انتخاب زبان
ما را دنبال کنید...
دسته‌بندی مقالات جدیدترین مقالات مقالات تصادفی مقالات پربازدید
■ اساتید حوزه علمیه حضرت بقیت الله عج - قم (۲)
سید محمد علی علوی لاجوردی (۱۷)
شیخ مهدی یعقوبی
سید عبد الرزاق پیر دهقان
شیخ محسن علوی افضل
شیخ مجتبی ناصری دولت آبادی (۱)
شیخ رضا اسلامی
سید احسان حسینی عاشق آبادی
شیخ محمد بصیرتی
سید روح الله موسوی
شیخ حسینعلی کرمانی
شیخ جعفر نوری نام تنی
شیخ علی جان نثاریون
شیخ جلیل شمس
شیخ عبدالله عباسی
سید هادی قریشی
سید محمد مهدی فروتن
شیخ مجید مهدیان آرا
شیخ ابراهیم لطیفی
شیخ مصطفی سرویه
یاسر ماهری قمی
شیخ یعقوب شمس الدینی (۱)
شیخ مهدی عرب پور
سید عبد المجید فقیهی
شیخ حسن محمودی
شیخ علی قربانی
شیخ رسول چگینی (۱۷)
شیخ محمد محمدی ارانی
سیدحسین موسوی نسب
شیخ محمد کثیری
سید مصطفی مومنی
سید محمد جلالی (۱۴)
شیخ محمد کاظمی نیا (۹۳)
شیخ محمد توکلی جوری
شیخ علیرضا کلاهدوزان (۱)
شیخ محمد طائبی اصفهانی
شیخ عارف محمدی
شیخ جلال باقری
سید محمد علی حسینی هرندی (۲)
شیخ مهدی دهبان (۳۷)
سید کاظم مددی
شیخ محمد زینعلی
سید علیرضا مددی (۲۳)
شیخ حامد خادم الذاکرین (۴)
شیخ محمد ناصری (۱)
شیخ علیرضا ضیایی (۳۰۰)
شیخ حسین صادقی
شیخ عباس مقیسه
شیخ محمد مهدی مقیسه
شیخ عبدالعباس حیاتی
شیخ علی علمداری
شیخ مجتبی خرقانی
شیخ یوسف تیموری
شیخ محمد رضا محمد علیزاده
شیخ مهدی قنبریان
شیخ حسین زهدی علیپور
شیخ حسین اطهری نیا
■ طلاب حوزه علمیه حضرت بقیت الله عج - قم
ورودی سال ۱۳۹۳
ورودی سال ۱۳۹۴
ورودی سال ۱۳۹۵
ورودی سال ۱۳۹۶
ورودی سال ۱۳۹۷
ورودی سال ۱۳۹۸
ورودی سال ۱۳۹۹
ورودی سال ۱۴۰۰ (۱)
ورودی سال ۱۴۰۱
■ سایر نویسندگان (۳۲۲)

جدیدترین مقالات

مقالات تصادفی

مقالات پربازدید

اقسام «ال» محقق: سید حسن نبوی

 

 

بسم الله الرحمن الرحیم

 

 

اقسام «ال»

 

 

محقق: سید حسن نبوی

 

 

مدرسه حضرت بقیة الله عجّل الله تعالی فرجه الشریف

 

 

پاییز 1402-1403


 

اقسام ال:
مغنی الادیب
متن کتاب:

ال على ثلاثة أوجه:

أحدها: أن تكون اسماً موصولاً بمعنى الذي وفروعه و هي الداخلة على اسمي الفاعل والمفعول كقول أمير المؤمنين : «لعن الله الآمرين العالم بالمعروف التاركين له و الناهين عن المنكر العاملين به..

و ربما وصلت بظرف، أو بجملة اسمية، أو فعلية فعلها مضارع

فالأول كقوله:

١٨ - من لا يزالُ شاكراً على المَعَه      فَهو حر بعيشة ذات سعه

و الثاني: كقوله:

١٩ من القوم الرسولُ الله منهم          لهم دانت رقاب بني معد

و الثالث: كقول الفرزدق

۲۰ - ما أنت بالحكم التُرضى حكومته       ولا الأصيل و لا ذي الرأي و الجدل " ولا

و الجميع خاص بالشعر، خلافاً للأخفش و ابن مالك في الأخير.

 

ترجمه:

الف و لام بر سه قسم است:

قسم اول: اسم موصول: به معنای الذی و فروعات آن است. این نوع ال داخل می شود بر اسم فاعل و اسم مفعول مانند حدیث اميرالمؤمنين علیه السلام: «لعن الله الآمرين العالم بالمعروف التاركين له و الناهين عن المنكر العاملين به.. 

گاهی متصل می شود به ظرف یا جمله اسمیه و یا جمله فعلیه ای که فعل آن مضارع است.

مثال اتصال ال به ظرف:

من لا يزالُ شاكراً على المَعَه     فَهو حر بعيشة ذات سعه

مثال اتصال ال به جمله اسمیه:

من القوم الرسولُ الله منهم     لهم دانت رقاب بني معد

مثال اتصال ال به جمله فعلیه با فعل مضارع:

ما أنت بالحكم التُرضى حكومته     ولا الأصيل و لا ذي الرأي و الجدل " ولا

تمام این موارد مختص به شعر است. اخفش با این نظر مخالف است و ابن مالک نیز نسبت به مورد آخر مخالفت دارد.

 

متن کتاب:

الثاني: أن تكون حرف تعريف و هي نوعان: عهدية و جنسيّة، وكلّ منهما ثلاثة أقسام: فالعهديّة: إما أن يكون مصحوبها معهوداً ذكريّاً، نحو: اللهُ نُورُ السَّمَاوَاتِ وَالأَرْضِ مَثَلُ نُورِهِ كَمِشْكَاةٍ فِيهَا مِصْبَاحُ المِصْبَاحُ فِي زُجَاجَةٍ الزُّجَاجَةُ كَأَنَّهَا كَوكَبٌ دُرِّيَّ وعبرة هذه أن يسد الضمير مسدّها مع مصحوبها أو معهوداً ذهنيّاً، نحو: ﴿لَقَدْ رَضِيَ اللَّهُ عَنِ الْمُؤْمِنِينَ إِذْ يُبَايِعُونَكَ تَحْتَ الشَّجَرَة أو معهوداً حضورياً، نحو: اليَوْمَ أَكْمَلْتُ لَكُمْ دِينَكُمْ. و الجنسية إما لاستغراق الأفراد و هي التي تخلفها «كُلّ» حقيقة، نحو: إنَّ الإِنْسَانَ لَفِي خُسْرِ إِلَّا الَّذِينَ آمَنُوا أو لاستغراق خصائص الأفراد، و هـي الّتي تخلفها «كل» مجازاً، نحو: «زيد الرجل علماً» أي الكامل في هذه الصفة، أو لتعريف الماهية، وهي التي لا تخلفها «كل» لا حقيقة ولا مجازاً، نحو قوله ﴿وَ جَعَلْنَا مِنَ الماءِ كُلَّ شَيءٍ حَي و قول الإمام الحسن المجتبى اللوم، أن لا تشكر النعمة.

 

ترجمه:

قسم دوم: حرف تعریف. این قسم ال بر دو نوع است:

1-    عهدیه: این نوع ال سه قسم دارد:

قسم اول: عهد ذکری مانند «اللهُ نُورُ السَّمَاوَاتِ وَالأَرْضِ مَثَلُ نُورِهِ كَمِشْكَاةٍ فِيهَا مِصْبَاحُ المِصْبَاحُ فِي زُجَاجَةٍ الزُّجَاجَةُ كَأَنَّهَا كَوكَبٌ دُرِّيَّ». علامت آن این است که به جای ال و کلمه بعدش، بتوان ضمیر قرار داد.

قسم دوم: عهد ذهنی مانند «لَقَدْ رَضِيَ اللَّهُ عَنِ الْمُؤْمِنِينَ إِذْ يُبَايِعُونَكَ تَحْتَ الشَّجَرَة».

قسم سوم: عهد حضوری مانند «اليَوْمَ أَكْمَلْتُ لَكُمْ دِينَكُمْ».

 

2-    جنسیه: این نوع ال نیز سه قسم دارد:

قسم اول: استغراق افراد. این نوع ال چیزی است که «کل» حقیقتا جانشینش می شود. مانند « إنَّ الإِنْسَانَ لَفِي خُسْرِ إِلَّا الَّذِينَ آمَنُوا».

قسم دوم: استغراق ویژگی های افراد. این نوع ال جیزی است که «کل» مجازا جانشینش می شود مانند «زيد الرجل علماً» یعنی کامل است در صفات.

