انتخاب زبان
ما را دنبال کنید...
دسته‌بندی مقالات جدیدترین مقالات مقالات تصادفی مقالات پربازدید
■ اساتید حوزه علمیه حضرت بقیت الله عج - قم (۲)
سید محمد علی علوی لاجوردی (۱۷)
شیخ مهدی یعقوبی
سید عبد الرزاق پیر دهقان
شیخ محسن علوی افضل
شیخ مجتبی ناصری دولت آبادی (۱)
شیخ رضا اسلامی
سید احسان حسینی عاشق آبادی
شیخ محمد بصیرتی
سید روح الله موسوی
شیخ حسینعلی کرمانی
شیخ جعفر نوری نام تنی
شیخ علی جان نثاریون
شیخ جلیل شمس
شیخ عبدالله عباسی
سید هادی قریشی
سید محمد مهدی فروتن
شیخ مجید مهدیان آرا
شیخ ابراهیم لطیفی
شیخ مصطفی سرویه
یاسر ماهری قمی
شیخ یعقوب شمس الدینی (۱)
شیخ مهدی عرب پور
سید عبد المجید فقیهی
شیخ حسن محمودی
شیخ علی قربانی
شیخ رسول چگینی (۱۷)
شیخ محمد محمدی ارانی
سیدحسین موسوی نسب
شیخ محمد کثیری
سید مصطفی مومنی
سید محمد جلالی (۱۴)
شیخ محمد کاظمی نیا (۹۳)
شیخ محمد توکلی جوری
شیخ علیرضا کلاهدوزان (۱)
شیخ محمد طائبی اصفهانی
شیخ عارف محمدی
شیخ جلال باقری
سید محمد علی حسینی هرندی (۲)
شیخ مهدی دهبان (۳۷)
سید کاظم مددی
شیخ محمد زینعلی
سید علیرضا مددی (۲۳)
شیخ حامد خادم الذاکرین (۴)
شیخ محمد ناصری (۱)
شیخ علیرضا ضیایی (۳۰۰)
شیخ حسین صادقی
شیخ عباس مقیسه
شیخ محمد مهدی مقیسه
شیخ عبدالعباس حیاتی
شیخ علی علمداری
شیخ مجتبی خرقانی
شیخ یوسف تیموری
شیخ محمد رضا محمد علیزاده
شیخ مهدی قنبریان
شیخ حسین زهدی علیپور
شیخ حسین اطهری نیا
■ طلاب حوزه علمیه حضرت بقیت الله عج - قم
ورودی سال ۱۳۹۳
ورودی سال ۱۳۹۴
ورودی سال ۱۳۹۵
ورودی سال ۱۳۹۶
ورودی سال ۱۳۹۷
ورودی سال ۱۳۹۸
ورودی سال ۱۳۹۹
ورودی سال ۱۴۰۰ (۱)
ورودی سال ۱۴۰۱
■ سایر نویسندگان (۳۲۲)

جدیدترین مقالات

مقالات تصادفی

مقالات پربازدید

«أل» انصاری

«أل»

انصاری

شرح مغنی الاریب : 

متن‌ «أل» على ثلاثة أوجه: أحدها: أن تكون اسما موصولا بمعنى «الّذي» و فروعه و هي الداخلة ...

شرح‌ يكى از كلمات بسيار پر استعمال در الفاظ عرب «ال» مى‌باشد، و چون داراى چهارده قسم، با معانى متفاوت است، بحث و تحقيق و تسلّط بر آن باعث فهم دقيق كلام، و عدم تسلّط بر آن موجب عدم فهم يا بدفهمى در معناى مراد متكلّم و نويسنده مى‌شود

از اين چهارده قسم، يك قسم اسم، و بقيه حرفند كه اين خود بر دو قسم هستند:

1- غيرزائده كه شش قسم است، 2- زائده كه هفت قسم مى‌باشد.
و چون اسم شرافت بر حرف دارد، بحث اسم مقدّم بر آن شد و در بحث حروف، چون حروف غيرزائده اصالت دارد بحث از آن مقدّم بر زائده گرديده است.
قسم و وجه اوّل «ال» اين است كه نوع آن اسم و صنف آن موصول مشترك مى‌باشد يعنى يك لفظ است كه براى تمامى صيغه‌هاى موصول مختص- كه عبارتند از الذى و فروع‌ [1] آن كه تثنيه و جمع، مذكّر و مؤنّث مى‌باشد- مى‌توان استعمال كرد همانند: من و ما و ذو و ما ذا يا من ذا و أىّ.
______________________________
[1] - «الذي» اصل در موصولات مختصه است زيرا اصل در الفاظ تذكير و افراد است.
و چون تمامى موصولات از اسماء مبهمه هستند، بنابراين نيازمند جمله‌اى مى‌باشند كه آنها را توضيح دهد كه به آن صله مى‌گويند. از خصوصيات «ال» موصول، اين است كه صله آن، اسم فاعل و اسم مفعولى است كه بر معناى وصفى دلالت كنند و علم نشده باشند و بسيار كم بر غير اين دو، مثل فعل مضارع نيز مى‌آيد.
و صفة صريحة صلة «ال»
و كونها بمعرب الأفعال قلّ
مانند قول امير كلام عليه السّلام در لعن و نفرين گويندگان بى‌عمل:
«لعن اللّه الآمرين بالمعروف التاركين له و الناهين عن المنكر العاملين به». [1] شاهد در تمامى الف و لامهايى است كه بر مشتقات- اعم از ثلاثى مجرّد و مزيد فيه، اسم فاعل و اسم مفعول- آمده است.
متن‌ قيل: و الصفات المشبّهة، و ليس بشي‌ء ...
شرح‌ قول ضعيفى است كه مى‌گويد: صله «ال» علاوه بر اسم فاعل و مفعول، مى‌تواند صفت مشبّهه نيز باشد. و ابن هشام‌ [2] و ابن مالك در بعض كتبش و ابن عصفور، اين قول را دارند.
لكن اين رأى، قول قابل اعتنايى يقينا نيست، زيرا اصل در صله، جمله فعليه است و اسم فاعل و مفعول چون شبيه فعل مضارع معلوم و مجهول مى‌باشند، آنها را مى‌شود تأويل به اين دو فعل برد، لذا مى‌توانند صله واقع شوند، ولى صفت مشبّهه را نمى‌توان تأويل به فعل برد، زيرا فعل دلالت بر حدوث فعل توسط فاعلش‌
را دارد، و صفت مشبّهه دلالت بر ثبوت صفت براى صاحبش مى‌كند و شى‌ء ثبوتى را نمى‌توان تأويل به حدوثى برد، و به همين جهت كه ملاك صله واقع شدن، فعليت و يا تأويل به فعل بردن است، نحويين اتفاق و اجماع دارند كه أفعل تفضيل نمى‌تواند صله واقع شود، چون تأويل به فعل برده نمى‌شود، زيرا اوّلا: معناى زيادت و افضليت در آن أخذ شده كه در فعل نيست. و ثانيا: همانند فعل نمى‌تواند اسم ظاهر، فاعل آن گردد إلّا در مسأله كحل.
متن‌ و ربّما وصلت بظرف، أو بجملة اسمية أو فعلية فعلها مضارع فالأوّل.

شرح‌ و گاهى به‌طور قليل «ال» موصوله به ظرف يا جمله اسميه يا جمله فعليه‌اى كه فعل آن مضارع است، وصل مى‌شود، يعنى اين سه، صله آن مى‌گردند. مثال براى اوّل، مانند قول شاعر:

«من لا يزال شاكرا على المعه‌

فهو حر بعيشة ذات سعة» 

شاهد در دخول «ال» موصوله بر «مع» كه ظرف است مى‌باشد.
تركيب شعر: «من» موصول مبتدأ و مصرع دوّم خبر آن است، و «لا» نافيه و «يزال» از افعال ناقصه، اسم آن ضمير مستتر در آن كه به «من» عود مى‌كند مى‌باشد و «شاكرا» خبر آن و «على» جار و الف و لام موصول در محل جر، متعلّق به «شاكرا» و كلّ جمله، صله براى «من» و «مع» ظرف و مضاف به ضمير و متعلّق به «كائن» صله «ال» و فاء زايده و «هو» مبتدأ و «حر» كه در اصل «حرى» بوده و اعلال شده خبر است، و «بعيشة» متعلّق به «حر» و «ذات» صفت براى «عيشة» و «سعة» مضاف اليه است.

معناى شعر: «كسى كه پيوسته سپاسگزار بر چيزى است كه با اوست و داراى آن است پس او سزاوار زندگى داراى وسعت و آسايش است».

و مثال براى دوّم:
«من القوم الرسول اللّه منهم‌
لهم دانت رقاب بني معدّ» [1]
شاهد در دخول «ال» بر جمله اسميه، «رسول اللّه منهم» است.

