصول و در محل رفع مبتدأ و «يخرق» صله آن و «أعقّ» به معناى «أشدّ عصيانا» خبر آن است و «أظلم» عطف بر «أعقّ» مىباشد.
كسائى گفتند: اگر گوينده رفع دهد كلمه «ثلاث» را، بنا بر خبر دوّم براى «الطلاق» طلاق داده شده است آن زن، يك طلاقه، كه زوج مىتواند به آن زن در زمان عدّه رجوع كند؛ زيرا گوينده اوّلا صيغه طلاق را خواند، و بعد از آن او خبر مىدهد كه طلاق تام- زيرا الف و لام «الطلاق» نزد كسائى براى استغراق صفات است- حتميت داشته و سهتايى است.
و اگر گوينده نصب دهد «ثلاث» را، طلاق داده شده آن زن سه طلاقه؛ زيرا «ثلاثا» در اين صورت مفعول مطلق عددى مىشود براى «طلاق» كه بين اين دو جمله معترضه «و الطلاق عزيمة» قرار گرفته است در تقدير اينگونه است «أنت طلاق طلاقا ثلاثا».
متن و الصّواب: أنّ كلا من الرفع و النصب محتمل لوقوع الثلاث و لوقوع الواحدة، أمّا الرفع ...
شرح كسائى اين حكم را با نظر به اعراب كلمه «ثلاث» گفته و تمام توجّه خود را معطوف به اعراب اين كلمه كردهاند در حالى كه اين درست نيست، بلكه بايد الف و لام «الطلاق» هم مورد توجّه قرار گيرد كه در اين صورت هم در وجه رفع «ثلاث» و هم در وجه «نصب»، آن دو احتمال جايز مىشود.
امّا در وجه رفع: زيرا اين «ال» دو احتمال دارد:
1- يا براى استغراق صفات و خصائص افراد است كه معنا كرديم و گفتيم يك طلاقى است.
2- يا براى عهد ذكرى است كه سه طلاقه مىشود و معناى شعر اينگونه است: «تو اى زن طلاقى و اين طلاق مذكور و سابق الذكر حتميّت داشته و سهتايى است».
قابل ذكر است كه نمىتوان اين الف و لام را، استغراق افراد گفت كه «كلّ» جايگزين آن حقيقتا مىشود، زيرا معناى جمله اينگونه مىشود: كلّ طلاق سه طلاقه است، و اين غلط است؛ چون خبر خاصّ بوده و يكى از افراد طلاق است زيرا طلاق افراد ديگر هم دارد، مانند يك طلاقهكردن، بنابراين مبتدأ عام است و إخبار خاص از عام صحيح نيست همانطور كه اگر گفته شود: الحيوان انسان، غلط و باطل است زيرا حيوان تنها انسان نيست بلكه اعم از اوست و همچنين شعر، كه كل طلاق و همه آن، عزيمه و سه طلاقه نيست.
پس با توجّه به معناى «ال» در اين وجه مىشود دو احتمال داد. بنا بر اينكه «ال» عهد ذكرى باشد، واقع شده است سه طلاق و اگر «ال» جنسيه استغراق صفات باشد، يك طلاق واقع شده، چنانكه كسائى تنها همين احتمال را در اين وجه گفته بود.
امّا در وجه نصب: نيز دو احتمال است، زيرا كه «ثلاثا» از حيث اعراب دو احتمال دارد:
1- مفعول مطلق براى «طلاق» باشد و در مقام بيان عدد آن طلاق بوده و جمله «و الطلاق عزيمة» معترضه باشد، در اين صورت سه طلاقه است كه كسائى نيز اين احتمال را گفتهاند.
2- حال باشد براى ضميرى كه در «عزيمة» است در اين صورت طلاق آن زن يك طلاقه است كه از «أنت طلاق» فهميده مىشود سپس شاعر خبر به يك مطلب ديگر مىدهد به اينكه: الطلاق عزيمة اذا كان ثلاثا، يعنى طلاق حتميت دارد در حالى كه سه طلاقه باشد.نكته: در احتمال دوّم وجه نصب، مىتوان گفت باتوجّه به معناى «ال» دو احتمال ديگر نيز مىتوان متصوّر شد: اگر عهد ذكرى باشد، سه طلاقه، و اگر جنسيه باشد، يك طلاقه است.
مسألة
متن أجاز الكوفيون و بعض البصريين و كثير من المتأخّرين نيابة «ال» من الضمير المضاف إليه و خرجّوا ...
شرح اين مسأله پيرامون «ال» قسم پانزدهمى است كه نحويين مكتب كوفه و بعضى از بصريين و كثيرى از متأخرين مانند سيوطى [1] و زجاج [2] و ابن مالك، اضافه كردهاند، و آن «ال» داخل بر اسمى است كه آن «ال» نائب از ضميرى مىباشد كه مضاف اليه آن اسم بوده است، و هماكنون حذف گرديده و «ال» نائب از آن است لفظا و معنا.
و حمل نمودهاند بر همين معنا، الف و لامى كه در اين آيه شريفه مىباشد:
وَ أَمَّا مَنْ خافَ مَقامَ رَبِّهِ وَ نَهَى النَّفْسَ عَنِ الْهَوى فَإِنَّ الْجَنَّةَ هِيَ الْمَأْوى «النازعات/ 40 و 41».
زيرا «من» موصوله و مبتدأ است، و جمله بعد از آن صله، و جمله «فإنّ الجنة هى المأوى» خبر است كه بايد رابط و عائدى داشته باشد كه به آن مبتدأ برگردد و الآن هيچگونه ضميرى نيست كه به آن مبتدأ برگردد. بلكه سابقا ضمير مضاف اليه (مأواه) رابط بوده كه بعد از حذف آن «ال» نائب از آن شده و هماكنون عائد محسوب مىشود.
و همچنين است الف و لامى كه در مثال «مررت برجل حسن الوجه» و «ضرب زيد الظهر» زمانى كه «الوجه» بنابر فاعليت و «الظهر» بنابر بدليت بعض از
متن و إنّما يقع ما نواه و هذا ما يقتضيه معنى هذا اللفظ ...