قسم سوم: ماهیت. این نوع ال جیزی است که «کل» نه حقیقتا و نه مجازا می تواند جانشینش شود مانند «وَ جَعَلْنَا مِنَ الماءِ كُلَّ شَيءٍ حَي» و حدیث «اللوم، أن لا تشكر النعمة».

 

متن کتاب:

الوجه الثالث: أن تكون زائدة و هي نوعان: لازمة و غير لازمة فالأولى كالّتي في الأسماء الموصولة على القول بأن تعريفها بالصلة، و كالواقعة في الأعلام بشرط مقارنتها لنقلها كــه اللات والعزى» أو لارتجالها كـ«السموال» أو لغليتها على بعض من هي له في الأصل ك«البيت» للكعبة و «المدينة» لطيبة" و هذه في الأصل التعريف العهد

و الثانية نوعان: كثيرة واقعة في الفصيح وغيرها.

فالأولى: الداخلة على علم منقول من مجرد صالح لها ملموح أصله. ک حارث و «عباس» فتقول فيهما: «الحارث و العباس» و يتوقف هذا النوع على السماع، ألا ترى أنه لا يقال مثل ذلك في نحو: «محمد و احمد».

و الثانية نوعان: واقعة في الشعر، وواقعة في شذوذ من النثر

فالأولى: كالداخلة على قول الرشيد بن شهاب اليشكري:

۲۱- رأيتك لما أن عرفت وجوهنا     صدحت و طبت النفس باقيس عن عمرو

و الثانية كالواقعة في قولهم: «أدخلوا الأول فالأول».

 

ترجمه:

قسم سوم: زائده. ال زائده بر دو نوع است:

1-    لازمه: این نوع مانند ال هایی است که در اسماء موصول داخل می شود بنابر این قول که تعریف آن به واسطه صله است. همچنین این نوع ال مانند ال هایی است که واقع می شود در علم ها به شرط همراه بودن ال با نقل آن مانند «اللات و العزی» و یا به شرط همراه بودن ال با ارتجال آن مانند «السموال» و یا به شرط همراه بودن ال با علم بالغلبه شدن مانند «البیت» برای کعبه و «المدینة» برای مدینه طیبه. این نوع ال در اصل، ال تعریف عهد است.

2-    غیر لازمه: ال غیر لازمه بر دو نوع است:

نوع اول: بسیار است و واقع می شود در عبارات فصیح که داخل می شود بر علمی که نقل داده شده است از کلمه ای که ال نداشته است و قابلیت ال داشتن را داشته است و به معنای اصلی آن توجه شده است مانند «الحارث» و «العباس». این نوع ال متوقف است بر سماع. آیا نمی بینی که در مانند محمد و احمد اینگونه گفته نمی شود؟!

نوع دوم: بر دو قسم است:

قسم اول: واقع می شود در شعر مانند ال که داخل شده است در قول رشید بن شهاب یشکری:[1]

رأيتك لما أن عرفت وجوهنا     صدحت و طبت النفس باقيس عن عمرو

 

قسم دوم: واقع می شود در موارد نادری در نثر مانند «أدخلوا الأول فالأول» به معنای پشت سر هم و مرتب.

 

 

شرح مغنی الادیب (صفایی بوشهری)
ترجمه و شرح مغني الأديب ؛ ج‏1 ؛ ص109

«أل»

متن‏ «أل» على ثلاثة أوجه: أحدها: أن تكون اسما موصولا بمعنى «الّذي» و فروعه و هي الداخلة ...

شرح‏ يكى از كلمات بسيار پر استعمال در الفاظ عرب «ال» مى‏باشد، و چون داراى چهارده قسم، با معانى متفاوت است، بحث و تحقيق و تسلّط بر آن باعث فهم دقيق كلام، و عدم تسلّط بر آن موجب عدم فهم يا بدفهمى در معناى مراد متكلّم و نويسنده مى‏شود.

از اين چهارده قسم، يك قسم اسم، و بقيه حرفند كه اين خود بر دو قسم هستند:

1- غيرزائده كه شش قسم است، 2- زائده كه هفت قسم مى‏باشد.

و چون اسم شرافت بر حرف دارد، بحث اسم مقدّم بر آن شد و در بحث حروف، چون حروف غيرزائده اصالت دارد بحث از آن مقدّم بر زائده گرديده است.

قسم و وجه اوّل «ال» اين است كه نوع آن اسم و صنف آن موصول مشترك مى‏باشد يعنى يك لفظ است كه براى تمامى صيغه‏هاى موصول مختص- كه عبارتند از الذى و فروع‏[2] آن كه تثنيه و جمع، مذكّر و مؤنّث مى‏باشد- مى‏توان استعمال كرد همانند: من و ما و ذو و ما ذا يا من ذا و أىّ.

ترجمه و شرح مغني الأديب، ج‏1، ص: 110

 

و من و ما و ال تساوي ما ذكر

و هكذا ذو عند طي‏ء قد شهر

و مثل ما، ذا بعد ما استفهام‏

أو من إذا لم تلغ في الكلام‏

أيّ كما و اعربت ما لم تضف‏

و صدر وصلها ضمير انحذف‏

 

و چون تمامى موصولات از اسماء مبهمه هستند، بنابراين نيازمند جمله‏اى مى‏باشند كه آنها را توضيح دهد كه به آن صله مى‏گويند. از خصوصيات «ال» موصول، اين است كه صله آن، اسم فاعل و اسم مفعولى است كه بر معناى وصفى دلالت كنند و علم نشده باشند و بسيار كم بر غير اين دو، مثل فعل مضارع نيز مى‏آيد.

و صفة صريحة صلة «ال»

و كونها بمعرب الأفعال قلّ‏

 

مانند قول امير كلام عليه السّلام در لعن و نفرين گويندگان بى‏عمل:

«لعن اللّه الآمرين بالمعروف التاركين له و الناهين عن المنكر العاملين به».[3] شاهد در تمامى الف و لامهايى است كه بر مشتقات- اعم از ثلاثى مجرّد و مزيد فيه، اسم فاعل و اسم مفعول- آمده است.

متن‏ قيل: و الصفات المشبّهة، و ليس بشي‏ء ...

شرح‏ قول ضعيفى است كه مى‏گويد: صله «ال» علاوه بر اسم فاعل و مفعول، مى‏تواند صفت مشبّهه نيز باشد. و ابن هشام‏[4] و ابن مالك در بعض كتبش و ابن عصفور، اين قول را دارند.

لكن اين رأى، قول قابل اعتنايى يقينا نيست، زيرا اصل در صله، جمله فعليه است و اسم فاعل و مفعول چون شبيه فعل مضارع معلوم و مجهول مى‏باشند، آنها را مى‏شود تأويل به اين دو فعل برد، لذا مى‏توانند صله واقع شوند، ولى صفت مشبّهه را نمى‏توان تأويل به فعل برد، زيرا فعل دلالت بر حدوث فعل توسط فاعلش‏

ترجمه و شرح مغني الأديب، ج‏1، ص: 111

را دارد، و صفت مشبّهه دلالت بر ثبوت صفت براى صاحبش مى‏كند و شى‏ء ثبوتى را نمى‏توان تأويل به حدوثى برد، و به همين جهت كه ملاك صله واقع شدن، فعليت و يا تأويل به فعل بردن است، نحويين اتفاق و اجماع دارند كه أفعل تفضيل نمى‏تواند صله واقع شود، چون تأويل به فعل برده نمى‏شود، زيرا اوّلا: معناى زيادت و افضليت در آن أخذ شده كه در فعل نيست. و ثانيا: همانند فعل نمى‏تواند اسم ظاهر، فاعل آن گردد إلّا در مسأله كحل.

متن‏ و ربّما وصلت بظرف، أو بجملة اسمية أو فعلية فعلها مضارع فالأوّل.

شرح‏ و گاهى به‏طور قليل «ال» موصوله به ظرف يا جمله اسميه يا جمله فعليه‏اى كه فعل آن مضارع است، وصل مى‏شود، يعنى اين سه، صله آن مى‏گردند. مثال براى اوّل، مانند قول شاعر:

«من لا يزال شاكرا على المعه‏

فهو حر بعيشة ذات سعة»[5]

 

شاهد در دخول «ال» موصوله بر «مع» كه ظرف است مى‏باشد.

تركيب شعر: «من» موصول مبتدأ و مصرع دوّم خبر آن است، و «لا» نافيه و «يزال» از افعال ناقصه، اسم آن ضمير مستتر در آن كه به «من» عود مى‏كند مى‏باشد و «شاكرا» خبر آن و «على» جار و الف و لام موصول در محل جر، متعلّق به «شاكرا» و كلّ جمله، صله براى «من» و «مع» ظرف و مضاف به ضمير و متعلّق به «كائن» صله «ال» و فاء زايده و «هو» مبتدأ و «حر» كه در اصل «حرى» بوده و اعلال شده خبر است، و «بعيشة» متعلّق به «حر» و «ذات» صفت براى «عيشة» و «سعة» مضاف اليه است.