تركيب شعر: «من القوم» خبر مبتداى محذوف «هو من القوم» بوده، و الف و لام موصول در «الرسول» صفت براى «القوم» و در محل جر و جمله اسميه، صله براى الف و لام و محلّى از اعراب ندارد و «لهم» متعلّق به فعل «دانت» و «رقاب» فاعل آن فعل و مضاف به «بني» و «معدّ» مضاف اليه «بني» مى‌باشد.
و مراد از بنى معد، بنى هاشم است كه «معد» جدّ اعلاى آنان است و مراد از او، معد بن عدنان بن ادد بن همسع بن نبت بن قيدار بن إسماعيل بن إبراهيم الخليل عليه السّلام مى‌باشد.  معناى شعر: «او از قومى است كه پيامبر خدا از آنان است و گردنهاى فرزندان معد به خاطر آنان فرو آمده است».
و مثال براى سوّم: شعر فرزدق در ردّ داورى‌كردن يك أعرابى بين او و جرير و اخطل است، كه آن اعرابى فرزدق و آن دو را محكوم كرده بود:

«ما أنت بالحكم الترضى حكومته‌
و لا الأصيل و لا ذي الراي و الجدل» [2]

شاهد در دخول «ال» بر جمله فعليه كه فعل آن، مضارع است- ترضى- مى‌باشد.
تركيب شعر: «من القوم» خبر مبتداى محذوف «هو من القوم» بوده، و الف و لام موصول در «الرسول»  
تركيب شعر: «من القوم» خبر مبتداى محذوف «هو من القوم» بوده، و الف و لام موصول در «الرسول» صفت براى «القوم» و در محل جر و جمله اسميه، صله براى الف و لام و محلّى از اعراب ندارد و «لهم» متعلّق به فعل «دانت» و «رقاب» فاعل آن فعل و مضاف به «بني» و «معدّ» مضاف اليه «بني» مى‌باشد.
و مراد از بنى معد، بنى هاشم است كه «معد» جدّ اعلاى آنان است و مراد از او، معد بن عدنان بن ادد بن همسع بن نبت بن قيدار بن إسماعيل بن إبراهيم الخليل عليه السّلام مى‌باشد.
معناى شعر: «او از قومى است كه پيامبر خدا از آنان است و گردنهاى فرزندان معد به خاطر آنان فرو آمده است».

و مثال براى سوّم: شعر فرزدق در ردّ داورى‌كردن يك أعرابى بين او و جرير و اخطل است، كه آن اعرابى فرزدق و آن دو را محكوم كرده بود:
«ما أنت بالحكم الترضى حكومته
و لا الأصيل و لا ذي الراي و الجدل» [2]

شاهد در دخول «ال» بر جمله فعليه كه فعل آن، مضارع است- ترضى- مى‌باشد.
تركيب شعر: «ما» نافيه و «أنت» اسم آن و «الحكم» خبر «ما» نافيه و باء زائده مى‌باشد و الف و لام موصول در محل جر صفت «الحكم» و جمله فعليه بعد صله آن است و «ترضى» فعل مجهول و «حكومة» نايب فاعل است كه اضافه به ضمير شده است. و واو عطف مى‌كند «الأصيل» و «ذي الرأى» را بر «الحكم» و «لا» زائده است و «الجدل» عطف بر «الرأى» مى‌باشد.

معناى شعر: «تو نيستى داور و قاضى كه قضاوت او مورد رضايت باشد و نيستى تو انسانى اصيل و صاحب رأى و لايق سخن و گفتگو».
البته بايد دانست كه دخول «ال» موصول بر اين سه، خاص به شعر و ضرورت است، و حال آنكه اين مبنا مخالف قول اخفش است كه مى‌گويد: الف و لام در نثر نيز بر هرسه مى‌آيد، و همچنين مخالف قول ابن مالك است كه مى‌گويد دخول آن بر مضارع خاص شعر نيست و در نثر نيز مى‌باشد. هرچند دخول آن بر دوتاى ديگر خاص به شعر است.

متن‌ الثّاني: أن تكون حرف تعريف و هي نوعان: عهديّة و جنسيّه و كلّ منهما ثلاثة أقسام: فالعهدية: إمّا ...
شرح‌ دوّمين وجه از وجوه سه‌گانه «ال» اين است كه حرف تعريف باشد و دلالت بر تعريف و تعيين مدخول خود نمايد. كه مدخول به واسطه آن معرفه مى‌گردد. اين قسم داراى دو نوع است:
عهدية: كه دلالت بر تعيين و معهوديت و معلوميت مدخول نزد متكلّم و مخاطب مى‌كند، كه اين خود بر سه قسم است:
الف: يا اينكه مدخول و مصحوب «ال» نزد متكلّم و مخاطب به واسطه ذكر آن در عبارات گذشته معلوم مى‌بوده باشد، مانند: آيه شريفه:
فِيها مِصْباحٌ، الْمِصْباحُ فِي زُجاجَةٍ الزُّجاجَةُ كَأَنَّها كَوْكَبٌ دُرِّيٌ‌ «النور/ 35»

شاهد در وقوع الف و لام عهد ذكرى بر كلماتى است كه سابقا ذكر شده و به همين جهت بر آنها الف و لام آورده شده مى‌باشد كه آن كلمات داراى الف و لام عهد ذكرى «المصباح» و «الزجاجة» است.
و ملاك و معيار «ال» عهد ذكرى، قرار دادن ضمير بجاى آن و مدخولش، و در اين صورت صحيح بودن كلام است، چنانكه مى‌توان در هردو معهود ذكرى در آيه،
ضمير مناسب آن دو را قرار داد و آيه همان معناى اصلى خود را داشته و از جهت نحوى نيز اشكالى پديد نيايد.
ب: يا اينكه مدخول و مصحوب «ال» نزد متكلّم و مخاطب به واسطه علم قبلى و تصوّر ذهنى آن دو به آن معلوم مى‌بوده باشد، مثل آيه شريفه: إِذْ يُبايِعُونَكَ تَحْتَ الشَّجَرَةِ «الفتح/ 18» كه هم خداوند كه متكلم و هم مخاطبين مى‌دانند آن درختى كه در زير آن بيعت واقع شد كدام است، و آن شجره سمره بود كه در تحت آن بيعت رضوان واقع شد.

ج: يا اينكه مى‌بوده باشد مدخول آن، معهود و معلوم نزد متكلّم و مخاطب به جهت حضور آن، مانند: الْيَوْمَ أَكْمَلْتُ لَكُمْ دِينَكُمْ‌ «المائدة/ 3» كه به معناى امروز است و مراد از آن، روز عيد غدير خم است و در اينجا به جهت اينكه اين آيه در آن روز نازل شده، حضور آن روز باعث معلوميت «يوم» مى‌گردد. لذا الف و لام عهد حضور بر آن داخل شده است.
متن‌ و الجنسية: إمّا لاستغراق الأفراد و هي التي ...
شرح‌ دوّمين نوع از «ال» تعريف «ال» جنسيه است كه خود بر سه قسم است:

1- يا براى دلالت بر استغراق و شمول جميع افراد مدخول است، كه ملاك و نشانه آن اين است كه بتوان كلمه «كلّ» را حقيقتا به جاى «ال» گذاشت و مجاز نيز لازم نيايد، مثل آيه شريفه: إِنَّ الْإِنْسانَ لَفِي خُسْرٍ إِلَّا الَّذِينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ‌ «و العصر/ 2 و
3» كه الف و لام «الإنسان» براى استغراق افرادى است و مى‌توان كلمه «كلّ» به جاى آن گذاشت و معنا حقيقتا درست باشد، و استثناء نيز دليل بر استغراق افرادى آن است زيرا همواره استثناء از كلمات عام مى‌شود. نام اين قسم در اصطلاح، «ال» استغراق افراد مى‌باشد.

2- يا براى دلالت بر استغراق و شمول جميع صفات مدخول است و
علامت آن اين است كه اگر «كلّ» به جاى آن قرار داده شود مجاز در كلام لازم آيد، مانند: «زيد الرجل» يعنى زيد تمامى صفات مردانگى را داراست و اگر «كلّ» را به جاى «ال» بگذاريم، مجاز لازم مى‌آيد، زيرا مى‌شود: «زيد كلّ رجل» در حالى كه زيد تمامى مردان حقيقتا نيست.