شرح باتوجّه به اينكه اين چهار احتمال وجود دارد، همانا طلاق آنگونه واقع مىشود كه قائل قصد كرده و در نيت دارد و اين احتمالات مقتضاى معناى اين شعر است با بررسى نحوى و صناعى و با قطعنظر از شئ ديگرى مانند قرائن لكن طلاقى كه اين شاعر معين اراده كرده، عبارت است از سه طلاقه؛ زيرا قول او بعد از اين دو بيت، دلالت بر سه طلاقه بودن دارد:
«فبيني بها أن كنت غير رفيقة
و ما لإمرى بعد الثلاث مقدّم»
معناى شعر: «پس بايد جدا شوى به واسطه اين سه طلاقهكردن؛ زيرا تو مىبودى غير رفيق و دشمنى براى من، و نيست براى مرد بعد از سه طلاقهكردن زن، مقدم شدن و مراجعه به آن زن» زيرا بايد اوّلا محلّل گرفت و بعد از طلاق دادن او و گرفتن عدّه از ناحيه آن زن، دوباره او را عقد كرد.
بينى: فعل امر از بينونة و ضمير «بها» راجع به «ثلاث» است و «أن كنت» محلا مجرور به لام جاره تعليليه مقدّر و «مقدّم» مصدر ميمى مىباشد. نكته: در احتمال دوّم وجه نصب، مىتوان گفت باتوجّه به معناى «ال» دو احتمال ديگر نيز مىتوان متصوّر شد: اگر عهد ذكرى باشد، سه طلاقه، و اگر جنسيه باشد، يك طلاقه است.
مسألة
متن أجاز الكوفيون و بعض البصريين و كثير من المتأخّرين نيابة «ال» من الضمير المضاف إليه و خرجّوا ...
شرح اين مسأله پيرامون «ال» قسم پانزدهمى است كه نحويين مكتب كوفه و بعضى از بصريين و كثيرى از متأخرين مانند سيوطى [1] و زجاج [2] و ابن مالك، اضافه كردهاند، و آن «ال» داخل بر اسمى است كه آن «ال» نائب از ضميرى مىباشد كه مضاف اليه آن اسم بوده است، و هماكنون حذف گرديده و «ال» نائب از آن است لفظا و معنا.
و حمل نمودهاند بر همين معنا، الف و لامى كه در اين آيه شريفه مىباشد:
وَ أَمَّا مَنْ خافَ مَقامَ رَبِّهِ وَ نَهَى النَّفْسَ عَنِ الْهَوى فَإِنَّ الْجَنَّةَ هِيَ الْمَأْوى «النازعات/ 40 و 41».
زيرا «من» موصوله و مبتدأ است، و جمله بعد از آن صله، و جمله «فإنّ الجنة هى المأوى» خبر است كه بايد رابط و عائدى داشته باشد كه به آن مبتدأ برگردد و الآن هيچگونه ضميرى نيست كه به آن مبتدأ برگردد. بلكه سابقا ضمير مضاف اليه (مأواه) رابط بوده كه بعد از حذف آن «ال» نائب از آن شده و هماكنون عائد محسوب مىشود.
و همچنين است الف و لامى كه در مثال «مررت برجل حسن الوجه» و «ضرب زيد الظهر» زمانى كه «الوجه» بنابر فاعليت و «الظهر» بنابر بدليت بعض ازكل، رفع داده شود چون در اين صورت مثال اوّل ضمير رابط بين موصوف «رجل» و صفت «حسن الوجه» مىخواهد به همين جهت اين مثال در اصل «حسن وجهه» بوده كه ضمير مضاف اليه كه رابط نيز بوده حذف شده و به جاى او نائب آن يعنى «ال» آمده است و هماكنون در حكم رابط مىباشد، شايان ذكر است كه اگر «الوجه» منصوب مىبود ضمير مستتر در «حسن» فاعل و رابط بود و ديگر مقتضى نيابت الف و لام از ضمير مضاف اليه موجود نبود و همچنين است در «الظهر» زيرا بدل بعض از كل بايد ضميرى داشته باشد كه به مبدل منه برگردد كه در اينجا حذف شده و نائب آن يعنى «ال» به جاى آن آمده بنابراين اصل آن مثال «ضرب زيد ظهره» بوده است. بايد توجّه داشت كه اگر «الظهر» منصوب بود، نصب آن به واسطه منصوب بنزع خافض بودن است (فى الظهر) و بدل نمىباشد تا نيازمند ضمير باشد و گفته شود الف و لام عوض از ضمير مضاف اليه محذوف است.
ولى كسانى كه قائل به عدم وجود «ال» نائبه هستند در اين موارد مىگويند:
يك جار و مجرور كه عائد و رابط است، مقدّر مىباشد، مانند: «الماوى له» در آيه، چنانكه طبرسى [1]، ابو البقاء [2]، زجاج [3]، ابو اسحاق و شيخ طوسى [4] اين رأى را دارند و در دو مثال «منه» در تقدير گرفتهاند.
متن و قيّد ابن مالك الجواز بغير الصلة ...
شرح ابن مالك گفته است جايز است اين نيابت در جايى كه ضمير مضاف اليه، عائد در صله موصول نباشد، زيرا عائد و رابط در صله، بايد قوى باشد و «ال» رابط ضعيفى است.
و زمخشرى [1] اجازه داده است نيابت «ال» از اسم ظاهر نيز، زيرا او در آيه شريفه: عَلَّمَ آدَمَ الْأَسْماءَ «البقرة/ 31» گفته است در اصل «أسماء المسميّات» بوده است.
و ابو شامه از علماى ادب و تاريخ و قراءت و فقه، نيابت از ضمير حاضر را نيز صحيح مىدانند، لكن معروف و ظاهر از كلام نحويين در اين بحث، تنها تمثيل و مثال آوردن نيابت «ال» از ضمير غائب است كه اين كاشف از نيابت آن فقط در اين مورد است، بنابراين قول زمخشرى و ابو شامه در مواضع استعمال مخالف قول قائلين به نيابت است.
«أل»
متن «أل» على ثلاثة أوجه: أحدها: أن تكون اسما موصولا بمعنى «الّذي» و فروعه و هي الداخلة ...
شرح يكى از كلمات بسيار پر استعمال در الفاظ عرب «ال» مىباشد، و چون داراى چهارده قسم، با معانى متفاوت است، بحث و تحقيق و تسلّط بر آن باعث فهم دقيق كلام، و عدم تسلّط بر آن موجب عدم فهم يا بدفهمى در معناى مراد متكلّم و نويسنده مىشود.