معناى شعر: «كسى كه پيوسته سپاسگزار بر چيزى است كه با اوست و داراى آن است پس او سزاوار زندگى داراى وسعت و آسايش است».

ترجمه و شرح مغني الأديب، ج‏1، ص: 112

و مثال براى دوّم:

«من القوم الرسول اللّه منهم‏

لهم دانت رقاب بني معدّ»[6]

 

شاهد در دخول «ال» بر جمله اسميه، «رسول اللّه منهم» است.

تركيب شعر: «من القوم» خبر مبتداى محذوف «هو من القوم» بوده، و الف و لام موصول در «الرسول» صفت براى «القوم» و در محل جر و جمله اسميه، صله براى الف و لام و محلّى از اعراب ندارد و «لهم» متعلّق به فعل «دانت» و «رقاب» فاعل آن فعل و مضاف به «بني» و «معدّ» مضاف اليه «بني» مى‏باشد.

و مراد از بنى معد، بنى هاشم است كه «معد» جدّ اعلاى آنان است و مراد از او، معد بن عدنان بن ادد بن همسع بن نبت بن قيدار بن إسماعيل بن إبراهيم الخليل عليه السّلام مى‏باشد.

معناى شعر: «او از قومى است كه پيامبر خدا از آنان است و گردنهاى فرزندان معد به خاطر آنان فرو آمده است».

و مثال براى سوّم: شعر فرزدق در ردّ داورى‏كردن يك أعرابى بين او و جرير و اخطل است، كه آن اعرابى فرزدق و آن دو را محكوم كرده بود:

«ما أنت بالحكم الترضى حكومته‏

و لا الأصيل و لا ذي الراي و الجدل»[7]

 

شاهد در دخول «ال» بر جمله فعليه كه فعل آن، مضارع است- ترضى- مى‏باشد.

تركيب شعر: «ما» نافيه و «أنت» اسم آن و «الحكم» خبر «ما» نافيه و باء زائده مى‏باشد و الف و لام موصول در محل جر صفت «الحكم» و جمله فعليه بعد صله آن است و «ترضى» فعل مجهول و «حكومة» نايب فاعل است كه اضافه به ضمير شده است. و واو عطف مى‏كند «الأصيل» و «ذي الرأى» را بر «الحكم» و «لا» زائده است و «الجدل» عطف بر «الرأى» مى‏باشد.

ترجمه و شرح مغني الأديب، ج‏1، ص: 113

معناى شعر: «تو نيستى داور و قاضى كه قضاوت او مورد رضايت باشد و نيستى تو انسانى اصيل و صاحب رأى و لايق سخن و گفتگو».

البته بايد دانست كه دخول «ال» موصول بر اين سه، خاص به شعر و ضرورت است، و حال آنكه اين مبنا مخالف قول اخفش است كه مى‏گويد: الف و لام در نثر نيز بر هرسه مى‏آيد، و همچنين مخالف قول ابن مالك است كه مى‏گويد دخول آن بر مضارع خاص شعر نيست و در نثر نيز مى‏باشد. هرچند دخول آن بر دوتاى ديگر خاص به شعر است.

متن‏ الثّاني: أن تكون حرف تعريف و هي نوعان: عهديّة و جنسيّه و كلّ منهما ثلاثة أقسام: فالعهدية: إمّا ...

شرح‏ دوّمين وجه از وجوه سه‏گانه «ال» اين است كه حرف تعريف باشد و دلالت بر تعريف و تعيين مدخول خود نمايد. كه مدخول به واسطه آن معرفه مى‏گردد. اين قسم داراى دو نوع است:

عهدية: كه دلالت بر تعيين و معهوديت و معلوميت مدخول نزد متكلّم و مخاطب مى‏كند، كه اين خود بر سه قسم است:

الف: يا اينكه مدخول و مصحوب «ال» نزد متكلّم و مخاطب به واسطه ذكر آن در عبارات گذشته معلوم مى‏بوده باشد، مانند: آيه شريفه:

فِيها مِصْباحٌ، الْمِصْباحُ فِي زُجاجَةٍ الزُّجاجَةُ كَأَنَّها كَوْكَبٌ دُرِّيٌ‏ «النور/ 35»

شاهد در وقوع الف و لام عهد ذكرى بر كلماتى است كه سابقا ذكر شده و به همين جهت بر آنها الف و لام آورده شده مى‏باشد كه آن كلمات داراى الف و لام عهد ذكرى «المصباح» و «الزجاجة» است.

و ملاك و معيار «ال» عهد ذكرى، قرار دادن ضمير بجاى آن و مدخولش، و در اين صورت صحيح بودن كلام است، چنانكه مى‏توان در هردو معهود ذكرى در آيه،

ترجمه و شرح مغني الأديب، ج‏1، ص: 114

ضمير مناسب آن دو را قرار داد و آيه همان معناى اصلى خود را داشته و از جهت نحوى نيز اشكالى پديد نيايد.

ب: يا اينكه مدخول و مصحوب «ال» نزد متكلّم و مخاطب به واسطه علم قبلى و تصوّر ذهنى آن دو به آن معلوم مى‏بوده باشد، مثل آيه شريفه: إِذْ يُبايِعُونَكَ تَحْتَ الشَّجَرَةِ «الفتح/ 18» كه هم خداوند كه متكلم و هم مخاطبين مى‏دانند آن درختى كه در زير آن بيعت واقع شد كدام است، و آن شجره سمره بود كه در تحت آن بيعت رضوان واقع شد.

ج: يا اينكه مى‏بوده باشد مدخول آن، معهود و معلوم نزد متكلّم و مخاطب به جهت حضور آن، مانند: الْيَوْمَ أَكْمَلْتُ لَكُمْ دِينَكُمْ‏ «المائدة/ 3» كه به معناى امروز است و مراد از آن، روز عيد غدير خم است و در اينجا به جهت اينكه اين آيه در آن روز نازل شده، حضور آن روز باعث معلوميت «يوم» مى‏گردد. لذا الف و لام عهد حضور بر آن داخل شده است.

متن‏ و الجنسية: إمّا لاستغراق الأفراد و هي التي ...

شرح‏ دوّمين نوع از «ال» تعريف «ال» جنسيه است كه خود بر سه قسم است:

1- يا براى دلالت بر استغراق و شمول جميع افراد مدخول است، كه ملاك و نشانه آن اين است كه بتوان كلمه «كلّ» را حقيقتا به جاى «ال» گذاشت و مجاز نيز لازم نيايد، مثل آيه شريفه: إِنَّ الْإِنْسانَ لَفِي خُسْرٍ إِلَّا الَّذِينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ‏ «و العصر/ 2 و 3» كه الف و لام «الإنسان» براى استغراق افرادى است و مى‏توان كلمه «كلّ» به جاى آن گذاشت و معنا حقيقتا درست باشد، و استثناء نيز دليل بر استغراق افرادى آن است زيرا همواره استثناء از كلمات عام مى‏شود. نام اين قسم در اصطلاح، «ال» استغراق افراد مى‏باشد.

2- يا براى دلالت بر استغراق و شمول جميع صفات مدخول است و

ترجمه و شرح مغني الأديب، ج‏1، ص: 115

علامت آن اين است كه اگر «كلّ» به جاى آن قرار داده شود مجاز در كلام لازم آيد، مانند: «زيد الرجل» يعنى زيد تمامى صفات مردانگى را داراست و اگر «كلّ» را به جاى «ال» بگذاريم، مجاز لازم مى‏آيد، زيرا مى‏شود: «زيد كلّ رجل» در حالى كه زيد تمامى مردان حقيقتا نيست.

3- يا براى دلالت بر تعريف ماهيّت و حقيقت آن اسم مدخول است كه ديگر «كلّ» نه حقيقتا و نه مجازا نمى‏تواند جايگزين «ال» شود، و در اين قسم نظر و توجّه به صرف ماهيت آن است و به افراد و صفات آن نظر و توجّهى نيست. مانند آيه شريفه: وَ جَعَلْنا مِنَ الْماءِ كُلَّ شَيْ‏ءٍ حَيٍ‏ «الأنبياء/ 30» كه مراد از آن ماهيت مشخص و معلوم آب است.

يا حديث امام حسن مجتبى عليه السّلام كه در تعريف پستى و لئامت مى‏گويند:

(اللوم أن لا تشكر النعمة)[8] يعنى: «پستى يعنى شكر نكردنت نعمت خدا را».