3- يا براى دلالت بر تعريف ماهيّت و حقيقت آن اسم مدخول است كه ديگر «كلّ» نه حقيقتا و نه مجازا نمى‌تواند جايگزين «ال» شود، و در اين قسم نظر و توجّه به صرف ماهيت آن است و به افراد و صفات آن نظر و توجّهى نيست. مانند آيه شريفه: وَ جَعَلْنا مِنَ الْماءِ كُلَّ شَيْ‌ءٍ حَيٍ‌ «الأنبياء/ 30» كه مراد از آن ماهيت مشخص و معلوم آب است.
يا حديث امام حسن مجتبى عليه السّلام كه در تعريف پستى و لئامت مى‌گويند:
(اللوم أن لا تشكر النعمة) [1] يعنى: «پستى يعنى شكر نكردنت نعمت خدا را».
بعضى از نحويين مثل ابن مالك درباره «ال» ماهيّت مى‌گويند: همانا آن «ال» تعريف است، زيرا ماهيات و جنس اشياء در اذهان انسانها امور و اشياء معلوم و معهودى هستند، كه دقيقا بعضى از بعض ديگر متمايزند و قابل اشتباه با يكديگر نيستند و هرگاه متكلّم مى‌خواهد اشاره به همين معلوميت ماهيت يك شي‌ء كند، الف و لام براى بيان همين معلوميت و تمايز اين ماهيت از ديگر اجناس و ماهيات مى‌آورد. بنابراين در تقسيم «ال» عهديه مى‌گويند: بر دو قسم است: عهد شخصى كه خود سه فرد- ذكرى، ذهنى و حضورى- دارد و عهد جنسى كه يك فرد دارد و «ال» جنس بر دو قسم است: 1- استغراق افراد. 2- استغراق صفات.
متن‌ و الفرق بين المعرّف ب «ال» هذه و بين اسم الجنس النكرة هو الفرق ...
شرح‌ و فرق بين اسمى كه تعريف گرديده شده به اين «ال» مورد بحث- يعنى «ال»
ماهيت- با اسم جنس نكره مثل: «رجل» همانند فرق بين مطلق و مقيّد است. و دليل اين كلام، اين است كه كلمه‌اى كه داراى الف و لام است دلالت مى‌كند بر يك ماهيت به قيد معلوميت و حضور آن در ذهن و لكن اسم جنس نكره تنها دلالت دارد بر ذات آن ماهيت بدون اعتبار و ملاحظه هيچ قيدى، به اين صورت كه اوّلى به شرط حضور در ذهن است، و دوّمى لا بشرط حضور يا عدم حضور در ذهن است، مانند «الرجل» يعنى ماهيت مرد كه نزد مخاطب و متكلّم حاضر در ذهن و معلوم و متصوّر است، و «رجل» يعنى صرف ماهيت مرد چه ماهيت آن تصور گردد و چه تصور نگردد.
متن‌ الوجه الثّالث: أن تكون زائدة و هي نوعان: لازمة و غير لازمة. فالاولى: كالتي في الأسماء الموصولة ...
شرح‌ وجه و صنف سوّم از وجه سه‌گانه «ال» اين است كه زائده باشد كه مفيد تعريف معناى مدخول خود نمى‌گردد «نه لفظا و نه معنا» و خود داراى دو نوع است:

1- لازمه: يعنى همواره اين «ال» زائده بر مدخول خاص خود در استعمال وجود دارد.

2- غير لازمه: كه گاهى بر مدخول خاص خود داخل مى‌شود.
امّا نوع اوّل داراى چهار قسم است:
1- «ال» داخله بر اسم‌هاى موصول مختصه، البته بنا بر قول به اينكه موصولات معرفه بودنشان به واسطه صله آنهاست. اين نظريه را ابن مالك، دمامينى‌ [1] و اشمونى‌ [2] اختيار نموده‌اند.
و قد تزاد لازما كالّلات
و الآن و الّذين ثمّ اللائي
ولى اگر بگوييم تعريف موصولات به واسطه «ال» است، آن وقت الف و لام زائده نبوده بلكه «ال» تعريف مى‌باشد و در اين صورت صله مكمّل تعريف است و اين قول اخفش است، قول سوّم اين است كه موصولات فى حدّ نفسه معرفه هستند و «ال» زائده است. اين قول محقق رضى‌ [1] است.

2- «ال» ناقله: كه واقع مى‌شود بر اعلام منقول. قابل ذكر است كه
شرط اين قسم اين است كه الف و لام از همان ابتداى نقل بر اسم منقول داخل شده باشد، مانند: «اللّات» كه اسم فاعل «لتّ يلتّ» به معناى كوباننده‌ [2] و مخلوط كننده، كه از معناى وصفى خود نقل داده شده همراه با «ال» براى بت قبيله ثقيف، و «العزّى» افعل تفضيل و مؤنّث «الأعزّ» كه از معناى وصفى خود نقل داده شد همراه با «ال» و علم شده براى بت قبيله بنى كنانه.

3- «ال» مرتجله است كه داخل بر اعلام مرتجل مى‌شود البته به شرط مقارنت و همراهى اين الف و لام با نقل ارتجالى آنها همانطور كه در «ال» ناقله شرط مى‌باشد مانند: «السموأل» بر وزن «سفرجل» كه در لغت به معناى پشه است و نقل ارتجالى داده شده به «ابن عاديا» از شعراى يهودى كه در كتاب «حماسه ابى تمام»، بعض از اشعار او، مذكور مى‌باشد .
 بايد دانست كه فرق اعلام منقوله و اعلام مرتجله اين است كه در اوّلى مناسبت بين معناى منقول اليه و منقول منه مى‌باشد، امّا در دوّمى اصلا يا ملاحظه مناسبت نشده است و يا اساسا نقل داده نشده بلكه هم‌اكنون بدون سابقه قبلى وضع براى اسمى شده است. به همين جهت به آن ارتجالى يعنى بى‌سابقه مى‌گويند.

4- «ال» غالبيه كه بر اسم علم بالغلبه واقع مى‌شود و در اينجا هم آن شرط مى‌باشد كه عبارت است از: مقارنت دخول «ال» با علم بالغلبه شدن، و شايان ذكر است كه علم بالغلبه يعنى نقل دادن يك اسم كلى به بعض (يكى) از افرادى كه آن كلمه علم، بالوضع الأوّلى و در اصل براى دلالت و تطبيق بر هريك از آن افراد بوده
است. مانند: «البيت» كه در اصل و وضع اوّلى، بدون «ال» يك اسم كلى بوده و تمامى خانه‌ها از مصاديق آن بوده است، لكن به جهت غلبه و كثرت استعمال اين لفظ همراه با «ال» در يكى از مصاديق آن- كه خانه خداست- اين كلمه همراه با «ال» علم شده است، و همچنين است كلمه «المدينه» كه اوّلا بدون «ال» يك معناى كلى داشته كه تمامى شهرها مصاديق آن بوده سپس همراه با «ال» وضع تعيّنى پيدا كرده و علم بالغلبه براى مدينة الرسول و شهر طيبه، شده است.
و قد يصير علما بالغلبة
مضاف أو مصحوب ال كالعقبة
قابل ذكر است اين الف و لام در اصل و قبل از علم بالغلبه شدن كه روى اين نوع كلمات قرار داشته، «ال» تعريف عهد ذهنى بوده است، به‌عنوان مثال:

«المدينه» يعنى شهر خاصى كه معلوم است ذهنا براى متكلّم و مخاطب، و حالا كه نقل داده شده با آن الف و لام، چون خود آن كلمه، معرفه و علم مى‌شود، ديگر آن الف و لام زائده مى‌گردد.
متن‌ و الثّانية: نوعان: كثيرة واقعة في الفصيح و غيرها، فالأولى: الداخلة على علم ...
شرح‌ دوّمين قسم از «ال» زائده، غير لازمه است كه خود داراى دو نوع است:

1- «ال» كثير الاستعمالى كه واقع مى‌شود در عبارات فصيح و آن «ال» لمحّيه است كه داخل بر اسم علم منقولى مى‌شود كه داراى اين سه شرط باشد:
الف: نقل از اسم مجرّد از الف و لام باشد، بنابراين اين «ال» بر اسم منقولى كه سابقا الف و لام داشته، نمى‌آيد.

ب: نقل از لفظى كه داراى صلاحيت دخول الف و لام داشته است باشد، پس بر امثال «يزيد» و «يشكر» كه در اصل فعل بوده‌اند و هم‌اكنون علم منقول شده‌اند، نمى‌آيد زيرا در اصل فعل بوده‌اند.

ج: نقل از اسمى باشد كه الآن هم در معناى علمى، نگاهى و توجّهى به معناى اوّل و اصلى آن اسم شده باشد. و اين «ال» رمز و نشانه اين توجّه و ملاحظه است. [1] مانند: «الحارث» و «العباس» كه داراى هرسه شرط مى‌باشند. و از «حارث» و «عباس» به معناى برزگر، و تندخو و ترش‌رو نقل داده شده، هرچند كه الآن علم هستند و اسم اشخاص شده‌اند، لكن به معناى اوّلى آنها توجّهى است. نام آن شخص «الحارث» شده تا در آينده دهقان شود و آن ديگرى، انسان شجاع و داراى تعصّب و خوى تند گردد.