از اين چهارده قسم، يك قسم اسم، و بقيه حرفند كه اين خود بر دو قسم هستند:
1- غيرزائده كه شش قسم است، 2- زائده كه هفت قسم مىباشد.
و چون اسم شرافت بر حرف دارد، بحث اسم مقدّم بر آن شد و در بحث حروف، چون حروف غيرزائده اصالت دارد بحث از آن مقدّم بر زائده گرديده است.
قسم و وجه اوّل «ال» اين است كه نوع آن اسم و صنف آن موصول مشترك مىباشد يعنى يك لفظ است كه براى تمامى صيغههاى موصول مختص- كه عبارتند از الذى و فروع [1] آن كه تثنيه و جمع، مذكّر و مؤنّث مىباشد- مىتوان استعمال كرد همانند: من و ما و ذو و ما ذا يا من ذا و أىّ.
و چون تمامى موصولات از اسماء مبهمه هستند، بنابراين نيازمند جملهاى مىباشند كه آنها را توضيح دهد كه به آن صله مىگويند. از خصوصيات «ال» موصول، اين است كه صله آن، اسم فاعل و اسم مفعولى است كه بر معناى وصفى دلالت كنند و علم نشده باشند و بسيار كم بر غير اين دو، مثل فعل مضارع نيز مىآيد.
مانند قول امير كلام عليه السّلام در لعن و نفرين گويندگان بىعمل:
«لعن اللّه الآمرين بالمعروف التاركين له و الناهين عن المنكر العاملين به». [1] شاهد در تمامى الف و لامهايى است كه بر مشتقات- اعم از ثلاثى مجرّد و مزيد فيه، اسم فاعل و اسم مفعول- آمده است.
متن قيل: و الصفات المشبّهة، و ليس بشيء ...
شرح قول ضعيفى است كه مىگويد: صله «ال» علاوه بر اسم فاعل و مفعول، مىتواند صفت مشبّهه نيز باشد. و ابن هشام [2] و ابن مالك در بعض كتبش و ابن عصفور، اين قول را دارند.
لكن اين رأى، قول قابل اعتنايى يقينا نيست، زيرا اصل در صله، جمله فعليه است و اسم فاعل و مفعول چون شبيه فعل مضارع معلوم و مجهول مىباشند، آنها را مىشود تأويل به اين دو فعل برد، لذا مىتوانند صله واقع شوند، ولى صفت مشبّهه را نمىتوان تأويل به فعل برد، زيرا فعل دلالت بر حدوث فعل توسط فاعلشرا دارد، و صفت مشبّهه دلالت بر ثبوت صفت براى صاحبش مىكند و شىء ثبوتى را نمىتوان تأويل به حدوثى برد، و به همين جهت كه ملاك صله واقع شدن، فعليت و يا تأويل به فعل بردن است، نحويين اتفاق و اجماع دارند كه أفعل تفضيل نمىتواند صله واقع شود، چون تأويل به فعل برده نمىشود، زيرا اوّلا: معناى زيادت و افضليت در آن أخذ شده كه در فعل نيست. و ثانيا: همانند فعل نمىتواند اسم ظاهر، فاعل آن گردد إلّا در مسأله كحل.
متن و ربّما وصلت بظرف، أو بجملة اسمية أو فعلية فعلها مضارع فالأوّل.
شرح و گاهى بهطور قليل «ال» موصوله به ظرف يا جمله اسميه يا جمله فعليهاى كه فعل آن مضارع است، وصل مىشود، يعنى اين سه، صله آن مىگردند. مثال براى اوّل، مانند قول شاعر:
«من لا يزال شاكرا على المعه
فهو حر بعيشة ذات سعة» [1]
شاهد در دخول «ال» موصوله بر «مع» كه ظرف است مىباشد.
تركيب شعر: «من» موصول مبتدأ و مصرع دوّم خبر آن است، و «لا» نافيه و «يزال» از افعال ناقصه، اسم آن ضمير مستتر در آن كه به «من» عود مىكند مىباشد و «شاكرا» خبر آن و «على» جار و الف و لام موصول در محل جر، متعلّق به «شاكرا» و كلّ جمله، صله براى «من» و «مع» ظرف و مضاف به ضمير و متعلّق به «كائن» صله «ال» و فاء زايده و «هو» مبتدأ و «حر» كه در اصل «حرى» بوده و اعلال شده خبر است، و «بعيشة» متعلّق به «حر» و «ذات» صفت براى «عيشة» و «سعة» مضاف اليه است.
معناى شعر: «كسى كه پيوسته سپاسگزار بر چيزى است كه با اوست و داراى آن است پس او سزاوار زندگى داراى وسعت و آسايش است».
مثال براى دوّم:
«من القوم الرسول اللّه منهم
لهم دانت رقاب بني معدّ» [1]
شاهد در دخول «ال» بر جمله اسميه، «رسول اللّه منهم» است.
تركيب شعر: «من القوم» خبر مبتداى محذوف «هو من القوم» بوده، و الف و لام موصول در «الرسول» صفت براى «القوم» و در محل جر و جمله اسميه، صله براى الف و لام و محلّى از اعراب ندارد و «لهم» متعلّق به فعل «دانت» و «رقاب» فاعل آن فعل و مضاف به «بني» و «معدّ» مضاف اليه «بني» مىباشد.
و مراد از بنى معد، بنى هاشم است كه «معد» جدّ اعلاى آنان است و مراد از او، معد بن عدنان بن ادد بن همسع بن نبت بن قيدار بن إسماعيل بن إبراهيم الخليل عليه السّلام مىباشد.
معناى شعر: «او از قومى است كه پيامبر خدا از آنان است و گردنهاى فرزندان معد به خاطر آنان فرو آمده است».
و مثال براى سوّم: شعر فرزدق در ردّ داورىكردن يك أعرابى بين او و جرير و اخطل است، كه آن اعرابى فرزدق و آن دو را محكوم كرده بود:
«ما أنت بالحكم الترضى حكومته
و لا الأصيل و لا ذي الراي و الجدل» [2]
شاهد در دخول «ال» بر جمله فعليه كه فعل آن، مضارع است- ترضى- مىباشد.