بعضى از نحويين مثل ابن مالك درباره «ال» ماهيّت مى‏گويند: همانا آن «ال» تعريف است، زيرا ماهيات و جنس اشياء در اذهان انسانها امور و اشياء معلوم و معهودى هستند، كه دقيقا بعضى از بعض ديگر متمايزند و قابل اشتباه با يكديگر نيستند و هرگاه متكلّم مى‏خواهد اشاره به همين معلوميت ماهيت يك شي‏ء كند، الف و لام براى بيان همين معلوميت و تمايز اين ماهيت از ديگر اجناس و ماهيات مى‏آورد. بنابراين در تقسيم «ال» عهديه مى‏گويند: بر دو قسم است: عهد شخصى كه خود سه فرد- ذكرى، ذهنى و حضورى- دارد و عهد جنسى كه يك فرد دارد و «ال» جنس بر دو قسم است: 1- استغراق افراد. 2- استغراق صفات.

متن‏ و الفرق بين المعرّف ب «ال» هذه و بين اسم الجنس النكرة هو الفرق ...

شرح‏ و فرق بين اسمى كه تعريف گرديده شده به اين «ال» مورد بحث- يعنى «ال»

ترجمه و شرح مغني الأديب، ج‏1، ص: 116

ماهيت- با اسم جنس نكره مثل: «رجل» همانند فرق بين مطلق و مقيّد است. و دليل اين كلام، اين است كه كلمه‏اى كه داراى الف و لام است دلالت مى‏كند بر يك ماهيت به قيد معلوميت و حضور آن در ذهن و لكن اسم جنس نكره تنها دلالت دارد بر ذات آن ماهيت بدون اعتبار و ملاحظه هيچ قيدى، به اين صورت كه اوّلى به شرط حضور در ذهن است، و دوّمى لا بشرط حضور يا عدم حضور در ذهن است، مانند «الرجل» يعنى ماهيت مرد كه نزد مخاطب و متكلّم حاضر در ذهن و معلوم و متصوّر است، و «رجل» يعنى صرف ماهيت مرد چه ماهيت آن تصور گردد و چه تصور نگردد.

متن‏ الوجه الثّالث: أن تكون زائدة و هي نوعان: لازمة و غير لازمة. فالاولى: كالتي في الأسماء الموصولة ...

شرح‏ وجه و صنف سوّم از وجه سه‏گانه «ال» اين است كه زائده باشد كه مفيد تعريف معناى مدخول خود نمى‏گردد «نه لفظا و نه معنا» و خود داراى دو نوع است:

1- لازمه: يعنى همواره اين «ال» زائده بر مدخول خاص خود در استعمال وجود دارد.

2- غير لازمه: كه گاهى بر مدخول خاص خود داخل مى‏شود.

امّا نوع اوّل داراى چهار قسم است:

1- «ال» داخله بر اسم‏هاى موصول مختصه، البته بنا بر قول به اينكه موصولات معرفه بودنشان به واسطه صله آنهاست. اين نظريه را ابن مالك، دمامينى‏[9] و اشمونى‏[10] اختيار نموده‏اند.

و قد تزاد لازما كالّلات‏

و الآن و الّذين ثمّ اللائي‏

 

ترجمه و شرح مغني الأديب، ج‏1، ص: 117

ولى اگر بگوييم تعريف موصولات به واسطه «ال» است، آن وقت الف و لام زائده نبوده بلكه «ال» تعريف مى‏باشد و در اين صورت صله مكمّل تعريف است و اين قول اخفش است، قول سوّم اين است كه موصولات فى حدّ نفسه معرفه هستند و «ال» زائده است. اين قول محقق رضى‏[11] است.

2- «ال» ناقله: كه واقع مى‏شود بر اعلام منقول. قابل ذكر است كه شرط اين قسم اين است كه الف و لام از همان ابتداى نقل بر اسم منقول داخل شده باشد، مانند: «اللّات» كه اسم فاعل «لتّ يلتّ» به معناى كوباننده‏[12] و مخلوط كننده، كه از معناى وصفى خود نقل داده شده همراه با «ال» براى بت قبيله ثقيف، و «العزّى» افعل تفضيل و مؤنّث «الأعزّ» كه از معناى وصفى خود نقل داده شد همراه با «ال» و علم شده براى بت قبيله بنى كنانه.

3- «ال» مرتجله است كه داخل بر اعلام مرتجل مى‏شود البته به شرط مقارنت و همراهى اين الف و لام با نقل ارتجالى آنها همانطور كه در «ال» ناقله شرط مى‏باشد مانند: «السموأل» بر وزن «سفرجل» كه در لغت به معناى پشه است و نقل ارتجالى داده شده به «ابن عاديا» از شعراى يهودى كه در كتاب «حماسه ابى تمام»، بعض از اشعار او، مذكور مى‏باشد.

بايد دانست كه فرق اعلام منقوله و اعلام مرتجله اين است كه در اوّلى مناسبت بين معناى منقول اليه و منقول منه مى‏باشد، امّا در دوّمى اصلا يا ملاحظه مناسبت نشده است و يا اساسا نقل داده نشده بلكه هم‏اكنون بدون سابقه قبلى وضع براى اسمى شده است. به همين جهت به آن ارتجالى يعنى بى‏سابقه مى‏گويند.

4- «ال» غالبيه كه بر اسم علم بالغلبه واقع مى‏شود و در اينجا هم آن شرط مى‏باشد كه عبارت است از: مقارنت دخول «ال» با علم بالغلبه شدن، و شايان ذكر است كه علم بالغلبه يعنى نقل دادن يك اسم كلى به بعض (يكى) از افرادى كه آن كلمه علم، بالوضع الأوّلى و در اصل براى دلالت و تطبيق بر هريك از آن افراد بوده‏

ترجمه و شرح مغني الأديب، ج‏1، ص: 118

است. مانند: «البيت» كه در اصل و وضع اوّلى، بدون «ال» يك اسم كلى بوده و تمامى خانه‏ها از مصاديق آن بوده است، لكن به جهت غلبه و كثرت استعمال اين لفظ همراه با «ال» در يكى از مصاديق آن- كه خانه خداست- اين كلمه همراه با «ال» علم شده است، و همچنين است كلمه «المدينه» كه اوّلا بدون «ال» يك معناى كلى داشته كه تمامى شهرها مصاديق آن بوده سپس همراه با «ال» وضع تعيّنى پيدا كرده و علم بالغلبه براى مدينة الرسول و شهر طيبه، شده است.

و قد يصير علما بالغلبة

مضاف أو مصحوب ال كالعقبة

 

قابل ذكر است اين الف و لام در اصل و قبل از علم بالغلبه شدن كه روى اين نوع كلمات قرار داشته، «ال» تعريف عهد ذهنى بوده است، به‏عنوان مثال:

«المدينه» يعنى شهر خاصى كه معلوم است ذهنا براى متكلّم و مخاطب، و حالا كه نقل داده شده با آن الف و لام، چون خود آن كلمه، معرفه و علم مى‏شود، ديگر آن الف و لام زائده مى‏گردد.

متن‏ و الثّانية: نوعان: كثيرة واقعة في الفصيح و غيرها، فالأولى: الداخلة على علم ...

شرح‏ دوّمين قسم از «ال» زائده، غير لازمه است كه خود داراى دو نوع است:

1- «ال» كثير الاستعمالى كه واقع مى‏شود در عبارات فصيح و آن «ال» لمحّيه است كه داخل بر اسم علم منقولى مى‏شود كه داراى اين سه شرط باشد:

الف: نقل از اسم مجرّد از الف و لام باشد، بنابراين اين «ال» بر اسم منقولى كه سابقا الف و لام داشته، نمى‏آيد.

ب: نقل از لفظى كه داراى صلاحيت دخول الف و لام داشته است باشد، پس بر امثال «يزيد» و «يشكر» كه در اصل فعل بوده‏اند و هم‏اكنون علم منقول شده‏اند، نمى‏آيد زيرا در اصل فعل بوده‏اند.

ترجمه و شرح مغني الأديب، ج‏1، ص: 119

ج: نقل از اسمى باشد كه الآن هم در معناى علمى، نگاهى و توجّهى به معناى اوّل و اصلى آن اسم شده باشد. و اين «ال» رمز و نشانه اين توجّه و ملاحظه است.[13] مانند: «الحارث» و «العباس» كه داراى هرسه شرط مى‏باشند. و از «حارث» و «عباس» به معناى برزگر، و تندخو و ترش‏رو نقل داده شده، هرچند كه الآن علم هستند و اسم اشخاص شده‏اند، لكن به معناى اوّلى آنها توجّهى است. نام آن شخص «الحارث» شده تا در آينده دهقان شود و آن ديگرى، انسان شجاع و داراى تعصّب و خوى تند گردد.