بايد گفت كه اين «ال» موجب تعريف مدخول نمى‌شود، به همين جهت، ذكر و حذف آن در اين مورد مساوى است:

و بعض الأعلام عليه دخلا
للمح ما قد كان عنه نقلا
كالفضل و الحارث و النعمان
فذكر ذا و حذفه سيّان
البته بايد دانست كه دخول اين «ال» بر اسماء منقول، سماعى است و داراى ضابطه خاصى نيست، لذا موارد و مواضع جواز استعمال آن متوقف بر استعمال عرب و سماع از آن مى‌باشد، چنانكه ملاحظه مى‌شود كلمه «محمّد و أحمد» هرچند نقل از اسم مفعول و افعل تفضيل داده شده‌اند و معناى اوّلى آنها هم‌اكنون مورد لحاظ است لكن عرب الف و لام لمحّيه بر آن داخل نكرده بنابراين اين دو را نمى‌شود با اين الف و لام استعمال كرد.

2- «ال» زائده غير لازمه غير كثير الاستعمال: كه خود داراى دو قسم است:
الف: «ال» ضروريه كه در اشعار واقع مى‌شود، مانند شعر رشيد بن شهاب يشكرى:
«رأيتك لمّا أن عرفت وجوهنا
صددت و طبت النفس يا قيس عن عمرو» [2
شاهد در دخول «ال» است بر «نفس» كه تمييز است و بايد تمييز نكره باشد و به جهت ضرورت شعرى و تصحيح قافيه «ال» بر آن آمده است.
تركيب شعر: «رأيتك» فعل و فاعل و ضمير خطاب در محل نصب، مفعول آن.
«لمّا» ظرفيه شرطيه و «أن» زائده و «عرفت» فعل شرط و «وجوهنا» مفعول و مراد از آن «أنفسنا» مى‌باشد و «صددت» جواب شرط به معناى «تسلّيت» و «عن عمرو» جار و مجرور متعلّق به «صددت» و «طبت» فعل و فاعل و «النفس» تمييز نسبى و «يا» حرف ندا و «قيس» منادا و جمله «طبت النفس يا قيس» معترضه بين عامل و معمول است.
معناى شعر: «ديدم تو را زمانى كه شناختى وجود ما را، پس تسلّى داده‌اى و روى برگردانده‌اى از خونخواهى از قتل عمرو پس تو پاك هستى از حيث نفس اى قيس.» و ابن مالك در الالفيه اشاره به همين شعر براى تمثيل براى اين قسم دارد:
للاضطرار كبنات الأوبر
كذا و طبت النفس يا قيس السري‌
ب: «ال» شاذة كه در نثر به‌طور بسيار كم واقع مى‌شود و اين قسم هم سماعى است. مثل قول عربها كه مى‌گويند: «ادخلوا الأوّل فالأوّل» كه شاهد در دخول «ال» بر كلمه «اوّل» است كه حال بوده و حال بايد نكره باشد. بنابراين الف و لام زائده است، و معناى مثال عبارت است از: «داخل شويد در حالى كه ترتيب بايد مراعات شود».
تنبيه‌
متن‌ قال الكسائي في قول القائل: [1]

فإن ترفقي يا هند فالرفق أيمن 
و إن تخرقي يا هند فالخرق أشأم‌
فأنت طلاق و الطلاق عزيمة

 ‌«أنت طلاق» كه در بيت دوّم است بطور كتبى سؤال كرد كه در فرض رفع و نصب «ثلاث» حكم فقهى آن چيست؟

او چون مى‌دانست كه اين يك مسأله نحوى- فقهى است، سؤال را نزد كسائى، امام نحو كوفه و ملك النحات دربار عباسيان برد.
تركيب و معناى بيت اوّل: «إن» شرطيه «ترفقى» فعل مضارع مخاطب مؤنّث و فعل شرط، مجزوم به حذف نون از ماده «الرفق» يعنى مداراكردن و جمله «يا هند» معترضه بين شرط و جزاء و فاء جواب و «الرفق» مبتدأ و «أيمن» خبر و به معناى بركت و خير است.
و تركيب مصرع دوّم نيز همين‌طور است؛ «الخرق» به معناى گسستن است و «أشام» به معناى نامبارك و شوم و «أنت» مبتدأ و «طلاق» كه از آن اراده «طالق» شده است خبر مى‌باشد و اين جمله اسميه اخباريه در مقام انشاء است و با آن صيغه طلاق انشاء مى‌شود.
واو استينافيه و «الطلاق» مبتدأ و «عزيمة» خبر و به معناى حتميّت، و «من» موصول و در محل رفع مبتدأ و «يخرق» صله آن و «أعقّ» به معناى «أشدّ عصيانا» خبر آن است و «أظلم» عطف بر «أعقّ» مى‌باشد.

كسائى گفتند: اگر گوينده رفع دهد كلمه «ثلاث» را، بنا بر خبر دوّم براى «الطلاق» طلاق داده شده است آن زن، يك طلاقه، كه زوج مى‌تواند به آن زن در زمان عدّه رجوع كند؛ زيرا گوينده اوّلا صيغه طلاق را خواند، و بعد از آن او خبر مى‌دهد كه طلاق تام- زيرا الف و لام «الطلاق» نزد كسائى براى استغراق صفات است- حتميت داشته و سه‌تايى است.
و اگر گوينده نصب دهد «ثلاث» را، طلاق داده شده آن زن سه طلاقه؛ زيرا «ثلاثا» در اين صورت مفعول مطلق عددى مى‌شود براى «طلاق» كه بين اين دو جمله معترضه «و الطلاق عزيمة» قرار گرفته است در تقدير اينگونه است «أنت طلاق طلاقا ثلاثا».
متن‌ و الصّواب: أنّ كلا من الرفع و النصب محتمل لوقوع الثلاث و لوقوع الواحدة، أمّا الرفع ...

شرح‌ كسائى اين حكم را با نظر به اعراب كلمه «ثلاث» گفته و تمام توجّه خود را معطوف به اعراب اين كلمه كرده‌اند در حالى كه اين درست نيست، بلكه بايد الف و لام «الطلاق» هم مورد توجّه قرار گيرد كه در اين صورت هم در وجه رفع «ثلاث» و هم در وجه «نصب»، آن دو احتمال جايز مى‌شود.
امّا در وجه رفع: زيرا اين «ال» دو احتمال دارد:
1- يا براى استغراق صفات و خصائص افراد است كه معنا كرديم و گفتيم يك طلاقى است.

۲- يا براى عهد ذكرى است كه سه طلاقه مى‌شود و معناى شعر اينگونه است: «تو اى زن طلاقى و اين طلاق مذكور و سابق الذكر حتميّت داشته و سه‌تايى است».
قابل ذكر است كه نمى‌توان اين الف و لام را، استغراق افراد گفت كه «كلّ» جايگزين آن حقيقتا مى‌شود، زيرا معناى جمله اينگونه مى‌شود: كلّ طلاق سه طلاقه است، و اين غلط است؛ چون خبر خاصّ بوده و يكى از افراد طلاق است زيرا طلاق افراد ديگر هم دارد، مانند يك طلاقه‌كردن، بنابراين مبتدأ عام است و إخبار خاص از عام صحيح نيست همانطور كه اگر گفته شود: الحيوان انسان، غلط و باطل است زيرا حيوان تنها انسان نيست بلكه اعم از اوست و همچنين شعر، كه كل طلاق و همه آن، عزيمه و سه طلاقه نيست.

پس با توجّه به معناى «ال» در اين وجه مى‌شود دو احتمال داد. بنا بر اينكه «ال» عهد ذكرى باشد، واقع شده است سه طلاق و اگر «ال» جنسيه استغراق صفات باشد، يك طلاق واقع شده، چنانكه كسائى تنها همين احتمال را در اين وجه گفته بود.
امّا در وجه نصب: نيز دو احتمال است، زيرا كه «ثلاثا» از حيث اعراب دو احتمال دارد:
1- مفعول مطلق براى «طلاق» باشد و در مقام بيان عدد آن طلاق بوده و جمله «و الطلاق عزيمة» معترضه باشد، در اين صورت سه طلاقه است كه كسائى نيز اين احتمال را گفته‌اند.