تركيب شعر: «ما» نافيه و «أنت» اسم آن و «الحكم» خبر «ما» نافيه و باء زائده مىباشد و الف و لام موصول در محل جر صفت «الحكم» و جمله فعليه بعد صله آن است و «ترضى» فعل مجهول و «حكومة» نايب فاعل است كه اضافه به ضمير شده است. و واو عطف مىكند «الأصيل» و «ذي الرأى» را بر «الحكم» و «لا» زائده است و «الجدل» عطف بر «الرأى» مىباشد.
معناى شعر: «تو نيستى داور و قاضى كه قضاوت او مورد رضايت باشد و نيستى تو انسانى اصيل و صاحب رأى و لايق سخن و گفتگو».
البته بايد دانست كه دخول «ال» موصول بر اين سه، خاص به شعر و ضرورت است، و حال آنكه اين مبنا مخالف قول اخفش است كه مىگويد: الف و لام در نثر نيز بر هرسه مىآيد، و همچنين مخالف قول ابن مالك است كه مىگويد دخول آن بر مضارع خاص شعر نيست و در نثر نيز مىباشد. هرچند دخول آن بر دوتاى ديگر خاص به شعر است.
متن الثّاني: أن تكون حرف تعريف و هي نوعان: عهديّة و جنسيّه و كلّ منهما ثلاثة أقسام: فالعهدية: إمّا ...
شرح دوّمين وجه از وجوه سهگانه «ال» اين است كه حرف تعريف باشد و دلالت بر تعريف و تعيين مدخول خود نمايد. كه مدخول به واسطه آن معرفه مىگردد. اين قسم داراى دو نوع است:
عهدية: كه دلالت بر تعيين و معهوديت و معلوميت مدخول نزد متكلّم و مخاطب مىكند، كه اين خود بر سه قسم است:
الف: يا اينكه مدخول و مصحوب «ال» نزد متكلّم و مخاطب به واسطه ذكر آن در عبارات گذشته معلوم مىبوده باشد، مانند: آيه شريفه:
فِيها مِصْباحٌ، الْمِصْباحُ فِي زُجاجَةٍ الزُّجاجَةُ كَأَنَّها كَوْكَبٌ دُرِّيٌ «النور/ 35»
شاهد در وقوع الف و لام عهد ذكرى بر كلماتى است كه سابقا ذكر شده و به همين جهت بر آنها الف و لام آورده شده مىباشد كه آن كلمات داراى الف و لام عهد ذكرى «المصباح» و «الزجاجة» است.
و ملاك و معيار «ال» عهد ذكرى، قرار دادن ضمير بجاى آن و مدخولش، و در اين صورت صحيح بودن كلام است، چنانكه مىتوان در هردو معهود ذكرى در آيه،ضمير مناسب آن دو را قرار داد و آيه همان معناى اصلى خود را داشته و از جهت نحوى نيز اشكالى پديد نيايد.
ب: يا اينكه مدخول و مصحوب «ال» نزد متكلّم و مخاطب به واسطه علم قبلى و تصوّر ذهنى آن دو به آن معلوم مىبوده باشد، مثل آيه شريفه: إِذْ يُبايِعُونَكَ تَحْتَ الشَّجَرَةِ «الفتح/ 18» كه هم خداوند كه متكلم و هم مخاطبين مىدانند آن درختى كه در زير آن بيعت واقع شد كدام است، و آن شجره سمره بود كه در تحت آن بيعت رضوان واقع شد.
ج: يا اينكه مىبوده باشد مدخول آن، معهود و معلوم نزد متكلّم و مخاطب به جهت حضور آن، مانند: الْيَوْمَ أَكْمَلْتُ لَكُمْ دِينَكُمْ «المائدة/ 3» كه به معناى امروز است و مراد از آن، روز عيد غدير خم است و در اينجا به جهت اينكه اين آيه در آن روز نازل شده، حضور آن روز باعث معلوميت «يوم» مىگردد. لذا الف و لام عهد حضور بر آن داخل شده است.
متن و الجنسية: إمّا لاستغراق الأفراد و هي التي ...
شرح دوّمين نوع از «ال» تعريف «ال» جنسيه است كه خود بر سه قسم است:
1- يا براى دلالت بر استغراق و شمول جميع افراد مدخول است، كه ملاك و نشانه آن اين است كه بتوان كلمه «كلّ» را حقيقتا به جاى «ال» گذاشت و مجاز نيز لازم نيايد، مثل آيه شريفه: إِنَّ الْإِنْسانَ لَفِي خُسْرٍ إِلَّا الَّذِينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ «و العصر/ 2 و 3» كه الف و لام «الإنسان» براى استغراق افرادى است و مىتوان كلمه «كلّ» به جاى آن گذاشت و معنا حقيقتا درست باشد، و استثناء نيز دليل بر استغراق افرادى آن است زيرا همواره استثناء از كلمات عام مىشود. نام اين قسم در اصطلاح، «ال» استغراق افراد مىباشد.
2- يا براى دلالت بر استغراق و شمول جميع صفات مدخول است وعلامت آن اين است كه اگر «كلّ» به جاى آن قرار داده شود مجاز در كلام لازم آيد، مانند: «زيد الرجل» يعنى زيد تمامى صفات مردانگى را داراست و اگر «كلّ» را به جاى «ال» بگذاريم، مجاز لازم مىآيد، زيرا مىشود: «زيد كلّ رجل» در حالى كه زيد تمامى مردان حقيقتا نيست.
3- يا براى دلالت بر تعريف ماهيّت و حقيقت آن اسم مدخول است كه ديگر «كلّ» نه حقيقتا و نه مجازا نمىتواند جايگزين «ال» شود، و در اين قسم نظر و توجّه به صرف ماهيت آن است و به افراد و صفات آن نظر و توجّهى نيست. مانند آيه شريفه: وَ جَعَلْنا مِنَ الْماءِ كُلَّ شَيْءٍ حَيٍ «الأنبياء/ 30» كه مراد از آن ماهيت مشخص و معلوم آب است.
يا حديث امام حسن مجتبى عليه السّلام كه در تعريف پستى و لئامت مىگويند:
(اللوم أن لا تشكر النعمة) [1] يعنى: «پستى يعنى شكر نكردنت نعمتخدا را».