بايد گفت كه اين «ال» موجب تعريف مدخول نمى‏شود، به همين جهت، ذكر و حذف آن در اين مورد مساوى است:

و بعض الأعلام عليه دخلا

للمح ما قد كان عنه نقلا

كالفضل و الحارث و النعمان‏

فذكر ذا و حذفه سيّان‏

 

البته بايد دانست كه دخول اين «ال» بر اسماء منقول، سماعى است و داراى ضابطه خاصى نيست، لذا موارد و مواضع جواز استعمال آن متوقف بر استعمال عرب و سماع از آن مى‏باشد، چنانكه ملاحظه مى‏شود كلمه «محمّد و أحمد» هرچند نقل از اسم مفعول و افعل تفضيل داده شده‏اند و معناى اوّلى آنها هم‏اكنون مورد لحاظ است لكن عرب الف و لام لمحّيه بر آن داخل نكرده بنابراين اين دو را نمى‏شود با اين الف و لام استعمال كرد.

2- «ال» زائده غير لازمه غير كثير الاستعمال: كه خود داراى دو قسم است:

الف: «ال» ضروريه كه در اشعار واقع مى‏شود، مانند شعر رشيد بن شهاب يشكرى:

«رأيتك لمّا أن عرفت وجوهنا

صددت و طبت النفس يا قيس عن عمرو»[14]

 

شاهد در دخول «ال» است بر «نفس» كه تمييز است و بايد تمييز نكره باشد و به جهت ضرورت شعرى و تصحيح قافيه «ال» بر آن آمده است.

ترجمه و شرح مغني الأديب، ج‏1، ص: 120

تركيب شعر: «رأيتك» فعل و فاعل و ضمير خطاب در محل نصب، مفعول آن.

«لمّا» ظرفيه شرطيه و «أن» زائده و «عرفت» فعل شرط و «وجوهنا» مفعول و مراد از آن «أنفسنا» مى‏باشد و «صددت» جواب شرط به معناى «تسلّيت» و «عن عمرو» جار و مجرور متعلّق به «صددت» و «طبت» فعل و فاعل و «النفس» تمييز نسبى و «يا» حرف ندا و «قيس» منادا و جمله «طبت النفس يا قيس» معترضه بين عامل و معمول است.

معناى شعر: «ديدم تو را زمانى كه شناختى وجود ما را، پس تسلّى داده‏اى و روى برگردانده‏اى از خونخواهى از قتل عمرو پس تو پاك هستى از حيث نفس اى قيس.» و ابن مالك در الالفيه اشاره به همين شعر براى تمثيل براى اين قسم دارد:

للاضطرار كبنات الأوبر

كذا و طبت النفس يا قيس السري‏

 

ب: «ال» شاذة كه در نثر به‏طور بسيار كم واقع مى‏شود و اين قسم هم سماعى است. مثل قول عربها كه مى‏گويند: «ادخلوا الأوّل فالأوّل» كه شاهد در دخول «ال» بر كلمه «اوّل» است كه حال بوده و حال بايد نكره باشد. بنابراين الف و لام زائده است، و معناى مثال عبارت است از: «داخل شويد در حالى كه ترتيب بايد مراعات شود».[15]

 

سیوطی
البهجة المرضية على الفية ابن مالك ؛ ص77

الخامس من المعارف المعرّف بأداة التعريف أي بآلته‏

أل حرف تعريف أو اللّام فقط

فنمط عرّفت قل فيه النّمط

 

(أل) بجملتها هل هي (حرف تعريف أو اللّام فقط) فيه خلاف: فالخليل على الأوّل‏[16] و رجّحه المصنّف في شرح الكافية و التسهيل، فالهمزة همزة قطع و سيبويه و الجمهور- كما قال أبو البقاء في شرح التّكملة- على الثّانى‏[17] فالهمزة اجتلبت‏[18] للنّطق بالساكن و جزم‏[19] المصنف في فصل زيادة همزة الوصل بأنّ همزة أل وصل يشعر[20] بترجيحه لهذا القول و لسيبويه قول آخر: إنّها بجملتها حرف تعريف و الألف زائدة[21] (فنمط عرّفت) أي أردت تعريفه (قل فيه النّمط) و هو ثوب يطرح على الهودج و الجمع «أنماط».

البهجة المرضية على الفية ابن مالك، ص: 78

و اعلم أنّ أل يكون لاستغراق‏[22] أفراد الجنس إن حلّ محلّها كلّ على سبيل الحقيقة و لاستغراق صفات الأفراد إن حلّ على سبيل المجاز[23] و لبيان الحقيقة إن أشيربها و بمصحوبها[24] إلى الماهيّة من حيث هي هي‏[25] و لتعريف العهد[26] الذّهني و الحضوري و الذّكري.

و قد تزاد لازما كاللّات‏

و الآن و الّذين ثمّ اللّاتي‏

 

(و قد تزاد لازما)[27] بأن كان‏[28] ما دخلت عليه معرّفا بغيرها (كاللات) اسم صنم كان بمكّة (و الآن) اسم للوقت الحاضر، و هو[29] مبنيّ لتضمّنه معنى أل الحضورية، قيل:

و هذا من الغريب‏[30] لكونهم جعلوه متضمّنا معنى أل الحضوريّة و جعلوا أل الموجودة

البهجة المرضية على الفية ابن مالك، ص: 79

فيه زائدة و بني على الحركة لالتقاء الساكنين‏[31] و كانت فتحة ليكون بناؤه على ما يستحقّه الظّروف‏[32].

(و الّذين ثمّ اللّاتي) جمع الّتي. و هذا[33] على القول بأنّ تعريف الموصول بالصّلة و أمّا على القول بأنّ تعريفه باللّام إن كانت فيه‏[34] و بنيّتها إن لم تكن فليست زائدة.

و لاضطرار كبنات الأوبر

كذا و طبت النّفس يا قيس السّري‏

 

(و) تزاد زائدة غير لازمة بأن دخلت (لإضطرار كبنات الأوبر) في قول الشّاعر:

[و لقد جنيتك أكمئا و عساقلا]

و لقد نهيتك عن بنات الأوبر

 

أراد به‏[35] بنات أوبر و هو ضرب من الكمأه (كذا و طبت النّفس) في قول الشاعر:[36]

رأيتك لمّا إن عرفت وجوهنا

صددت و طبت النّفس (يا قيس) عن عمرو

 

أراد نفسا، و قوله (السّري) معناه الشريف تمّم به البيت.

و بعض الأعلام عليه دخلا

للمح ما قد كان عنه نقلا

كالفضل و الحارث و النّعمان‏

فذكر ذا و حذفه سيّان‏

 

(و بعض الأعلام) المنقولة (عليه دخلا للمح ما)[37] أي لأجل ملاحظة الوصف‏

البهجة المرضية على الفية ابن مالك، ص: 80

الّذي (قد كان عنه‏[38] نقلا كالفضل) يسمّى‏[39] به من يتفأّل بأنّه يعيش و يصير ذا فضل (و الحارث) يسمّى به من يتفأّل بأنّه يعيش و يحرث (و النّعمان‏[40] فذكر ذا) أي أل (و حذفه) بالنسبة إلى التّعريف (سيّان)[41].

و قد يصير علما بالغلبة

مضاف او مصحوب أل كالعقبة

 

(و قد يصير[42] علما بالغلبة) كابن عباس و ابن عمر و ابن مسعود للعبادلة[43] (أو مصحوب أل كالعقبة) لإيلة و المدينة للطّيبة و الكتاب لكتاب سيبويه. ثم الّذي صار علما بغلبة الإضافة لا تنزع منه‏[44] بنداء و لا بغيره كما قال في شرح الكافية.

و حذف أل ذي إن تناد أو تضف‏

أوجب و في غيرهما قد تنحذف‏

 

(و حذف ال) ذي‏[45] من الاسم الّذي كان علما بغلبتها (إن تناد أو تضف أوجب)

البهجة المرضية على الفية ابن مالك، ص: 81

نحو «يا أعشى»[46] و «هذه مدينة الرّسول صلّى اللّه عليه و آله و سلّم»[47] (و في غيرهما) أي غير النّداء و الإضافة (قد تنحذف) أل بقلّة نحو «هذا عيّوق‏[48] طالعا».[49]

جواهر البلاغة
ترجمه و شرح جواهر البلاغة ؛ ج‏1 ؛ ص235

المبحث الثامن فى تعريف المسند اليه بأل‏

يؤتى بالمسند اليه معرّفا بأل العهديّة أو أل الجنسية لاغراض آتية:

ترجمه و شرح جواهر البلاغة، ج‏1، ص: 236

بحث هشتم‏

درباره معرفه آوردن مسند اليه، به وسيله «أل» است. مسند اليه، براى هدفهاى آينده، با «ال» عهدّيه يا «ال» جنسيّه، آورده مى‏شود.

أل العهدّية

أل العهدّية، تدخل على المسند إليه للاشارة إلى فرد معهود خارجا بين المتخاطبين.