2- حال باشد براى ضميرى كه در «عزيمة» است در اين صورت طلاق آن زن يك طلاقه است كه از «أنت طلاق» فهميده مى‌شود سپس شاعر خبر به يك مطلب ديگر مى‌دهد به اينكه: الطلاق عزيمة اذا كان ثلاثا، يعنى طلاق حتميت دارد در حالى كه سه طلاقه باشد.
متن‌ و إنّما يقع ما نواه و هذا ما يقتضيه معنى هذا اللفظ ...
شرح‌ باتوجّه به اينكه اين چهار احتمال وجود دارد، همانا طلاق آنگونه واقع مى‌شود كه قائل قصد كرده و در نيت دارد و اين احتمالات مقتضاى معناى اين شعر است با بررسى نحوى و صناعى و با قطع‌نظر از شئ ديگرى مانند قرائن لكن طلاقى كه اين شاعر معين اراده كرده، عبارت است از سه طلاقه؛ زيرا قول او بعد از اين دو بيت، دلالت بر سه طلاقه بودن دارد:

«فبيني بها أن كنت غير رفيقة
و ما لإمرى بعد الثلاث مقدّم

معناى شعر: «پس بايد جدا شوى به واسطه اين سه طلاقه‌كردن؛ زيرا تو مى‌بودى غير رفيق و دشمنى براى من، و نيست براى مرد بعد از سه طلاقه‌كردن زن، مقدم شدن و مراجعه به آن زن» زيرا بايد اوّلا محلّل گرفت و بعد از طلاق دادن او و گرفتن عدّه از ناحيه آن زن، دوباره او را عقد كرد.

بينى: فعل امر از بينونة و ضمير «بها» راجع به «ثلاث» است و «أن كنت» محلا مجرور به لام جاره تعليليه مقدّر و «مقدّم» مصدر ميمى مى‌باشد.
نكته: در احتمال دوّم وجه نصب، مى‌توان گفت باتوجّه به معناى «ال» دو احتمال ديگر نيز مى‌توان متصوّر شد: اگر عهد ذكرى باشد، سه طلاقه، و اگر جنسيه باشد، يك طلاقه است.
مسألة : 
متن‌ أجاز الكوفيون و بعض البصريين و كثير من المتأخّرين نيابة «ال» من الضمير المضاف إليه و خرجّوا ...
شرح‌ اين مسأله پيرامون «ال» قسم پانزدهمى است كه نحويين مكتب كوفه و بعضى از بصريين و كثيرى از متأخرين مانند سيوطى‌ [1] و زجاج‌ [2] و ابن مالك، اضافه كرده‌اند، و آن «ال» داخل بر اسمى است كه آن «ال» نائب از ضميرى مى‌باشد كه مضاف اليه آن اسم بوده است، و هم‌اكنون حذف گرديده و «ال» نائب از آن است لفظا و معنا.
و حمل نموده‌اند بر همين معنا، الف و لامى كه در اين آيه شريفه مى‌باشد:
وَ أَمَّا مَنْ خافَ مَقامَ رَبِّهِ وَ نَهَى النَّفْسَ عَنِ الْهَوى‌ فَإِنَّ الْجَنَّةَ هِيَ الْمَأْوى‌ «النازعات/ 40 و 41».

زيرا «من» موصوله و مبتدأ است، و جمله بعد از آن صله، و جمله «فإنّ الجنة هى المأوى» خبر است كه بايد رابط و عائدى داشته باشد كه به آن مبتدأ برگردد و الآن هيچگونه ضميرى نيست كه به آن مبتدأ برگردد. بلكه سابقا ضمير مضاف اليه (مأواه) رابط بوده كه بعد از حذف آن «ال» نائب از آن شده و هم‌اكنون عائد محسوب مى‌شود.

و همچنين است الف و لامى كه در مثال «مررت برجل حسن الوجه» و «ضرب زيد الظهر» زمانى كه «الوجه» بنابر فاعليت و «الظهر» بنابر بدليت بعض ازكل، رفع داده شود چون در اين صورت مثال اوّل ضمير رابط بين موصوف «رجل» و صفت «حسن الوجه» مى‌خواهد به همين جهت اين مثال در اصل «حسن وجهه» بوده كه ضمير مضاف اليه كه رابط نيز بوده حذف شده و به جاى او نائب آن يعنى «ال» آمده است و هم‌اكنون در حكم رابط مى‌باشد، شايان ذكر است كه اگر «الوجه» منصوب مى‌بود ضمير مستتر در «حسن» فاعل و رابط بود و ديگر مقتضى نيابت الف و لام از ضمير مضاف اليه موجود نبود و همچنين است در «الظهر» زيرا بدل بعض از كل بايد ضميرى داشته باشد كه به مبدل منه برگردد كه در اينجا حذف شده و نائب آن يعنى «ال» به جاى آن آمده بنابراين اصل آن مثال «ضرب زيد ظهره» بوده است. بايد توجّه داشت كه اگر «الظهر» منصوب بود، نصب آن به واسطه منصوب بنزع خافض بودن است (فى الظهر) و بدل نمى‌باشد تا نيازمند ضمير باشد و گفته شود الف و لام عوض از ضمير مضاف اليه محذوف است.

ولى كسانى كه قائل به عدم وجود «ال» نائبه هستند در اين موارد مى‌گويند:
يك جار و مجرور كه عائد و رابط است، مقدّر مى‌باشد، مانند: «الماوى له» در آيه، چنانكه طبرسى‌ [1]، ابو البقاء [2]، زجاج‌ [3]، ابو اسحاق و شيخ طوسى‌ [4] اين رأى را دارند و در دو مثال «منه» در تقدير گرفته‌اند.
متن‌ و قيّد ابن مالك الجواز بغير الصلة ...
شرح‌ ابن مالك گفته است جايز است اين نيابت در جايى كه ضمير مضاف اليه، عائد در صله موصول نباشد، زيرا عائد و رابط در صله، بايد قوى باشد و «ال» رابط ضعيفى است.

و زمخشرى‌ [1] اجازه داده است نيابت «ال» از اسم ظاهر نيز، زيرا او در آيه شريفه: عَلَّمَ آدَمَ الْأَسْماءَ «البقرة/ 31» گفته است در اصل «أسماء المسميّات» بوده است.
و ابو شامه از علماى ادب و تاريخ و قراءت و فقه، نيابت از ضمير حاضر را نيز صحيح مى‌دانند، لكن معروف و ظاهر از كلام نحويين در اين بحث، تنها تمثيل و مثال آوردن نيابت «ال» از ضمير غائب است كه اين كاشف از نيابت آن فقط در اين مورد است، بنابراين قول زمخشرى و ابو شامه در مواضع استعمال مخالف قول قائلين به نيابت است.

جواهر البلاغه : 

في تعريف المسند اليه بال
بؤتي بالمسند إليه معرفا بال العهدية أو الى الجنسية لأغراض آتية

ترجمه
مسند اليه با الف و لام تعریف و یا الف و لام جنسیه می آید بخاطر اهدافی که ذیلا می آید.
1. ال العهدية تدخل على المسند إليه للإشارة إلى معهود بين المتخاطبين و عهده
يكون: أ. بتقدم ذكره صريحاً، كقوله تعالى: فيها مصباح المصباح في زجاجه ويسمى عهداً صريحياً. او تلويحاً ، كقوله تعالى و ليس الذكر كالأنثى فالذكر و ان لم يكن مسبوقاً صريحاً إلا أنه أشارة إلى ما في الآيه قبله؛ رب إني نذرت لك ما في بطني محررا .
فإن التحرير هو العتق لخدمة بيت المقدس و إنهم كانوا لا يحررون لخدمتها إلا الذكور فالذكر تقدم كتابة بلفظة ما و يسمى عهداً كنائياً.

ترجمه
الف و لام عهدیه بر مسند الیه داخل میشود تا به مصداقی که بین متکلم و مخاطب شناخته شده است اشاره کند و شناخته بودنش چند گونه است. (الف) با در ابتدای کلام صراحتا نامش ذکر شده است مانند قول خداوند و در آن چراغی است. و چراغ در شیشه است این الف و لام عهد صریحی نام دارد (شاهد مثال «المصباح» است که چون در ابتدای کلام مصباح» ذکر شد به دلیل عهد ذکری معرفه آمده است. با شناخته بودنش به این دلیل است که قبلا از آن نامی برده شده است لذا معرفه می آیند مانند. اف و ام ترين آيه شريفه وليس الذكر كالانتي) و پسر مانند دختر نیست) اگر چه قبلا در کلام پسر ذکر نشده است اما در آیه قبل به آن اشاره شده رب انی نذرت لك «ما» في بطنی محررا به مریم گفت: خدایا من نذر کردم آنچه در شکمم است از تمام نبود آزاد باشد تا بتواند خادم بیت المقدس شود) تحریر همان آزاد بودن برای خدمت کردن به بیت المقدس است (یعنی مانعی برای خدمت به بیست المقدس نداشته باشد و مانع دختر بودن بود چون بنی اسرائیل فقط مردان را خادم بیت المقدس می کردند معلوم میشود که مقصود از هماه در آیه پسر است و به این الف و لام کتابی می گویند.
بیان و توضیح : 
مادر مریم باردار بود و دوست داشت پسر بزاید تا بتواند او را خادم بیت المقدس کنند و چون بنی اسرائیل نمی گذاشتند زنان خادم بیت المقدس شوند مادر مریم گفت: قرب انی ندرت لك ما في بطنی محررا خدایا من نذر کردم آنچه در شکم دارم آزاد باشد منظورش از آزاد بودن این است  که مانعی نداشته باشد که خادم بیت المقدس باشد و از آنجایی که بنی اسرائیل دختر بودن را مانع خدمتگذاری به بیت المقدس می دانستند معلوم میشود او آرزوی پسر می کرد. اما وقتی بچه به دنیا آمد و دید دختر است گفت: رب وضعتها انتی (خداوندا دختر زائیده) وحی آمد وليس الذكر كالان پسری : که تو ارزو داشتی به این دختر نمی رسد (یعنی این دختر چیز دیگری است. و او اتفاقا خادم بیت المقدس هم خواهد شد.
متن ٨٦
ب) بحضوره بذاته في الخارج كقوله تعالى: اليوم أكملت لكم دينكم ويستى عهدا حضوريا أو بمفهومه في الذهن كقوله تعالي : واذ هما في الغارة ونحو: هل تعقد المجلس و يسمى عهداً علميا.