بعضى از نحويين مثل ابن مالك درباره «ال» ماهيّت مىگويند: همانا آن «ال» تعريف است، زيرا ماهيات و جنس اشياء در اذهان انسانها امور و اشياء معلوم و معهودى هستند، كه دقيقا بعضى از بعض ديگر متمايزند و قابل اشتباه با يكديگر نيستند و هرگاه متكلّم مىخواهد اشاره به همين معلوميت ماهيت يك شيء كند، الف و لام براى بيان همين معلوميت و تمايز اين ماهيت از ديگر اجناس و ماهيات مىآورد. بنابراين در تقسيم «ال» عهديه مىگويند: بر دو قسم است: عهد شخصى كه خود سه فرد- ذكرى، ذهنى و حضورى- دارد و عهد جنسى كه يك فرد دارد و «ال» جنس بر دو قسم است: 1- استغراق افراد. 2- استغراق صفات.
متن و الفرق بين المعرّف ب «ال» هذه و بين اسم الجنس النكرة هو الفرق ...
شرح و فرق بين اسمى كه تعريف گرديده شده به اين «ال» مورد بحث- يعنى «ال»ماهيت- با اسم جنس نكره مثل: «رجل» همانند فرق بين مطلق و مقيّد است. و دليل اين كلام، اين است كه كلمهاى كه داراى الف و لام است دلالت مىكند بر يك ماهيت به قيد معلوميت و حضور آن در ذهن و لكن اسم جنس نكره تنها دلالت دارد بر ذات آن ماهيت بدون اعتبار و ملاحظه هيچ قيدى، به اين صورت كه اوّلى به شرط حضور در ذهن است، و دوّمى لا بشرط حضور يا عدم حضور در ذهن است، مانند «الرجل» يعنى ماهيت مرد كه نزد مخاطب و متكلّم حاضر در ذهن و معلوم و متصوّر است، و «رجل» يعنى صرف ماهيت مرد چه ماهيت آن تصور گردد و چه تصور نگردد.
متن الوجه الثّالث: أن تكون زائدة و هي نوعان: لازمة و غير لازمة. فالاولى: كالتي في الأسماء الموصولة ...
شرح وجه و صنف سوّم از وجه سهگانه «ال» اين است كه زائده باشد كه مفيد تعريف معناى مدخول خود نمىگردد «نه لفظا و نه معنا» و خود داراى دو نوع است:
1- لازمه: يعنى همواره اين «ال» زائده بر مدخول خاص خود در استعمال وجود دارد.
2- غير لازمه: كه گاهى بر مدخول خاص خود داخل مىشود.
امّا نوع اوّل داراى چهار قسم است:
1- «ال» داخله بر اسمهاى موصول مختصه، البته بنا بر قول به اينكه موصولات معرفه بودنشان به واسطه صله آنهاست. اين نظريه را ابن مالك، دمامينى [1] و اشمونى [2] اختيار نمودهاند.
و قد تزاد لازما كالّلات
و الآن و الّذين ثمّ اللائي
ولى اگر بگوييم تعريف موصولات به واسطه «ال» است، آن وقت الف و لام زائده نبوده بلكه «ال» تعريف مىباشد و در اين صورت صله مكمّل تعريف است و اين قول اخفش است، قول سوّم اين است كه موصولات فى حدّ نفسه معرفه هستند و «ال» زائده است. اين قول محقق رضى [1] است.
2- «ال» ناقله: كه واقع مىشود بر اعلام منقول. قابل ذكر است كه شرط اين قسم اين است كه الف و لام از همان ابتداى نقل بر اسم منقول داخل شده باشد، مانند: «اللّات» كه اسم فاعل «لتّ يلتّ» به معناى كوباننده [2] و مخلوط كننده، كه از معناى وصفى خود نقل داده شده همراه با «ال» براى بت قبيله ثقيف، و «العزّى» افعل تفضيل و مؤنّث «الأعزّ» كه از معناى وصفى خود نقل داده شد همراه با «ال» و علم شده براى بت قبيله بنى كنانه.
3- «ال» مرتجله است كه داخل بر اعلام مرتجل مىشود البته به شرط مقارنت و همراهى اين الف و لام با نقل ارتجالى آنها همانطور كه در «ال» ناقله شرط مىباشد مانند: «السموأل» بر وزن «سفرجل» كه در لغت به معناى پشه است و نقل ارتجالى داده شده به «ابن عاديا» از شعراى يهودى كه در كتاب «حماسه ابى تمام»، بعض از اشعار او، مذكور مىباشد.
بايد دانست كه فرق اعلام منقوله و اعلام مرتجله اين است كه در اوّلى مناسبت بين معناى منقول اليه و منقول منه مىباشد، امّا در دوّمى اصلا يا ملاحظه مناسبت نشده است و يا اساسا نقل داده نشده بلكه هماكنون بدون سابقه قبلى وضع براى اسمى شده است. به همين جهت به آن ارتجالى يعنى بىسابقه مىگويند.
4- «ال» غالبيه كه بر اسم علم بالغلبه واقع مىشود و در اينجا هم آن شرط مىباشد كه عبارت است از: مقارنت دخول «ال» با علم بالغلبه شدن، و شايان ذكر است كه علم بالغلبه يعنى نقل دادن يك اسم كلى به بعض (يكى) از افرادى كه آن كلمه علم، بالوضع الأوّلى و در اصل براى دلالت و تطبيق بر هريك از آن افراد بودهاست. مانند: «البيت» كه در اصل و وضع اوّلى، بدون «ال» يك اسم كلى بوده و تمامى خانهها از مصاديق آن بوده است، لكن به جهت غلبه و كثرت استعمال اين لفظ همراه با «ال» در يكى از مصاديق آن- كه خانه خداست- اين كلمه همراه با «ال» علم شده است، و همچنين است كلمه «المدينه» كه اوّلا بدون «ال» يك معناى كلى داشته كه تمامى شهرها مصاديق آن بوده سپس همراه با «ال» وضع تعيّنى پيدا كرده و علم بالغلبه براى مدينة الرسول و شهر طيبه، شده است.