«أل» عهدّيه بر مسند اليه، داخل مى‏شود تا اشارتى باشد به فردى كه بين متكلم و مخاطب، آشنايى بيرونى دارد.

توضيح: مخاطبين: دو كسى كه با هم گفتگو مى‏كنند.

و عهده يكون:

(الف) إمّا بتقدم ذكره صريحا كقوله تعالى: «كَما أَرْسَلْنا إِلى‏ فِرْعَوْنَ رَسُولًا فَعَصى‏ فِرْعَوْنُ الرَّسُولَ» و يسمّى عهدا صريحيّا.

(ب) و إمّا بتقدّم ذكره تلويحا كقوله تعالى: وَ لَيْسَ الذَّكَرُ كَالْأُنْثى‏ (فالذكر و إن لم يكن مسبوقا صريحا) ژإلّا انّه إشارة إلى «ما» فى الآية قبله: «رَبِّ إِنِّي نَذَرْتُ لَكَ «ما» فِي بَطْنِي مُحَرَّراً» فانّهم كانوا لا يحررون لخدمة بيت المقدّس إلّا الذكور و هو المعنىّ «بما» و يسمّى عهدا كنائيا.

آشنايى و معهود بودن چيزى كه (أل) عهديه بر آن، داخل شده، بدينسان است:

الف: قبلا به طور صريح، ذكر شده است. مانند سخن خداى والا: «كَما أَرْسَلْنا ...»[50] همانگونه كه ما به سوى فرعون، پيامبرى فرستاديم و او پيامبر را نافرمانى كرد. در اين آيه شريفه، «ال» داخل شده بر «الرّسول» «أل» عهديه است. چون پيش از آن، «رسولا» ذكر گرديده است. و اين عهد، عهد صريحى است.

توضيح پيش از ترجمه‏

همسر عمران (مادر حضرت مريم) هنگام باردارى در اين اميد و آرزو بود كه پسر بزايد،

ترجمه و شرح جواهر البلاغة، ج‏1، ص: 237

از اين‏رو نذر كرد كه: فرزندش را از قيد و بند كارهاى شخصى و خانوادگى رها كند تا خدمتگذار بيت المقدس شود. وى با خدا گفت: «رَبِّ إِنِّي نَذَرْتُ لَكَ ما فِي بَطْنِي مُحَرَّراً»[51] خداوندا، من براى تو، نذر كردم: طفلى را كه در دل دارم، در راه خدمتگذارى به بيت المقدس آزاد بگزارم. در آن زمان، رسم چنين بود كه تنها پسران و مردان مى‏توانستند خادم بيت المقدس شوند، بدين جهت نذر مادر مريم، نشان‏دهنده اين است كه او مى‏پنداشته: آنچه در دل دارد، پسر است. بنابراين، «ما» ى موصوله، در عبارت «ما فى بطنى» به معناى پسر است. لكن مادر مريم، هنگام زايمان، ديد فرزندش دختر است. با اندوه گفت: «رَبِّ إِنِّي وَضَعْتُها أُنْثى‏»[52] خداوندا، دختر زاييدم. خداوند متعال فرموده است:

«وَ لَيْسَ الذَّكَرُ كَالْأُنْثى‏» يعنى: پسرى كه آرزو داشتى در عظمت و مجد، چونان دخترى كه به تو داده شده نيست.

در اينجا «الذّكر» معرّف به «أل» عهديه است لكن پيش از آن، صريحا ذكر نشده است بل تلويحا و به صورت «ما» در «ما فى بطنى محرّرا» ذكر گرديده است.[53] «تلويحا»: به طور اشاره و كنايه. اكنون به ترجمه متن كتاب بنگريد.

ب: يا به اشاره، ذكر شده باشد، مانند سخن خداى برين: «وَ لَيْسَ الذَّكَرُ كَالْأُنْثى‏» «الذّكر» گرچه قبلا به طور صريح، ذكر نگرديده، لكن اشاره به «ما» در آيه پيشين است:

«رَبِّ إِنِّي نَذَرْتُ لَكَ ما فِي بَطْنِي مُحَرَّراً» چون آنان تنها پسران را براى خدمت به بيت المقدس، آزاد مى‏گذاشتند، و همين پسر، مقصود از «ما» ى موصوله است. و هرجا كه ذكر آن به شكل اشاره و كنايه باشد عهد كنايى مى‏گويند.

عبارت «هو المعنّى بما» يعنى همان پسر، مقصود «ما» موصوله است. در اين جمله، «المعنّى» تشديد دارد. و به معنى قصد شده و مقصود است.

(ج) و إمّا بحضوره بذاته. نحو: «الْيَوْمَ أَكْمَلْتُ لَكُمْ دِينَكُمْ» أو بمعرفة السّامع له نحو: هل إنعقد المجلس و يسمّى عهدا حضوريّا.

ج: يا آنچه «أل» بر آن درآمده است خودش حضور داشته باشد. مانند: «الْيَوْمَ أَكْمَلْتُ‏

ترجمه و شرح جواهر البلاغة، ج‏1، ص: 238

لَكُمْ دِينَكُمْ»[54] امروز، كيش و آيين شما را كامل كردم. كه «اليوم» با حضور همان روز خاص (عيد مبارك غدير) گفته شده است. يا شنونده، آنچه «أل» بر آن داخل شده است را بشناسد، مثل: «هل إنعقد المجلس» آيا آن مجلس برپا شد. در اينجا متكلم، از مجلسى سؤال مى‏كند كه آن را مى‏شناسد. و هركجا كه مدخول «أل» حضور داشته باشد يا شنونده آن را بشناسد، عهد حضورى ناميده مى‏شود.

أل الجنسيّة

أل الجنسيّة و تسمّى لام الحقيقة تدخل على المسند إليه لاغراض أربعة:

1- للاشارة إلى الحقيقة من حيث هى بقطع النّظر عن عمومها و خصوصها، نحو:

الإنسان حيوان ناطق.

و تسمّى لام الجنس لانّ الإشارة فيه إلى نفس الجنس بقطع النّظر عن الافراد نحو:

الذّهب أثمن من الفضّة.

2- أو للإشارة إلى الحقيقة فى ضمن فرد مبهم، اذا قامت القرينة على ذلك. كقوله تعالى: وَ أَخافُ أَنْ يَأْكُلَهُ الذِّئْبُ.

و مدخولها فى المعنى كالنّكرة فيعامل معاملتها و تسمّى: لام العهد الذّهنى.

أل جنسيّه كه «لام» حقيقت ناميده مى‏شود براى هدفهاى چهارگانه، بر مسند اليه، داخل مى‏شود:

1- براى اشاره‏كردن به حقيقت، از حيث حقيقت بودن و بدون نظر داشت به همه افراد آن حقيقت يا بعضى از آن افراد. مانند: «الانسان حيوان ناطق» در اين مثال، حقيقت انسان، مراد است و كارى به همه افراد يا برخى از آن نداريم. و لام جنس، نام گرفته است زيرا با اين «لام» به خود جنس اشاره مى‏شود و توجه به افراد، قطع مى‏گردد. مثل «الذّهب أثمن من الفضّه» طلا گرانبهاتر از نقره است. در اين‏جا، تنها جنس طلا و نقره مورد توجّه است نه نمونه‏هاى خاص زرين يا سمين.

2- براى اشاره‏كردن به حقيقتى كه در يك فرد نامشخص تجلّى پيدا كرده است زمانى‏

ترجمه و شرح جواهر البلاغة، ج‏1، ص: 239

كه بر چنين چيزى، قرينه، دلالت كند مثل: «وَ أَخافُ أَنْ يَأْكُلَهُ الذِّئْبُ»[55] مى‏ترسم گرگ او را بخورد. در اينجا «الذّئب» اشاره به گرگ است، حقيقتى كه در يك فرد نامعلوم، تبلور يافته، و آنچه چنين «الى» بر سر آن، در آمده از نظر معنى، مثل نكره است و با آن چونان نكره رفتار مى‏شود و اين لام، لام عهد ذهنى نام مى‏گيرد. در اين مثال «أن ياكله» «أكل» قرينه است كه در اينجا حقيقت و جنس گرگ اراده نشده است. «فيعامل معاملتها»: با آن، چون نكره رفتار مى‏شود.

3- أو للإشارة إلى كلّ الافراد الّتى يتناولها اللفظ بحسب اللغة.

(الف) بمعونة قرينة حالية نحو: «عالِمُ الْغَيْبِ وَ الشَّهادَةِ»* أى كلّ غائب و شاهد.

(ب) أو بمعونة قرينة لفظية نحو: إِنَّ الْإِنْسانَ لَفِي خُسْرٍ أى كل إنسان، بدليل الاستثناء بعده و يسمّى استغراقا حقيقيا.