ترجمه
یا چون ذات و عین خارجی شیء حاضر است آن شی شناخته شده است مانند والیوم اکملت لكم دينكم امروز کامل کردم برای شما دبستان را و این الف ولام عهد حضوری نامیده می شود. یا چون مفهومش در ذهن حاضر است بمفهومه عطف بر بدانه است آن را با الف و لام عهد حضوری ذهنی می آوریم مانند زمانی که اند و در غار بودند چون شنونده می داند. منظور از هما پیامبر (ص) و ابوبکر است و مانند هل انعقد المجلس أيا) مجلس منعقد شد سامع در ذهن خودش میداند منظور کدام مجلس است لذا متکلم مجلس را معرفه یعنی با الف و لام عهد نهی می آورد و عهد علمی نامیده می شود.
متن ٨۷
٢ - ال الجنسية ، وتدخل على المسند إليه الأغراض ثلاثه.
الإشارة إلى الحقيقة من حيث هي يقطع النظر عن عمومها و خصوصها، نحو: الإنسان حیوان ناطق، و تسمى لام الجنس لإن الإشارة فيه إلى نفس الجنس بقطع النظر عن الأفراد، و نحو الذهب أثمن من الفضة.

ترجمه
الف و لام جنسبه بر مسند الیه داخل می شود برای اغراض سه گانه: الف برای اشاره به حقیقت و ماهیت شیء با قطع نظر از عموم با خصوص آن یعنی به افراد
نظری نیست مانند اینکه بگوئی الانسان حیوان ناطق» یعنی ماهیت انسان حیوان ناطق است و به این الف و لام جنسبه گفته میشود چون در آن به خود جنس با قطع نظر از افراد اشاره می شود مانند: «الذهب المن من القصة» طلا قیمتی تر از نقره است.

بیان
به این الف و لام حقیقت جنس و ماهیت و طبیعت گفته می شود مانند اینکه بگوئی الرجل اقوى من المرأة يعني طبیعت و جنس مرد قوی تراز زن است البته ممکن است یک زن پیدا شود که قوی تر از حتی ده مرد هم باشد این منافاتی با گفته ما ندارد زیرا ما حس مرد را گفتیم به افراد با در مثال مصنف جنس طلا گرانتر از جنس نقره است ممکن است یک نفره ای به دلایلی از طلا قیمتی تر باشد. مثلا یک انگشتر نقره که از عهد باستان مانده چون عتیقه است خیلی گرانتر از طلاست و این منافاتی با اینکه گفتیم: الذهب المن من الفضه ندارد چون ما حس را گفتیم.

متن ٨٦
ب الإشارة إلى الحقيقة في ضمن فرد مبهم، إذا قامت القرينة على ذلك، كقوله تعالى: و أخاف أن يأكله الذنب و مدخولها في المعنى كالنكرة وان كان في الفظ تجري عليه احكام المعارف من وقوعه مبتدئا وذا حال ووصفا المعرفه وموصوفا بها ونحو ذلك و تسمى لام العهد الذهني
ترجمه
برای اشاره به حقیقت در ضمن فرد مبهم میباشد و این وقتی است که قرینه ای برای این مطلب موجود باشد مانند قول خداوند و اخاف ان ياكله القلب او می ترسم او را گرگ بخورد و مدخول این الف و لام در معنی نکره است اگر چه به لحظ لفظی احکام معارف بر آن جاری می شود (یعنی به لحاظ لفظی با آن معامله معرفه می شود از جمله اینکه مبتدا واقع می شود (مبتدا باید معرفه باشد بود و الحال وصفت برای معرفه واقع می شود و همچنین موصوف برای صفت معرفه می آید و مانند آن

بیان
فرق این مورد با مورد الف این است که در آنجا مدخول الف و لام ، جنس است به حمل اولی یعنی از جنس مفهوم اراده شده است اما در اینجا مدخول الف و لام جنس است به حمل شایع
یعنی از آن مصداق اراده شده است به نحو فردی میهم

متن ۸۷
ج - الإشارة إلى كل الأفراد التي يتناولها اللفظ اما مطلقا ؛ بمعونة قرينة حالية، كقوله تعالى: «عالم الغيب والشهادة " أي: كل غيب و شهادة. بمعونة قرينة لفظية، كقوله تعالى: «إن الإنسان لفي خسره " أي: كل إنسان لفي خسر، بدليل الاستثناء بعده، و يسمى استغراقاً حقيقياً.

ترجمه
الف و لام دلالت می کند بر اینکه مدخولش شامل تمام افراد به لحاظ لغت می شود و این تو قسم است
(الف) به کمک قرینه حالیه دلالت بر تمام افراد کند مانند عالم الغيب والشهادة (خداوند دانای به غیب و شهود است و الف و لام غیب و شهاده دلالت بر تمام افراد غیب و تمام افراد مشهود می کند (قرینه در اینجا خداوندی است که همه ی غیبها و همه مشاهدات را می داند. ب ) یا به کمک قرینه ی لفظیه ای که در کلام است دلالت بر جمیع الافراد می کنند مانند. وان الانسان لفي خسر همانا انسان در زبان است که شامل هر انسانی می شود به دلیل آمدن حرف استثناء «الا» بعد از این آیه وان الانسان لفي خسر الا الذين آمنوا ...

بیان : 
حرف استثناء علامت این است که ما قبلش که مستثنی منه است عام است زیرا همیشه ستنی منه عام است و مستثنا خاص و اگر مستثنی منه عام نباشد و خاص باشد لازمه اش تحصیل حاصل است یعنی چیزی از اول خاص است ما خواسته باشیم آن را با الا خاص کنیم و این باطل است پس الا قرینه لفظیه است بر اینکه الف و لام الانسان که ماقبل الا است الف و لام استغراق حقیقی و جمیع الافرادی است .
متن ۸۷

د و اما مقيدا، نحو جمع الأمير التجار و القي عليهم نصائحه، اي جمع الأمير تجار مملكته لا تجار العالم اجمع و يسمى استغراقاً عرفياً.
ترجمه
با الف و لام برای اشاره به تمام افراد مقید به زمان با مکان خاصی می باشد مانند: جمع الأمير التجار و التى عليهم نصاحتحه امیر همه بازرگانان را جمع کرد و نصایحش را به آنها گفت مسلماً مراد از «التجار» تاجران کشور آن امیر است. به همه تاجران عالم چون او حاکم کشور خودش است پس الف و لام التجار همه تجار کشور آن امیر را شامل میشود و به این الف و لام استغراق عرفی گفته می شود.
مغنی الاریب :
 ال على ثلاثة أوجه:
أحدها: أن تكون اسماً موصولاً: بمعنى الذي وفروعه، و هي الداخلة على اسمى الفاعل والمفعول كقول أمير المؤمنين : لعن الله الأمرين بالمعروف التاركين له و
الناهينَ عَنِ الْمُنْكَرِ الْعَامِلِينَ به قبل: والصفات المشبهة و ليس بشيء؛ لأن الصفة المشبهة للنبوت، فلا تؤول "
و لهذا كانت الداخلة على اسم التفضيل ليست موصولة باتفاق و ربما وصلت بظرف، أو بجملة اسمية، أو فعلية فعلها مضارع
فالأول كقوله:
من لا يزال شاكراً عَلَى الْمَعة و الثاني كقوله:
منَ الْقَوْمِ الرَّسُولُ اللهِ مِنْهُمْ و الثالث كقول الفرزدق: ما أنتَ بِالْحَكم الترْضَى حكومته
فهو حر بعيشة ذات سعة
لهم ذاتت رقاب بني معد
ولا الْأَصِيلِ وَلَا ذِي الرَّأْيِ وَ الْجَدَلِ
و الجميع خاص بالشعر، خلافاً للأخفش و ابن مالك في الأخير.
الثاني: أن تكون حرف تعريف و هي نوعان: عهدية وجنسية، وكل منها ثلاثة
فالمهدية: إما أن يكون مصحوبها معهوداً ذكرياً، نحو: والله نور السماواتِ وَالْأَرْضِ مَثَلُ نُورِهِ كَمِشْكَاةٍ فِيهَا
مصباح الْمِصْبَاحُ فِي زُجَاجَةٍ الزُّجَاجَة كأنها كوكب دري ﴾ (النور) ٣٥) و عبرة هذه أن يسد الضمير مندها مع مصحوبها.
أو معهوداً ذهنياً، نحو: وإذ يبايعونك تحت الشجرة) (الفتح: ١٨).
أو معهود حضورياً، نحو: (الْيَوْمَ أَكْمَلْتُ لَكُمْ دِينَكُمْ) (المائدة: ٣).