و قد يصير علما بالغلبة
مضاف أو مصحوب ال كالعقبة
قابل ذكر است اين الف و لام در اصل و قبل از علم بالغلبه شدن كه روى اين نوع كلمات قرار داشته، «ال» تعريف عهد ذهنى بوده است، بهعنوان مثال:
«المدينه» يعنى شهر خاصى كه معلوم است ذهنا براى متكلّم و مخاطب، و حالا كه نقل داده شده با آن الف و لام، چون خود آن كلمه، معرفه و علم مىشود، ديگر آن الف و لام زائده مىگردد.
متن و الثّانية: نوعان: كثيرة واقعة في الفصيح و غيرها، فالأولى: الداخلة على علم ...
شرح دوّمين قسم از «ال» زائده، غير لازمه است كه خود داراى دو نوع است:
1- «ال» كثير الاستعمالى كه واقع مىشود در عبارات فصيح و آن «ال» لمحّيه است كه داخل بر اسم علم منقولى مىشود كه داراى اين سه شرط باشد:
الف: نقل از اسم مجرّد از الف و لام باشد، بنابراين اين «ال» بر اسم منقولى كه سابقا الف و لام داشته، نمىآيد.
ب: نقل از لفظى كه داراى صلاحيت دخول الف و لام داشته است باشد، پس بر امثال «يزيد» و «يشكر» كه در اصل فعل بودهاند و هماكنون علم منقول شدهاند، نمىآيد زيرا در اصل فعل بودهاند.
ج: نقل از اسمى باشد كه الآن هم در معناى علمى، نگاهى و توجّهى به معناى اوّل و اصلى آن اسم شده باشد. و اين «ال» رمز و نشانه اين توجّه و ملاحظه است. [1] مانند: «الحارث» و «العباس» كه داراى هرسه شرط مىباشند. و از «حارث» و «عباس» به معناى برزگر، و تندخو و ترشرو نقل داده شده، هرچند كه الآن علم هستند و اسم اشخاص شدهاند، لكن به معناى اوّلى آنها توجّهى است. نام آن شخص «الحارث» شده تا در آينده دهقان شود و آن ديگرى، انسان شجاع و داراى تعصّب و خوى تند گردد.
بايد گفت كه اين «ال» موجب تعريف مدخول نمىشود، به همين جهت، ذكر و حذف آن در اين مورد مساوى است:
و بعض الأعلام عليه دخلا
للمح ما قد كان عنه نقلا
كالفضل و الحارث و النعمان
فذكر ذا و حذفه سيّان
البته بايد دانست كه دخول اين «ال» بر اسماء منقول، سماعى است و داراى ضابطه خاصى نيست، لذا موارد و مواضع جواز استعمال آن متوقف بر استعمال عرب و سماع از آن مىباشد، چنانكه ملاحظه مىشود كلمه «محمّد و أحمد» هرچند نقل از اسم مفعول و افعل تفضيل داده شدهاند و معناى اوّلى آنها هماكنون مورد لحاظ است لكن عرب الف و لام لمحّيه بر آن داخل نكرده بنابراين اين دو را نمىشود با اين الف و لام استعمال كرد.
2- «ال» زائده غير لازمه غير كثير الاستعمال: كه خود داراى دو قسم است:
الف: «ال» ضروريه كه در اشعار واقع مىشود، مانند شعر رشيد بن شهاب يشكرى:
«رأيتك لمّا أن عرفت وجوهنا
صددت و طبت النفس يا قيس عن عمرو» [2]
شاهد در دخول «ال» است بر «نفس» كه تمييز است و بايد تمييز نكره باشد و به جهت ضرورت شعرى و تصحيح قافيه «ال» بر آن آمده است.
تركيب شعر: «رأيتك» فعل و فاعل و ضمير خطاب در محل نصب، مفعول آن.
«لمّا» ظرفيه شرطيه و «أن» زائده و «عرفت» فعل شرط و «وجوهنا» مفعول و مراد از آن «أنفسنا» مىباشد و «صددت» جواب شرط به معناى «تسلّيت» و «عن عمرو» جار و مجرور متعلّق به «صددت» و «طبت» فعل و فاعل و «النفس» تمييز نسبى و «يا» حرف ندا و «قيس» منادا و جمله «طبت النفس يا قيس» معترضه بين عامل و معمول است.
معناى شعر: «ديدم تو را زمانى كه شناختى وجود ما را، پس تسلّى دادهاى و روى برگرداندهاى از خونخواهى از قتل عمرو پس تو پاك هستى از حيث نفس اى قيس.» و ابن مالك در الالفيه اشاره به همين شعر براى تمثيل براى اين قسم دارد:
للاضطرار كبنات الأوبر
كذا و طبت النفس يا قيس السري
ب: «ال» شاذة كه در نثر بهطور بسيار كم واقع مىشود و اين قسم هم سماعى است. مثل قول عربها كه مىگويند: «ادخلوا الأوّل فالأوّل» كه شاهد در دخول «ال» بر كلمه «اوّل» است كه حال بوده و حال بايد نكره باشد. بنابراين الف و لام زائده است، و معناى مثال عبارت است از: «داخل شويد در حالى كه ترتيب بايد مراعات شود».
تنبيه
متن قال الكسائي في قول القائل: [1]
فإن ترفقي يا هند فالرفق أيمن
و إن تخرقي يا هند فالخرق أشأم
فأنت طلاق و الطلاق عزيمة
ثلاث و من يخرق أعقّ و أظلم
: إن رفع «ثلاثا» طلقت واحدة ...
شرح هارون الرشيد روزى از قاضى القضات خود «ابو يوسف» درباره صيغه طلاق«أنت طلاق» كه در بيت دوّم است بطور كتبى سؤال كرد كه در فرض رفع و نصب «ثلاث» حكم فقهى آن چيست؟
او چون مىدانست كه اين يك مسأله نحوى- فقهى است، سؤال را نزد كسائى، امام نحو كوفه و ملك النحات دربار عباسيان برد.
تركيب و معناى بيت اوّل: «إن» شرطيه «ترفقى» فعل مضارع مخاطب مؤنّث و فعل شرط، مجزوم به حذف نون از ماده «الرفق» يعنى مداراكردن و جمله «يا هند» معترضه بين شرط و جزاء و فاء جواب و «الرفق» مبتدأ و «أيمن» خبر و به معناى بركت و خير است.