4- أو للاشارة إلى كلّ الافراد مقيّدا نحو: جمع الامير التّجار و ألقى عليهم نصائحه أى جمع الامير تجار مملكته لا تجار العالم أجمع و يسمّى استغراقا عرفيا.

3- يا لام جنس بر سر مسند اليه در مى‏آيد تا اشاره كند به همه افرادى كه لفظ بر اساس معناى لغوى خويش، آنها را فرا مى‏گيرد اكنون، اين چند گونه است:

الف: به دليل قرينه حاليه، همه افراد را در بر مى‏گيرد مثل: «عالِمُ الْغَيْبِ وَ الشَّهادَةِ»[56]

ترجمه و شرح جواهر البلاغة، ج‏1، ص: 240

يعنى: خداوند متعال، به هرغيبى و به هرآشكارى آگاهى دارد.

مقصود از قرينه حاليه، واقعيتها، دلالتها و حقيقتهاى غير لفظى است.

ب: يا به كمك قرينه لفظيه، بر فراگيرى همه افراد، دلالت مى‏كند، مثل: «إِنَّ الْإِنْسانَ لَفِي خُسْرٍ»[57] بى‏شك همه افراد انسان در زيانند.

«أل» بر سر «الإنسان» «أل» حقيقت يا جنس است و همه افراد انسان را در بر مى‏گيرد و اين، به دليل قرينه لفظى يعنى آمدن استثناء، پس از اين آيه است. اگر «الإنسان» دلالت بر فرا گرفتن همه افراد، نداشت، نمى‏شد «إِلَّا الَّذِينَ آمَنُوا ...»* را به دنبال آن آورد و بعضى از افراد آن را استثناء كرد و اين نوع استغراقها، (الف و ب) استغراق حقيقى ناميده مى‏شود.

4- يا «لام» جنس بر اسم داخل مى‏شود تا به همه افراد، اشاره كند اما همه افرادى كه مقيد و محدود به مرزى هستند. مثلا همه افراد يك شهر، يك كشور و يا يك حزب. مانند:

«جمع الامير التّجار ...» پادشاه، تاجران را گرد آورد و پندهايى به آنان، ارائه كرد پيداست كه: پادشاه، همه تاجران كشور خويش را جمع كرده است نه همه تاجران جهان را. و اين فراگيرى مقيد، استغراق عرفى ناميده مى‏شود.[58]

[59]

بدایة النحو
التعريف

تعريف

المعرَف بـ «أل»: اسمٌ دَخَلَتْ عَلَيهِ « أل » الحرفيّة الأصليّة فأفادته التعريف، نحو: «الرجل». 

.٢ أقسام «أل» الحرفية الأصلية

تَنقَسِم «أل» هذه إلى قسمين:

١. العهديّة: هي التي تدخل على النكرة و تدلّ على أن مدخولها فرد معين . و هي على ثلاثة  أصناف:

أ) العهد الذكري: هي التي تدل على تعيين مدخولها بأنه هو المذكور سابقاً، كقوله تعالى: كَما أَرْسَلْنَا إِلَى فِرْعَوْنَ رَسُولاً فَعَصَى فِرْعَوْنُ الرَّسُول ﴾ (المزمل: ١٥ و ١٦ ) . 

ب العهد الحضوري: هي التي تدلّ على تعيين مدخولها بأنه هو الحاضر عند المتكلّم،  كقوله تعالى: (الْيَوْمَ أَكْمَلْتُ لَكُمْ دِينَكُمْ وَأَتْمَمْتُ عَلَيْكُمْ نِعْمَتي ) (المائدة : ٣ ) .

 (ج) العهد الذهني: هي التي تدلّ على تعيين مدخولها بأنه معهود في ذهن المتكلّم    المخاطب فينصرف إليه بمجرد النطق به، كقوله تعالى (لَقَدْ رَضِيَ اللهُ عَنِ الْمُؤْمِنِينَ إِذْ يُبَايِعُونَكَ تَحْتَ الشَّجَرَةِ) (الفتح: ۱۸) . 

.٢ الجنسيّة هي التي تدخل على النكرة و تدلّ إما على إرادة ماهية المدخولها أو استغراق جميع أفراده أو خصائصه

فهي على ثلاثة أقسام :

أ) الماهية: هي التي تدخل على أسماء الأجناس و تدلّ على إرادة نفس الماهية المعينة الا أفرادها، ولذلك لا يصح حلول كلّ محلّها ، كقوله : (وَجَعَلْنَا مِنَ الْمَاءِ كُلَّ شَيْءٍ حى (الأنبياء: ٣٠).

ب) الاستغراقية الأفرادية: و هي التي تدل على إرادة جميع أفراد مدخولها و علامتها صحة حلول «كل» محلّها حقيقة، وصحة الاستثناء من مدخولها، كقوله تعالى: والعصر إن الإنسانَ لَفِي خُسْرٍ إِلَّا الَّذِينَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ وَتَوَاصَوْا بِالْحَقِّ وَتَوَاصَوْا بالصبر العصر: ١-٣)

ج الاستغراقية :الصفاتية و هى التى تدل على إرادة اجتماع جميع صفات أفراد جنس مدخولها فيه . و علامتها صحة حلول كل، محلها مجازاً، نحو: أنت الرجل، أي أنت كل رجل صفة

تنبیه:

قد تكون « آل » حرفيه زائدة لازمة كما في الموصولات، كـ : الذي - التي و غير لازمة كـ : الفضل، وقد تكون موصولة اسمية أيض الما تقدم


[1] مراجعه شود به سیوطی 203.

[2] ( 1)-« الذي» اصل در موصولات مختصه است زيرا اصل در الفاظ تذكير و افراد است.

[3] ( 1)- نهج البلاغة: ط 129/ 401.

[4] ( 2)- قطر الندى: 102.

[5] ( 1)- همع الهوامع: 1/ 85، شرح الاشموني: 1/ 165، شرح ابن عقيل: 1/ 160، النحو الوافي: 1/ 351، الخزانة: 1/ 20، شرح شواهد المغني: 1/ 161، شرح أبيات مغني اللبيب: 1/ 290.

[6] ( 1)- همع الهوامع: 1/ 85، الخزانة: 1/ 14، منحة الجليل: 1/ 158، الإنصاف: 521، شرح الكافية: 2/ 39، لسان العرب: 12/ 386 و 564، البهجة المرضية: 37، شرح أبيات مغني اللبيب: 1/ 291، شرح الاشموني: 1/ 165.

[7] ( 2)- البهجة المرضية: 37. شرح ابن عقيل: 1/ 157. أوضح المسالك: 1/ 118. شذور الذهب: 16. النحو الوافي:

1/ 350. همع الهوامع: 1/ 85. شرح الاشموني: 1/ 165. الإنصاف: 521. شرح أبيات مغني اللبيب: 1/ 292.

[8] ( 1)- تحف العقول: 168.

[9] ( 1)- تحفة الغريب: 1/ 111.

[10] ( 2)- شرح الاشمونى: 1/ 181.

[11] ( 1)- شرح الكافية: 2/ 39.

[12] ( 2)- مجمع البحرين: 2/ 218.

[13] ( 1)- النحو الوافي: 1/ 391.

[14] ( 2)- شرح ابن عقيل: 1/ 182، البهجة المرضية: 41، أوضح المسالك: 1/ 129، شرح الاشموني: 1/ 182، النحو الوافي:

1/ 390، التصريح على التوضيح: 1/ 151، همع الهوامع: 1/ 80.

[15] صفايى، غلامعلى، ترجمه و شرح مغني الأديب، 4جلد، قدس - قم - ايران، چاپ: 8، 1387 ه.ش.

[16] ( 1) أي أنها بجملتها حرف تعريف.

[17] ( 2) أي: على القول بأن اللام فقط حرف تعريف.

[18] ( 3) أي: جي‏ء بها لكون اللام ساكنة و عدم إمكان الابتداء بالساكن.

[19] ( 4) بسكون الزاء و ضم الميم مبتداء و خبره يشعر.

[20] ( 5) يعني بما أنّ ذلك الفصل انعقد لزيادة همزة الوصل و المصنف ذكر همزة أل في ذلك الفصل و جزم هناك بأنها همزة وصل ينتج ذلك بأنّ همزة أل زائدة.

[21] ( 6) توجيه ذلك أنّ الموضوع للتعريف في الأصل هو اللام فقط إلّا أنّ كثرة استعمال الألف الزائدة معها أوجب لزوم الألف بحيث لو لم تذكر معها لم تفد التعريف وحدها.

[22] ( 1) أي: لشمول الحكم لجميع أفراد الجنس نحو« السارق و السارقة فاقطعوا أيديهما» فحكم القطع شامل لجميع أفراد السارق و السارقة و يصح وضع كل محلها حقيقة فيقال: كل سارق و سارقة فاقطعوا من غير تجوّز.