و الجنسية
إنا لاستغراق الأفراد، وهي تخلفها «كل، حقيقة، (إِنَّ الْإِنْسَانَ لَفِي
خسره إِلَّا الَّذِينَ آمَنُوا) (العصر: ٢ و ٣): أو لاستغراق خصائص الأفراد، و هي التي تخلفها «كل» مجازاً، نحو مزيد
الرجل علماء أي الكامل في هذه الصفة أو لتعريف الماهية و هي التي لا تخلفها «كل» لا حقيقة و لا مجازاً، نحو قوله تعالى: ﴿و جَعَلْنَا مِنَ الماءِ كُلَّ شَيْءٍ حَيٍّ (الأنبياء: ٣٠)، و قول الإمام
بن علي المحتبي الله : «اللوم ألا تشكر النعمة ) الوجه الثالث: أن تكون زائدة و هي نوعان: لازمة و غير لازمة فالأولى: كالتي في الأسماء الموصولة على القول بأن تعريفها بالصلة، و في الأعلام بشرط مقارنتها لنقلها، كـ «اللات والعزى»، أو لارتجالها، كـ «السموال»، أو الغليتها على بعض من هي له في الأصل. كـ «البيت» للكعبة و «المدينة» الطبية. و هذه
في الأصل التعريف العهد .

 و الثانية نوعان: كثيرة واقعة في الفصيح، وغيرها فالأولى: الداخلة على علم منقول من مجرد صالح لها خاموح أصله، كنه جارت و عباس»، فنقول فيها: «الحارث و العباس، و يتوقف هذا النوع على الشياع... ألا ترى أنه لا يقال مثل ذلك في نحو «محمد» و «أحمد ؟! و الثانية نوعان: واقعة في الشعر، و واقعة في شذوذ من النثر

. فالأولى: كالداخلة على قول الرشيد بن شهاب التشكري:
رأَيْتُكَ لَمَّا أَنْ عَرَفَتْ وُجُوهَنَا صددت وطيت النفس يا قيس عن

. و الثانية: كالواقعة في قولهم: ادخلوا الأول فالأول أي مرتين.
ترجمه :
الف و لام بر سه وجه می‌باشد 

اول : الف و لام موصوله ی‌باشد به معنای الذی و فروعش و آن داخل می‌شود بر اسم فاعل و مفعول
قیل : بر صفت مشبهه هم داخل می‌شود ولی این گونه نیست زیرا صفت مشبه برای ثبوت است ولی الف و لام موصوله فقط بر سر اسماء حدوثی در می‌آید و همچنین صفت مشبهه موول به فعل نیست سم فاعل و مفعول تاویل به فعل می‌روند .
الف و لامی که بر سر اسم تفضیل داخل می‌شود موصوله نیست و علمای نحو در این موضوع اتفاق نظر دارند .
 و وصل می‌شود الف و لام موصول به ظرف و جمله اسمیه و جمله فعلیه که فعلش مضارع باشد و جمیع آنها خاص به شعر است بر خلاف اخفش و ابن مالک در مورد اخیر .

دوم : ال تعریف : و آن دو نوع است ۱ عهدیه ۲ جنسیه به هر کدام از آن دو سه قسم است . 
عهدیه : می باشد آن اسم ال دار 
یا معهود ذکری یا معهود ذهنی و یا معهود حضوری .

جنسیه : می باشد اسم ال دار 
یا استغراق افراد یا یا استغراق خصائص افراد و یا مشخص کننده ماهیت .

سوم ال زائده : دو نوع می‌باشد لازمه و غیر لازمه .

لازمه : می‌باشد در اسماء موصول بنابر قولی که تعریف موصولات به صله آنها باشد و واقع می‌شود در علم‌ها به شرطی که منقول مرتجل یا بالغلبه باشند .

غیر لازمه : و آن دو نوع است آن الف و لامی که است واقع شدنش در فصیح و آنچه که زیاد نیست 
اولی : داخل می‌شود بر علم منقول که مجرد از الف و لام باشد و صلاحیت برای الف و لام گرفتن را داشته باشد و اشاره شده باشد به اصل آن علم منقول مانند حارث و عباس . و این نوع متوقف بر سماع است .آگاه باش قطعا مانند حارث نیست محمد و احمد .
دومی : خودش دو نوع دارد چه واقع می‌شود در شعر و یا آنچه که داخل می‌شود بر نثرهای شاذ و قلیل .

الحدائق الندیه : 

تقسيم أل إلى عهديّة و جنسيّة و زائدة:

و هي على كلّ قول إمّا جنسية، أو عهديّة، أو زائدة، فالجنسيّة أن خلفها كلّ من دون تجوّز، نحو: إِنَّ الْإِنْسانَ لَفِي خُسْرٍ [العصر/ 2] و هي لشمول الافراد، و أن خلفها بتجوّز، نحو: أنت الرّجل أدبا، فهي لشمول خصائص الجنس مبالغة، و أن لم يخلفها كلّ، نحو: جَعَلْنا مِنَ الْماءِ كُلَّ شَيْ‌ءٍ حَيٍ‌ [الأنبياء/ 30]، فهي لبيان الحقيقة.
و العهديّة أمّا أن يكون مصحوبها معهودا ذكريّا، نحو: كَما أَرْسَلْنا إِلى‌ فِرْعَوْنَ رَسُولًا* فَعَصى‌ فِرْعَوْنُ الرَّسُولَ‌ [المزمل/ 16 و 15] و نحو: فِيها مِصْباحٌ الْمِصْباحُ فِي زُجاجَةٍ [النور/ 35]، أو معهودا ذهنيّا، نحو: إِذْ يُبايِعُونَكَ تَحْتَ الشَّجَرَةِ [الفتح/ 18]، أو معهودا و حضوريّا، نحو: الْيَوْمَ أَكْمَلْتُ لَكُمْ دِينَكُمْ‌ [المائدة/ 3].
و الزائدة نوعان: لازمة و غير لازمة. فالأولى كالّتي في الأسماء الموصولة على القول بأنّ تعريفها بالصّلة، و كالواقعة في الأعلام بشرط مقارنتها لنقلها، كالنّضر و النّعمان و اللّات و العزّى‌، أو لارتجالها كالسمؤل‌، أو
لغلبتها على بعض من هي له، كالبيت لكعبة و المدينة للطيبة، و النجم للثريا، و هذه في الأصل للعهد الذهنيّ.
البتّة و الكلام على إعرابها و معناها:
تنبيه: أل في ألبتّة غير لازمة، كما يشعر به ما في الصحاح، حيث قال: لا أفعله بتّة، و لا أفعله ألبتّة، لكلّ أمر لا رجعة فيه، و نصبه على‌
المصدر، و كذا في العباب للصغائيّ‌ و القاموس لمحمد بن يعقوب‌، و نقل عن سيبويه أنّها لازمة مع كونها للتعريف، و قطع الهمزة سماعيّ.
و الثانية أعني غير اللازمة نوعان، واقعة في الفصيح بكثرة أو لا، فالأولي هي الداخلة على علم منقول من مجرّد صالح لها، كحرث و عباس تقول فيهما: الحرث و العباس، و هو يتوقّف على السّماع، فلا يقال في محمد و أحمد: المحمّد و الأحمد. و الثانية ضربان، واقعة في شعر أو شذوذ من النّثر. فالأولي الداخلة على علم لا للمح الأصل كعمرو يزيد في قول [من الرجز]:
37- باعد أمّ العمرو من أسيرها
حرّاس أبواب على قصورها