و تركيب مصرع دوّم نيز همينطور است؛ «الخرق» به معناى گسستن است و «أشام» به معناى نامبارك و شوم و «أنت» مبتدأ و «طلاق» كه از آن اراده «طالق» شده است خبرمىباشد و اين جمله اسميه اخباريه در مقام انشاء است و با آن صيغه طلاق انشاء مىشود.
واو استينافيه و «الطلاق» مبتدأ و «عزيمة» خبر و به معناى حتميّت، و «من» موصول و در محل رفع مبتدأ و «يخرق» صله آن و «أعقّ» به معناى «أشدّ عصيانا» خبر آن است و «أظلم» عطف بر «أعقّ» مىباشد.
كسائى گفتند: اگر گوينده رفع دهد كلمه «ثلاث» را، بنا بر خبر دوّم براى «الطلاق» طلاق داده شده است آن زن، يك طلاقه، كه زوج مىتواند به آن زن در زمان عدّه رجوع كند؛ زيرا گوينده اوّلا صيغه طلاق را خواند، و بعد از آن او خبر مىدهد كه طلاق تام- زيرا الف و لام «الطلاق» نزد كسائى براى استغراق صفات است- حتميت داشته و سهتايى است.
و اگر گوينده نصب دهد «ثلاث» را، طلاق داده شده آن زن سه طلاقه؛ زيرا «ثلاثا» در اين صورت مفعول مطلق عددى مىشود براى «طلاق» كه بين اين دو جمله معترضه «و الطلاق عزيمة» قرار گرفته است در تقدير اينگونه است «أنت طلاق طلاقا ثلاثا».
متن و الصّواب: أنّ كلا من الرفع و النصب محتمل لوقوع الثلاث و لوقوع الواحدة، أمّا الرفع ...
شرح كسائى اين حكم را با نظر به اعراب كلمه «ثلاث» گفته و تمام توجّه خود را معطوف به اعراب اين كلمه كردهاند در حالى كه اين درست نيست، بلكه بايد الف و لام «الطلاق» هم مورد توجّه قرار گيرد كه در اين صورت هم در وجه رفع «ثلاث» و هم در وجه «نصب»، آن دو احتمال جايز مىشود.
امّا در وجه رفع: زيرا اين «ال» دو احتمال دارد:
1- يا براى استغراق صفات و خصائص افراد است كه معنا كرديم و گفتيم يك طلاقى است.
2- يا براى عهد ذكرى است كه سه طلاقه مىشود و معناى شعر اينگونه است: «تو اى زن طلاقى و اين طلاق مذكور و سابق الذكر حتميّت داشته و سهتايى است».
قابل ذكر است كه نمىتوان اين الف و لام را، استغراق افراد گفت كه «كلّ» جايگزين آن حقيقتا مىشود، زيرا معناى جمله اينگونه مىشود: كلّ طلاق سه طلاقه است، و اين غلط است؛ چون خبر خاصّ بوده و يكى از افراد طلاق است زيرا طلاق افراد ديگر هم دارد، مانند يك طلاقهكردن، بنابراين مبتدأ عام است و إخبار خاص از عام صحيح نيست همانطور كه اگر گفته شود: الحيوان انسان، غلط و باطل است زيرا حيوان تنها انسان نيست بلكه اعم از اوست و همچنين شعر، كه كل طلاق و همه آن، عزيمه و سه طلاقه نيست.
پس با توجّه به معناى «ال» در اين وجه مىشود دو احتمال داد. بنا بر اينكه «ال» عهد ذكرى باشد، واقع شده است سه طلاق و اگر «ال» جنسيه استغراق صفات باشد، يك طلاق واقع شده، چنانكه كسائى تنها همين احتمال را در اين وجه گفته بود.
امّا در وجه نصب: نيز دو احتمال است، زيرا كه «ثلاثا» از حيث اعراب دو احتمال دارد:
1- مفعول مطلق براى «طلاق» باشد و در مقام بيان عدد آن طلاق بوده و جمله «و الطلاق عزيمة» معترضه باشد، در اين صورت سه طلاقه است كه كسائى نيز اين احتمال را گفتهاند.
2- حال باشد براى ضميرى كه در «عزيمة» است در اين صورت طلاق آن زن يك طلاقه است كه از «أنت طلاق» فهميده مىشود سپس شاعر خبر به يك مطلب ديگر مىدهد به اينكه: الطلاق عزيمة اذا كان ثلاثا، يعنى طلاق حتميت دارد در حالى كه سه طلاقه باشد.نكته: در احتمال دوّم وجه نصب، مىتوان گفت باتوجّه به معناى «ال» دو احتمال ديگر نيز مىتوان متصوّر شد: اگر عهد ذكرى باشد، سه طلاقه، و اگر جنسيه باشد، يك طلاقه است.
مسألة
متن أجاز الكوفيون و بعض البصريين و كثير من المتأخّرين نيابة «ال» من الضمير المضاف إليه و خرجّوا ...
شرح اين مسأله پيرامون «ال» قسم پانزدهمى است كه نحويين مكتب كوفه و بعضى از بصريين و كثيرى از متأخرين مانند سيوطى [1] و زجاج [2] و ابن مالك، اضافه كردهاند، و آن «ال» داخل بر اسمى است كه آن «ال» نائب از ضميرى مىباشد كه مضاف اليه آن اسم بوده است، و هماكنون حذف گرديده و «ال» نائب از آن است لفظا و معنا.
و حمل نمودهاند بر همين معنا، الف و لامى كه در اين آيه شريفه مىباشد:
وَ أَمَّا مَنْ خافَ مَقامَ رَبِّهِ وَ نَهَى النَّفْسَ عَنِ الْهَوى فَإِنَّ الْجَنَّةَ هِيَ الْمَأْوى «النازعات/ 40 و 41».
زيرا «من» موصوله و مبتدأ است، و جمله بعد از آن صله، و جمله «فإنّ الجنة هى المأوى» خبر است كه بايد رابط و عائدى داشته باشد كه به آن مبتدأ برگردد و الآن هيچگونه ضميرى نيست كه به آن مبتدأ برگردد. بلكه سابقا ضمير مضاف اليه (مأواه) رابط بوده كه بعد از حذف آن «ال» نائب از آن شده و هماكنون عائد محسوب مىشود.