[23] ( 2) كقولك لشخص: أنت الرجل تريد في ادعائك مدحا أنّه جامع لجميع صفات الرجل و أنه كلّ الرجل و معلوم أن كل هنا مجاز لعدم وجود جميع الصفات في هذا الشخص و أيّ شخص غيره.

[24] ( 3) أي: بمدخولها.

[25] ( 4) أي: من حيث إنها ماهية و ذات لا من حيث أفرادها الخارجية نحو الرجل خير من المرئة إذ المراد أنّ ذات الرجل و خلقته الأصلية خير من خلقة المرئة لا أن أفراد الرجل خير من أفراد المرئة و إلّا فكم من امرئة خير من رجل.

[26] ( 5) العهد هو العلم بشى‏ء سابقا فالذهني نحو قولك طلعت الشمس لوجود الشمس في ذهن السامع و الحضوري كقولك في رجل حاضر عندك ما بال الرجل لا يتكلم و الذكري كقولك رأيت رجلا فأكرمت الرجل.

[27] ( 6) أي: زيادة لازمة لا يجوز حذفها.

[28] ( 7) بيان للزيادة فأن مدخولها و هو لات و أن معرفان بالعلمية قبل دخول أل فلات علم لصنم و أن علم لوقت خاص و هو الوقت الحاضر.

[29] ( 8) يعني: الآن.

[30] ( 9) فإن تضمنه معني أل يقتضي أن يكون أل جزء الازما له و هذا ينافي زيادته.

[31] ( 1) بين الألف و النون.

[32] ( 2) إذ الأصل في الظروف البناء على الفتح كقبل و بعد و الجهات الستّ.

[33] ( 3) أي: كون أل زائدة مبني على القول بأن تعريف الموصول بالصلة ليستغني عن التعريف بأل.

[34] ( 4) أي: إن كانت أل فيه نحو الذين و اللتي و مقدرة إن لم تكن فيه نحو من و ما.

[35] ( 5) أي: أراد الشاعر ببنات الأوبر بنات أوبر المعروف بدون اللام فاللام زائدة.

[36] ( 6) فإن النفس هنا تمييز و الأصل طبت نفسا.

[37] ( 7) أي: للإشارة إلى الوصف الذي نقل إلى العلمية.

[38] ( 1) الضمير يعود إلى الموصول.

[39] ( 2) بصيغة المجهول و كذا يتفأل( الذى) يسمي بالفضل المولود الذي يؤمل أن يعيش فاضلا كمن يسمي ابنه بالحسن يأمل أن يعيش حسنا فيستفاد من أل هنا معناها العهدي.

[40] ( 3) النعمان اسم للدم يمكن أن يكون لمحا للحرب و القتل، كما هو ديدن الجاهليّة.

[41] ( 4) لكونه معرفة بالعلميّة.

[42] ( 5) تقدير البيت هكذا، و قد يصير مضاف أو مصحوب أل علما بسبب غلبة استعمالهما في شخص أو شي‏ء كابن عباس فأن معناه الأصلي ولد عباس فكل ابن لعباس يصدق عليه ذلك إلّا أن كثرة استعماله في الولد الخاص منه صيّرته علما له و هكذا العقبة فأنها في الأصل لكل مرتفع جبلي الا أنّ كثرة استعمالها في عقبة مخصوصة و هي إيله جعلتها علما لها.

[43] ( 6) و هم عبد اللّه بن عباس و عبد اللّه بن عمر و عبد اللّه بن مسعود.

[44] ( 7) أي: لا تنزع الإضافة مما صار علما بغلبة الإضافة، بمعنى أن أحكام الإضافة الإعرابية باقية بعد على حالها لا تزول بعلميته فإذا وقع منادى ينصب لكونه منادي مضافا و لا يبني لكونه مفردا معرفة.

[45] ( 8) أي: أل التي تدخل على العلم.

[46] ( 1) أصله: الأعشي علم لرجل، و في الأصل وصف لكل من لا يبصر ليلا.

[47] ( 2) فحذف أل من المدينة لإضافتها إلى الرسول.

[48] ( 3) أصله العيوق اسم لنجم حذف منه اللام من دون سبب من نداء أو إضافة.

[49] سيوطى، عبد الرحمن بن ابى بكر، البهجة المرضية على الفية ابن مالك، 1جلد، اسماعيليان - قم - ايران، چاپ: 19.

[50] ( 1). مزمّل/ 16.

[51] ( 1). آل عمران، 35.

[52] ( 2). آل عمران/ 36.

[53] ( 3). بنابراين،« أل» در« الذّكر» به شيوه كنايى به مذكر برمى‏گردد و« أل» در« الانثى» بازگشت مى‏كند به« أنثى» كه صريحا در\i« رَبِّ إِنِّي وَضَعْتُها أُنْثى‏»\E ذكر شده است. پس عهد خارجى سه گونه است: 1- صريحى 2- كنائى 3- علمى

[54] ( 1). مائده/ 3.

[55] ( 1). يوسف/ 13.

[56] ( 2).\i عالِمُ الْغَيْبِ وَ الشَّهادَةِ\E در اين آيات، آمده است: تغابن/ 18. جمعه/ 8. حشر/ 22. زمر/ 46. توبه/ 94 و 105. رعد/ 9. مومنون/ 92. سجده/ 6. يادآورى مى‏كنم كه:« الغيب» و« الشّهادة» در اين آيه، مسند اليه نيست.

هشدارها.

هشدار نخست: دانسته شد كه« ال» تعريف، دو گونه است:

1- لام عهد خارجى كه خودش بر سه قسم صريحى، كنائى و حضورى تقسيم مى‏شود.

2- لام جنس كه چهار نوع را فرا مى‏گيرد: 1- لام حقيقت كه حقيقت تنها را نشان مى‏دهد 2- لام حقيقت، در چهره فرد نامعلوم. 3- لام استغراق حقيقى. 4- لام استغراق عرفى.

هشدار دوم: لام استغراق مفرد، فراگيرتر از استغراق تثنيه، جمع و اسم جمع است. زيرا مفرد، يك‏يك افراد را شامل مى‏شود و تثنيه، هردوتا دوتا را و جمع، هرگروه گروه را. به دليل اين‏كه: اگر در خانه‏اى يك نفر يا دو نفر باشد، باز هم مى‏توانيم بگوييم:« لا رجال فى الدّار» اما اين ادّعا صددرصد صحيح نيست و تنها در مورد نكره منفى صحيح است. نه در جمع معرّف به« أل» چون جمع معرف به« ال» هريك از افراد را فرا مى‏گيرد، مثل:\i« الرِّجالُ قَوَّامُونَ عَلَى النِّساءِ»\E( نساء/ 34.) بلى، استغراق مفرد، قوّى‏تر است.

و به استغراق جمع معرّف، پيشوايان لغت و دانشمندان تفسير، تصريح كرده‏اند مانند:\i« أَعْلَمُ غَيْبَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ»\E( بقره/ 33) كه« ال» داخل شده بر« السّموات» همه افراد آن را فرا مى‏گيرد و مثل‏\i« وَ اللَّهُ يُحِبُّ الْمُحْسِنِينَ»*\E( آل عمران/ 134) و مثل:\i« وَ عَلَّمَ آدَمَ الْأَسْماءَ كُلَّها»\E( بقره/ 31) و آيات ديگرى كه در قرآن مجيد معرف به« ال» است و در كتابهاى گسترده مورد بحث قرار گرفته است. هشدار سوم: گاهى خبر، معرف به لام جنس مى‏شود براى اين‏كه مسند اليه را به مسند اختصاص دهد يا برعكس، و اين اختصاص، گاهى حقيقى است مانند:\i« هُوَ الْغَفُورُ الْوَدُودُ»\E( بروج/ 14) كه« الغفور» معرف به لام جنس و منحصر به« هو» است و\i« تَزَوَّدُوا فَإِنَّ خَيْرَ الزَّادِ التَّقْوى‏»\E( بقره/ 197) كه« خير الزّاد» منحصر به« تقوى» است. يا آن حصر و تخصيص، ادعايى است براى اين‏كه كمال آن جنس را در مسند اليه بفهماند. مانند:« محمّد العالم» يعنى محمّد در اوج كمال علمى است. يا كمال مسند اليه را در مسند، نشان بدهد، مثل« الكرم التّقوى» كه بدين معناست: هيچ كرمى نيست مگر تقوى.

[57] ( 1). و العصر/ 2.

[58] ( 2). من هيچ‏گاه نخواستم مطالب يا مثالهاى كتاب را نقد كنم وگرنه جاى نقد، بسيار دارد.

[59] عرفان، حسن، ترجمه و شرح جواهر البلاغة، 2جلد، بلاغت - قم - ايران، چاپ: 10، 1388 ه.ش.

ارسال سوال