و قوله [من الطويل‌]:
38- رأيت الوليد بن إليزيد مباركا
و أمّا الداخلة على الوليد فللمح الأصل، و الثانية كالداخلة على ما هو واجب التنكير،
نحو: أدخلوا الأوّل فالأوّل. و جاؤوا الجماء الغفير و أرسلها العراك‌، و لَيُخْرِجَنَّ الْأَعَزُّ مِنْهَا الْأَذَلَ‌ [المنافقون/ 8] على قراءة من فتح إلياء. و لم يعتبر الأذلّ مفعولا مطلقا على حذف مضاف، أي خروج الأذلّ، و من اعتبر ذلك لم يحتجّ إلى دعوي الزيادة.
نيابة أل عن الضمير المضاف إليه:
مسألة: أجاز الكوفيّون و بعض البصريّين و كثير من المتأخرين نيابة «أل» عن الضمير المضاف إليه، و خرّجوا على ذلك‌ فَإِنَّ الْجَنَّةَ هِيَ‌
الْمَأْوى‌ [النازعات/ 41]، و مررت برجل حسن الوجه، و ضرب زيد الظهر و البطن، إذا رفع الوجه و الظهر و البطن.
و المانعون يقدّرون له في الآية، و منه في الأمثلة، و قيّد ابن مالك الجواز بغير الصلة.
قال الزمخشريّ في‌ وَ عَلَّمَ آدَمَ الْأَسْماءَ كُلَّها [البقرة/ 41]: إنّ الأصل أسماء المسمّيات.
و قال أبو شامة في قوله [من الطويل‌]:
39- بدأت بسم اللّه في النظم أوّلا
إنّ الأصل: في نظمي، فجوّزا نيابتها عن الظاهر، و عن ضمير الحاضر، و المعروف من كلامهم أنّما هو التمثيل بضمير الغائب قاله في المغني.
سیوطی : 
و اعلم انّ ال تكون لاستغراق افراد الجنس ان حلّ محلّها « كلّ » على سبيل الحقيقة و لاستغراق صفات الافراد ان حلّ على سبيل المجاز و لبيان الحقيقة ان اشير بها و بمصحوبها الى الماهيّة من حيث هى هى و لتعريف العهد الذّهنى و الحضورى و الذّكرى.
الف و لام گاهى براى استغراق افراد جنس مى‌آيد و آن در وقتى است كه بجاى آن لفظ « كلّ » حقيقتا قرار گيرد و زمانى براى استغراق صفات افراد مى‌آيد و آن زمانى است كه بجاى آن لفظ « كلّ » مجازا واقع شود.
و در پاره‌اى اوقات براى بيان حقيقت مى‌آيد و آن در صورتى است كه با آن و مدخولش به ماهيّت تنها با قطع‌نظر از زوائد برآن اشاره شود.
و در برخى از وقت‌ها نيز الف و لام براى تعريف عهد ذهنى و حضورى و ذكرى مى‌آيد.
الف و لام تعريف عهد برسه قسم است:
1- عهد ذكرى مانند و ارسلنا الى فرعون رسولا فعصى فرعون الرّسول.
شاهد در الف و لام « الرّسول » است كه اشاره به « رسولا » است كه در ذكر مقدّم آمده.
2- عهد ذهنى مانند: اذ هما فى الغار.
شاهد در « الغار » است كه الف و لامش اشاره به فرد محقّق در خارج مى‌باشد.
3- عنهد خارجى مانند: اليوم اكملت لكم دينكم و اتممت عليكم نعمتى.
شاهد در الف و لام « اليوم » است كه اشاره به روز عيد غدير خم است و اگر آنرا برداريم و بجايش « هذا » بگذاريم معناى عبارت باز صحيح است و بآن الف و لام عهد حضورى نيز مى‌گويند.
الف و لام تعريف جنس نيز برسه قسم است:
1- استغراق افراد و آن الف و لامى است كه بتوان بجايش لفظ « كلّ » را حقيقتا قرار داد مانند:
و العصر انّ الانسان لفى خسر.
شاهد در « الانسان » است كه مى‌توان « كلّ الانسان» گفت.
2- استغراق خصائص (صفات) افراد و آن الف و لامى است كه بجايش بتوان لفظ « كلّ » را مجازا قرار داد مانند: زيد الرّجل علما
شاهد در « الرّجل » است كه مى‌توان مجازا گفت زيد كلّ رجل.
3- تعريف و ماهيّت و آن الف و لامى است كه نه بجايش « كلّ » را بتوان حقيقتا قرار داد و نه مجازا مانند: وم ن الماء كل شيئ حىّ.
شاهد در الف و لام « الماء » است كه براى ماهيّت مى‌باشد لذا بجايش نمى‌توان « و من كلّ ماء» گفت نه حقيقتا و نه مجازا.
قوله: ان حلّ محلّها: لفظ « حلّ » يعنى قرار بگيرد و ضمير در « محلّها » به « ال » راجع است.
و قد تزاد لازما، بان كان ما دخلت عليه معرّفا بغيرها، كاللّات، اسمصنم كان بمكّة، و الآن، اسم للوقت الحاضر و هو مبنىّ، لتظمّنه معنى ال الحضوريّة.
قيل: و هذا من الغريب لكونهم جعلوه متضمّنا معنى ال الحضوريّة و جعلوا « ال » الموجودة فيه زايدة.
و بنى على الحركة لالتقاء. السّاكنين و كانت فتحة ليكون بنائه على ما يستحقّه الظّروف.
و الّذين ثمّ اللّاتى، جمع الّتى.
و هذا على القول بانّ تعريف الموصول بالصّلة و امّا على القول بانّ تعريفه باللّام ان كانت فيه و بنيّتها ان لم تكن فليست زائدة.
ترجمه و شرح:
الف و لام زائده لازمه‌
مصنّف گويد: و گاهى الف و لام زائده واقع مى‌شود در حاليكه زياده بودنش لازم است
مصنّف گويد:
مانند الف و لام در كلمات: اللّات و الآن و الّذين و اللّاتى. و گاهى الف و لام بخاطر اضطرار زائده واقع مى‌شود مانند بنات الاوبر و همچنين نظير الف و لامى كه در مثال طبت النّفس يا قيس السّرى آمده (يعنى الف و لام داخل برالنّفس).
الف و لام زائده غير لازمه‌ : و آن اين است که داخل شده باشد بجهت اضطرار مانند الف و لام در « بنات الاوبر».يعنى بنات الاوبر كه در قول شاعر وارد شده:
و لقد جنيتك اكموء و عساقلا
و لقد نهيتك عن بنات الاوبر
مانند الفضل و الحارث و النّعمان، پس ذكر اين الف و لام و حذفش مساوى است.
و قد يصير علما بالغلبة
مضاف او مصحوب ال كالعقبة
و گاهى مضاف يا كلمه‌اى كه با الف و لام است همچون « العقبة » علم بالغلبة مى‌گردد.
فى غيرهما: مضاف و مضاف اليه، مضاف مجرور، متعلّق است به « قد ينحذف».
و اگر علم بالغلبه منادى واقع شده يا اضافه گرديد پس واجب بدان حذف الف و لامش را و در غير ايندو مورد گاهى الف و لام حذف مى‌شود.
دخول الف و لام لمحيّه بربرخى اعلام منقوله‌
مصنّف گويد: و بربرخى اعلام الف و لام داخل شده و منظور از ادخال آن اشاره بمعنائى است كه علم از آن نقل داده شده است مانند: الفضل و الحارث و النّعمان.
شارح گويد :
برخى از اعلام كه قبلا داراى معنائى بوده و از آن بعلميّت نقل داده شده‌اند گاهى مدخول الف و لام واقع شده تا بوسيله « ال » بمعناى قبلى اشاره گردد مانند: الفضل.
اينكلمه در اصل مصدر و بمعناى زيادى است و سپس علم شده براى كسى مانند فضل بن عبّاس يا فضل بن ربيع، حال بسار برآن الف و لام داخل كرده و الفضل مى‌گويند تا به كمك « ال » اشاره بمعناى مصدرى نموده و با نام شخص تفأل بخير زده و بدينوسيله خود را خشنود و خوشدل كنند كه وى شخص صاحب فضل و كمالى مى‌گردد.
و مانند: الحارث.
اينكلمه در اصل اسم فاعل بوده از « حرث، يحرث» بمعناى كشاورزى نمودن بعدا آنرا علم براى كسى قرار دادند مانند: زيد بن حارث و غيره، حال بسيار شده كه الف و لام را برآن داخل كرده و الحارث مى‌گويند تا بكمك « ال » بمعناى وصفى آن اشاره كرده و اينطور تفأل بزنند كه شخص زندگانى خويش را با شغل حراثت طىّ مى‌كند.
و مانند: النّعمان.
اينكلمه در اصل بمعناى خون بوده سپس آنرا علم براى نعمان بن منذر نموده‌اند و گاهى برآن الف و لام داخل كرده و مى‌گويند: النّعمان تا بدينوسيله بسرخى چهره وى كه همچون خون بوده اشاره نمايند.‌‌

ارسال سوال