و همچنين است الف و لامى كه در مثال «مررت برجل حسن الوجه» و «ضرب زيد الظهر» زمانى كه «الوجه» بنابر فاعليت و «الظهر» بنابر بدليت بعض از
متن و إنّما يقع ما نواه و هذا ما يقتضيه معنى هذا اللفظ ...
شرح باتوجّه به اينكه اين چهار احتمال وجود دارد، همانا طلاق آنگونه واقع مىشود كه قائل قصد كرده و در نيت دارد و اين احتمالات مقتضاى معناى اين شعر است با بررسى نحوى و صناعى و با قطعنظر از شئ ديگرى مانند قرائن لكن طلاقى كه اين شاعر معين اراده كرده، عبارت است از سه طلاقه؛ زيرا قول او بعد از اين دو بيت، دلالت بر سه طلاقه بودن دارد:
«فبيني بها أن كنت غير رفيقة
و ما لإمرى بعد الثلاث مقدّم»
معناى شعر: «پس بايد جدا شوى به واسطه اين سه طلاقهكردن؛ زيرا تو مىبودى غير رفيق و دشمنى براى من، و نيست براى مرد بعد از سه طلاقهكردن زن، مقدم شدن و مراجعه به آن زن» زيرا بايد اوّلا محلّل گرفت و بعد از طلاق دادن او و گرفتن عدّه از ناحيه آن زن، دوباره او را عقد كرد.
بينى: فعل امر از بينونة و ضمير «بها» راجع به «ثلاث» است و «أن كنت» محلا مجرور به لام جاره تعليليه مقدّر و «مقدّم» مصدر ميمى مىباشد. نكته: در احتمال دوّم وجه نصب، مىتوان گفت باتوجّه به معناى «ال» دو احتمال ديگر نيز مىتوان متصوّر شد: اگر عهد ذكرى باشد، سه طلاقه، و اگر جنسيه باشد، يك طلاقه است.
مسألة
متن أجاز الكوفيون و بعض البصريين و كثير من المتأخّرين نيابة «ال» من الضمير المضاف إليه و خرجّوا ...
شرح اين مسأله پيرامون «ال» قسم پانزدهمى است كه نحويين مكتب كوفه و بعضى از بصريين و كثيرى از متأخرين مانند سيوطى [1] و زجاج [2] و ابن مالك، اضافه كردهاند، و آن «ال» داخل بر اسمى است كه آن «ال» نائب از ضميرى مىباشد كه مضاف اليه آن اسم بوده است، و هماكنون حذف گرديده و «ال» نائب از آن است لفظا و معنا.
و حمل نمودهاند بر همين معنا، الف و لامى كه در اين آيه شريفه مىباشد:
وَ أَمَّا مَنْ خافَ مَقامَ رَبِّهِ وَ نَهَى النَّفْسَ عَنِ الْهَوى فَإِنَّ الْجَنَّةَ هِيَ الْمَأْوى «النازعات/ 40 و 41».
زيرا «من» موصوله و مبتدأ است، و جمله بعد از آن صله، و جمله «فإنّ الجنة هى المأوى» خبر است كه بايد رابط و عائدى داشته باشد كه به آن مبتدأ برگردد و الآن هيچگونه ضميرى نيست كه به آن مبتدأ برگردد. بلكه سابقا ضمير مضاف اليه (مأواه) رابط بوده كه بعد از حذف آن «ال» نائب از آن شده و هماكنون عائد محسوب مىشود.
و همچنين است الف و لامى كه در مثال «مررت برجل حسن الوجه» و «ضرب زيد الظهر» زمانى كه «الوجه» بنابر فاعليت و «الظهر» بنابر بدليت بعض ازكل، رفع داده شود چون در اين صورت مثال اوّل ضمير رابط بين موصوف «رجل» و صفت «حسن الوجه» مىخواهد به همين جهت اين مثال در اصل «حسن وجهه» بوده كه ضمير مضاف اليه كه رابط نيز بوده حذف شده و به جاى او نائب آن يعنى «ال» آمده است و هماكنون در حكم رابط مىباشد، شايان ذكر است كه اگر «الوجه» منصوب مىبود ضمير مستتر در «حسن» فاعل و رابط بود و ديگر مقتضى نيابت الف و لام از ضمير مضاف اليه موجود نبود و همچنين است در «الظهر» زيرا بدل بعض از كل بايد ضميرى داشته باشد كه به مبدل منه برگردد كه در اينجا حذف شده و نائب آن يعنى «ال» به جاى آن آمده بنابراين اصل آن مثال «ضرب زيد ظهره» بوده است. بايد توجّه داشت كه اگر «الظهر» منصوب بود، نصب آن به واسطه منصوب بنزع خافض بودن است (فى الظهر) و بدل نمىباشد تا نيازمند ضمير باشد و گفته شود الف و لام عوض از ضمير مضاف اليه محذوف است.
ولى كسانى كه قائل به عدم وجود «ال» نائبه هستند در اين موارد مىگويند:
يك جار و مجرور كه عائد و رابط است، مقدّر مىباشد، مانند: «الماوى له» در آيه، چنانكه طبرسى [1]، ابو البقاء [2]، زجاج [3]، ابو اسحاق و شيخ طوسى [4] اين رأى را دارند و در دو مثال «منه» در تقدير گرفتهاند.
متن و قيّد ابن مالك الجواز بغير الصلة ...
شرح ابن مالك گفته است جايز است اين نيابت در جايى كه ضمير مضاف اليه، عائد در صله موصول نباشد، زيرا عائد و رابط در صله، بايد قوى باشد و «ال» رابط ضعيفى است.
و زمخشرى [1] اجازه داده است نيابت «ال» از اسم ظاهر نيز، زيرا او در آيه شريفه: عَلَّمَ آدَمَ الْأَسْماءَ «البقرة/ 31» گفته است در اصل «أسماء المسميّات» بوده است.
و ابو شامه از علماى ادب و تاريخ و قراءت و فقه، نيابت از ضمير حاضر را نيز صحيح مىدانند، لكن معروف و ظاهر از كلام نحويين در اين بحث، تنها تمثيل و مثال آوردن نيابت «ال» از ضمير غائب است كه اين كاشف از نيابت آن فقط در اين مورد است، بنابراين قول زمخشرى و ابو شامه در مواضع استعمال مخالف قول قائلين به نيابت است.